شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۵ - ۰۶:۱۹
۰ نفر

همشهری - روحینا مجیدی: گریه امانش را بریده بود. از مجلس ترحیمی می‌آمد که به جای همه عزیزان و بستگان درجه یک فوت شده گریه کرده بود.

آرزوهایی که بر باد رفت

شناختي از فردي كه صبح دفنش كرده بودند، نداشت. مدام فاتحه نثارش مي‌كرد كه مراسم ترحيمش موجب شده بود تا بغض فروخورده چندين ساله خود را بشكند. اشك‌هايي كه سال‌ها برايشان سدي ساخته بود ديگر بند نمي‌آمدند. مهري‌خانم زني كه چهره‌اش از سن و سالش پيشي گرفته است، هق‌هق‌كنان مي‌گويد: فقط براي مرده گريه نمي‌كردم، گريه‌ام براي حال و روز خودم بود. از چه بگويم كه دردم يكي دو تا نيست؛ از نداري بگويم، از بچه‌هايم و بيماريشان يا از كارافتادگي همسرم. همه‌اش يكباره آوار شد بر سرم و تا به يكي از آنها عادت مي‌كنم و خود را قانع به حكمتي كه از آن بي‌خبرم، درد و غم ديگري مي‌آيد به سراغم.

زندگي مهري خانم با روزهاي خوش آغاز مي‌شود؛«در نوجواني راهي خانه‌بخت شدم. از خانواده پولداري نبودم كه انتظار ثروت آنچناني داشته باشم، همين كه مي‌دانستم راهي خانه مردي آشنا شده‌ام كه دستش در مقابل ديگران دراز نيست برايم كافي بود. پسرعمويم بود و مي‌شناختمش. كار مي‌كرد و در كنار تأمين هزينه‌هاي زندگي از پس انداز غافل نبوديم تا توانستيم خانه‌اي براي خودمان بخريم. همسرم آسفالت‌كار بود، از خيابان و جاده تا پشت‌بام خانه‌ها برايش فرقي نداشت. خنده‌هاي بچه‌هايم نسيمي خنك بود كه دماي ذوب آسفالت را برايش قابل تحمل مي‌كرد اما افسوس كه آن روزها زود گذشتند و ديگر برنمي‌گردند.»

  • باد‌هاي مخالف مي‌وزند

مهري‌خانم بيماري همسرش را سرآغاز فلج‌شدن زندگيش مي‌داند و مي‌گويد: همسرم دچار بيماري اعصاب و روان شد و رعشه تمام وجودش را فرا گرفت. صاحب كار و مشتري‌ها تا لرزش دست‌ها و پاهاي او را مي‌ديدند از سپردن كار به او پشيمان مي‌شدند. روزها گذشت و ديگر پولي در بساط نداشتيم كه شكم خود و 6بچه‌مان را سير كنيم، مجبور به فروش خانه شديم و به مستأجري افتاديم. پول خانه هم در آتش بيكاري دود شد و ما مانديم و هزار درد بي‌درمان. لحاف دوزي مي‌كردم تا شايد بتوانم كرايه خانه را تأمين كنم. همان روزها بود كه پسر بزرگترم از پادگان محل خدمت خود تماس گرفت و خبر از كار افتادگي كليه‌هايش را به ما داد؛ خبري كه دنيا را بر سرم آوار كرد؛ بيماري‌اي كه منشأ آن ژنتيك عنوان شد و 3فرزند ديگرم نيز يكي پس از ديگري دچار آن شدند.

ما از اقدامات پيشگيرانه براي جلوگيري از تولد فرزندان بيمار بي‌اطلاع بوديم البته آن روزها هم پول زيادي نداشتيم اما اگر مي‌دانستم به هر در زدني كه مي‌شد آمپول‌هايي كه نياز بود قبل از به‌دنيا آمدن فرزندانم استفاده كنم، تهيه مي‌كردم اما افسوس كه پشيماني سودي ندارد.

پسربزرگ مهري‌خانم با كمك خيرين جراحي شده و به زندگي برگشته است اما 3فرزند ديگر همچنان در انتظار تأمين هزينه‌ها و جراحي هستند. مي‌گويد: گذشته از اين، بيماري اعصاب و روان همسرم نيز ژنتيك بوده و از پدرش به او رسيده است. پدرمرحومش سرفه‌هاي وحشتناكي مي‌كرد و تمام بدنش لرز داشت و درحال حاضر مي‌بينم كه همسرم نيز علائمي مشابهي دارد؛ سرفه امانش را بريده است. شب‌ها به مرحله خفگي مي‌رسد اما از رفتن به پزشك امتناع مي‌كند. مي‌گويد دوست دارد بميرد. حال و حوصله حرف زدن هم ندارد. پسر 23ساله‌ام نيز درد مي‌كشد و يك پسر و دختر دوقلوي ديگري كه كليه‌هايشان را از دست داده‌اند، نيز دارم كه متأسفانه قل پسرم از نعمت بينايي نيز محروم شده و در اين ارتباط ميراث دار بيماري عمويش است.

  • فرزندم را فروختم!

مهري ‌خانم مي‌گويد: خوشحال بودم كه دو دختر ديگر از بيماري كليه جان سالم به در برده‌اند، ازدواج كرده‌اند و پول چند قلم جهيزيه براي يكي از آنها توسط خيرين جور شد و ديگري را با شرمندگي راهي خانه بخت كردم. بايد اعتراف كنم دختر بزرگ ترم را به خانواده پولدار يكي از بستگان همسرم فروختم. فقط پولشان برايم مهم بود درحالي‌كه بي‌خبر بودم خودم با دست‌هاي خودم قبردخترم را كنده‌ام. همسرش فردي بي‌مسئوليت بود كه تمام جسم و جان دخترم را نابود كرد. با كمربند و هرچيز ديگري كه به دستش مي‌رسيد به جان دخترم مي‌افتاد. سعي كرديم آرام‌اش كنيم. چندين بار دخترم را به خانه شوهر پس فرستادم اما ديگر نمي‌توانست تحمل كند و طلاق گرفت تا اين شكست، شعله بيماري اعصاب و روان را در او نيز روشن كند و درد من را صد افزون. دختر كوچك ترم نيز در خانه بخت است و فرزندي در راه دارد كه گاهي پزشكان احتمال مي‌دهند بيماري فرزندان من به او نيز برسد. راز و نياز كرده‌ام تا سالم به‌دنيا بيايد اما همانگونه كه شرمنده از دادن جهيزيه براي مادرش بودم شرمنده سيسموني نيز خواهم بود. براي دخترم ناراحت هستم كه در مقابل خانواده شوهرش سرافكنده‌تر از قبل خواهد شد اما ندارم، نمي‌توانم.

  • سقفي براي سيد‌هاي شهر

مهري خانم بي‌خانماني را مصيبت بزرگ‌تري براي خود مي‌داند و مي‌گويد: هرچه كه هستيم آبرو داشتيم، نگذاشته بودم همسايه‌ها و فاميل خبر ازشكم گرسنه مان داشته باشند اما بي‌خانماني اسرارمان را فاش كرد. دست به دامن خيرين شدم و چون من و همسرم سيدهستيم از كمك‌هاي مردم به سادات چهارديواري‌اي در حاشيه شهر برايمان خريداري كردند. سقفش در حال آوار شدن بر سرمان بود، خدا خيرشان دهد يكي از خيرين شهر بدون دستمزد آن را برايمان تعمير كرد، از طرفي كمرم از كار افتاده است اما پولي براي رفتن به دكتر ندارم. همين كه بتوانم داروهاي فرزندانم را تأمين كنم برايم كفايت مي‌كند. مي‌ترسم از روزي كه خداي نكرده بچه‌هايم را به‌دليل نداري از دست بدهم. از خدا مي‌خواهم اگر چنين سرنوشتي برايم رقم زده است خودم را زودتر از آنها ببرد.

  • اي كاش غم بي‌پولي بود!

مي‌گويد: كاش بچه‌هايم سالم بودند و هركدام را سركاري مي‌گذاشتم تا درآمدي داشتند. نان خالي مي‌خورديم اما غم ديگري جز بي‌پولي نداشتيم ولي افسوس كه توان كار كردن ندارند. پسربزرگ‌ترم بعد از جراحي در يكي از تاكسي تلفني‌ها روي خودروي كرايه‌اي كار خود را آغاز كرد اما خيلي زود از پا درآمد. جيب خاليمان موجب شده بود تا نتوانيم بعد از عمل، به خورد و خوراك او برسيم و رگ هايش خوني براي جريان نداشتند. 7روز بستري شد و هرروز يك آمپول به مبلغ يك‌ميليون و 300هزار تومان به بدنش تزريق مي‌شد تا جان بگيرد. فرزندان بيمار ديگرم نيز دفع پروتئين بدنشان بالا رفته و هرروز ضعيف‌تر مي‌شوند. نمي‌دانم چه كنم، درمانده‌ام، جز خدا هيچ‌كسي را ندارم.

  • خدا صبر بدهد و خوشبختي

از تأكيد پزشكان به يافتن كليه و جراحي در اسرع وقت مي‌گويد و ادامه مي‌دهد: هيچ كاري از دستم برنمي‌آيد، پسر كوچك‌ترم كه هم درد كليه‌هايش را تحمل مي‌كند و هم نابينايي‌اش را، فرزندان ديگرم نيز هرروز از خدا يك روز زندگي بيشتر را مي‌خواهند، دختر بزرگ‌ترم نيز به قدري عصبي شده است كه حتي نمي‌تواند خود را تحمل كند. خدا به من صبر بدهد تا در ميان اين همه مشكل توانم را از دست ندهم. اميدم به خداست تا نعمت‌هايي كه از خود او گرفته‌ام را برايم حفظ كند. هيچ غمي بالاتر از غم فرزند نيست. مي‌ترسم از روزي كه مقابل چشمانم پرپر شوند و من فقط نگاه كنم. خدا داغ فرزند را نصيب هيچ‌كس نكند. من هم همچون بسياري از مادران ديگر آرزوي برگزاري عروسي براي بچه‌هايم و ديدن خوشبختي‌شان را داشتم اما حتي توان تأمين هزينه‌هاي مدرسه و كتاب و دفتر بچه‌هاي محصل دوقلويم را ندارم البته تا امروز مانع تحصيلشان نشده‌ام، نصفه و نيمه خوانده‌اند. حسرت‌هاي زيادي بر دلمان ماند؛ آرزو بر دل ماندم.

  • شما چه مي‌كنيد‌‌؟

4 فرزند مهري‌خانم به نارسايي كليه دچار شده و نيازمند دياليز و درمان هستند . شما براي كمك به خانواده او چه مي‌كنيد؟ نظرات و پيشنهاد‌‌هاي خود‌‌ را به 30003344 پيامك كنيد‌‌ يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد‌‌.

کد خبر 348035

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha