تاریخ انتشار: ۲۷ مهر ۱۳۹۵ - ۰۶:۰۱

همشهری دو - فرزانه شهامت : باور چیزهایی که صدای پشت تلفن می‌گفت سخت بود؛ «درآمدی به‌جز یارانه نداریم. من نمی‌توانم بیرون سرکار بروم؛ وسایل خانه را می‌دزدند. شوهر معتادم هر از چندی می‌آید به کتک‌زدن و باز می‌رود پی کارش. نه آب داریم، نه گاز. چطور بگویم...

حلبي‌آباد ديده‌ايد تا حالا؟» نشاني تقريبي كه زن جوان مي‌دهد، در ذهن با حلبي‌آباد جور درنمي‌آيد. منطقه، برخوردار نيست اما به هر حال آپارتمان‌هاي كوچك‌اش نوساز است و از تمام امكانات زندگي شهري برخوردار. قرار ما، انتهاي خيابان شماره ۵۴ است. بناست از آنجا به بعد را خود، همراهي‌مان كند.

  • خانه‌اي روي تپه

شهر عملا به اتمام رسيده است. سمت چپ تا چشم كار مي‌كند ساختمان‌هاي در حال ساخت است و سمت راست، پشت به پشت كوه‌هاي خاكستري. آنتن تلفن همراه قطع و وصل مي‌شود و پيدا كردن «شيرين» را سخت مي‌كند. عاقبت او و فرزند خردسالش، سعيد را در حاشيه جاده، كنار درختان كاج پيدا مي‌كنيم. بعد احوالپرسي كوتاه، جلو مي‌افتد و در سراشيبي جاده‌اي خاكي، پشت به شهر و رو به بيابان شروع به حركت مي‌كند؛ «۲۱ سال است اينجا زندگي مي‌كنيم. من و 3بچه‌ و البته شوهر معتادم كه مي‌آيد يارانه‌اش را مي‌گيرد و مي‌رود. كاش خدا او را از من مي‌گرفت تا لااقل با خودم مي‌گفتم شوهر ندارم. سال اول زندگي‌ را با خانواده شوهرم گذراندم. آن قدر زجرم دادند كه به زندگي در اين بيابان راضي شدم. قديم تا دور دست‌هاي اين منطقه آدمي نبود. خيال مي‌كردم روزي اگر شهر به اينجا برسد چون ما قديمي هستيم مي‌گذارند بمانيم. پارسال كه نامه آمد بايد تخليه كنيد، دنيا بر سرم خراب شد. ما براي خوراكمان مانده‌ايم چه برسد به كرايه خانه». شيرين، گوشه‌هاي چادر گلدارش را زيربغل زده و بي‌توجه به اينكه ما پشت سرش هستيم يا نه، به سرعت سراشيبي را پايين مي‌رود و يك نفس صحبت مي‌كند.

300 متر، شايد هم بيشتر، از جاده اصلي دور شده‌ايم. 3-2 خانه كه با مصالح جورواجور روي تپه ساخته شده‌اند از دور پيداست. به ميانه سربالايي كه مي‌رسيم، انگشتان خميده و تغيير شكل يافته‌اش را نشانمان مي‌دهد و مي‌گويد: «از بس 02 ليتري‌هاي آب را بلند كرده‌ام، انگشت‌هايم كج شده‌اند. پايين پاي تك‌درختي كه001متر جلوتر مي‌بينيد، يك چشمه آب است. وقت‌هايي كه باران بيايد هم هول برمان مي‌دارد كه ديوارهاي خانه نريزد و هم خوشحال مي‌شويم كه چشمه پرآب مي‌شود. آخر اگر خشك شود بايد راه طولاني برويم و از خانه‌هاي آن طرف، با هزار منت و سختي آب بياورم».

  • حس خوب از كمترين دارايي‌ها

نفس‌مان به شماره افتاده است كه به خانه مي‌رسيم. ديوار‌هايش به جورچين بچه‌ها مي‌ماند. تكه‌پاره‌هاي چوب، پلاستيك، سنگ، آجر، خلاصه هر چيزي كه به دستش رسيده براي ساختن يك سرپناه استفاده كرده است. «شيما» دختر بزرگ شيرين، نوجواني را سپري مي‌كند. او با وضعيت درسي خوبش اميد مادر به‌حساب مي‌آيد. با ديدن ما خود را در انتهاي دالان ورودي كه مثلا آشپزخانه است؛ پنهان مي‌كند. از ديدن دوربين و اينكه مادر، هر آنچه در دل دارد را بازگو مي‌كند ناراحت به‌نظر مي‌رسد و اصرارهاي شيرين براي پيوستن به جمع ما در تك اتاق خانه را بي‌پاسخ مي‌گذارد.

نظافت خانه و سليقه‌اي كه شيرين در چيدن وسايل به خرج داده، باعث شده بوي مشمئز‌كننده فقر كمتر آزارت دهد. يك آينه شكسته، چند پشتي قاليچه‌اي و مبل 3 نفره كهنه، تلويزيون قديمي، چند شاخه گل پارچه‌اي همه آن چيزي است كه او از داشتن آنها احساس خوب دارد. با لبخندي از سر اجبار مي‌گويد: «بيشترشان را لابه‌لاي دور ريختني‌هاي آشنايان پيدا كرده است».

  • عروس بي‌جهيزيه

 «هر دختري كه خانه‌بخت مي‌رود اميدش اين است كه مشكلاتش كم شود. من هم فكر مي‌كردم با مهدي ازدواج مي‌كنم و از خانه پربچه‌مان راحت مي‌شوم. 21 خواهر و برادر داشتم. آن قدر فقير بوديم كه پدر و مادرم يك سوزن به من جهيزيه ندادند. با اين كار، من را پيش خانواده بهانه‌گير و مغرور شوهرم خوار كردند. موقع عروسي، 81ساله بودم. مهدي هم 02 ساله و نقاش ساختمان بود. دفعه اول كه آزمايش اعتياد داد، مثبت درآمد. به جدش قسم خورد كه استامينوفن خورده است. بار دوم نمي‌دانم چه حقه‌اي سوار كرد كه آزمايش منفي درآمد و من با اكراه وارد زندگي نكبتي با يك معتاد شدم. وقتي مجرد بودم مجله زياد مي‌خواندم. هر جا كه قصه به يك معتاد مربوط مي‌شد، در دلم شروع مي‌كردم به فحش دادن به معتاد‌ها. غافل بودم از اينكه زندگي‌ام با يك معتاد گره زده مي‌شود».

ليوان چاي را تعارف مي‌كند و ادامه مي‌دهد: «لابد فكر مي‌كنيد ديوانه شده‌ام كه خودم با اين 3 بچه در اين بيغوله زندگي مي‌كنيم. آنقدر در آن يك سال زندگي با خانواده شوهرم رنج كشيدم كه حاضرم هر شرايطي را تحمل كنم. من و مهدي زندگي‌مان را در يك اتاق 21 متري بي‌وسيله شروع كرديم. خدا شاهد است فقط يك دست رختخواب داشت، يك فرش كهنه، يك كمد و يك مهتابي. اگر يك استكان چاي‌ام مي‌شد دو تا پدرشوهرم غر مي‌زد كه چقدر قند گران شده. مادرشوهرم دائم مي‌گفت يك مهتابي اضافه شده، پول برقمان زياد مي‌شود. به‌خاطر حمام نرفتن، قارچ گرفته بودم. اصلا وضعيتي داشتم كه شما شبيه‌اش را در قصه‌ها خوانده‌ايد. الان هم رابطه‌شان با ما قطع است. امسال اگر يكي از بچه‌هاي من بميرند؛ آنها شايد سال بعد ماجرا را بفهمند. شده گاهي 3 وعده غذايمان برسد به يك وعده اما برايشان مهم نيست نوه‌هايشان در چه وضعي هستند. خبردارم كه در فلان منطقه شهر، آپارتمان ۴ طبقه خريده‌اند. من كه ازشان نمي‌گذرم خدا هم نگذرد».

  • تصميم به جدايي

شيرين مي‌گويد 3بار تصميم به طلاق گرفته و هر بار، مصادف با بارداري‌اش بوده است. بار آخر، وقتي كه سعيد را باردار بود؛ از همسرش رسما جدا شد اما چند‌ماه بعد، از ترس از دست دادن بچه‌ها به زندگي‌اش بازگشت تا خودش، روي سر شيما و شيدا باشد.

از آن موقع، 7سال مي‌گذرد. سعيد امسال كلاس اول رفته است. هر روز بايد خودش او را به مدرسه ببرد و برگرداند. غصه رفت‌وآمدش نيست؛ كرايه اتوبوس خود و دختر‌ها برايش زياد آب مي‌خورد. ماجراي روزي را مي‌گويد كه شيدا دير به خانه آمده و او دلش به هزار راه رفته است. دست آخر دخترش را كنار خيابان پيدا مي‌كند. راننده اتوبوس با فكر اينكه شيدا امروز عمدا كرايه‌اش را نمي‌پردازد؛ او را پياده كرده و دخترك يكي دو ساعت را در ايستگاه اتوبوس گذرانده است. الان هم كه روز‌ها كوتاه شده و مدرسه شيدا شيفت عصر است؛ تا اين همه راه را به خانه بيايد نگراني، مادر را‌‌ رها نمي‌كند.

  • نگراني‌هاي ناتمام

دلشوره‌هاي شيرين به همين‌جا ختم نمي‌شود. گاهي معتاد‌ها در اطراف خانه او جمع مي‌شوند و بساط نشئگي راه مي‌اندازند. شيرين از يك سو ناگزير است كه به پليس زنگ بزند و از سوي ديگر نگران انتقام آنها از او و بچه‌هايش. فهرست نگراني‌هايش تمامي ندارد. چاه توالت به تازگي فروكش كرده و او نمي‌داند با آن‌چه كار كند. بشكه‌اي كه از آن به‌عنوان منبع آب استفاده مي‌كنند سوراخ شده است. تابستان‌ها از نور خورشيد براي تامين آب گرم و استحمام استفاده مي‌كنند؛ زمستان‌ها اما بايد زير بشكه پيك‌نيك روشن كنند تا آب يخ نزند كه آخرش هم مي‌زند. هنوز مانده تا زمستان از راه برسد با اين حال خنكاي پاييز از درز پنجره و ديوارهاي سست خانه به داخل اتاق آمده است. سرماي زمستان در دامنه اين تپه آن هم بدون گاز را مي‌شود تصور كرد؛ اما تحمل نه. با اين همه شيرين بايد به دل ناآرام بچه‌ها آرامش بدهد كه سروكله پدرمعتادشان دور و بر مدرسه پيدا نمي‌شود؛ همكلاسي‌هايشان از وضع آنها خبردار نمي‌شوند؛ با آبرو به زندگيشان ادامه مي‌دهند و...

  • شما چه مي‌كنيد‌‌؟

زن تنها كه همسر معتادش او و 3 فرزندش را ترك كرده در آستانه خانه‌به دوشي است. شما براي كمك به او چه مي‌كنيد؟ نظرات و پيشنهاد‌‌هاي خود‌‌ را به 30003344 پيامك كنيد‌‌ يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد‌‌.