ميگويم: «قطعش كن!»
- آخه نميفهمم آخرش چي ميگه.
- ميگه دنبالش نري... حالا قطعش كن دارم درس ميخونم.
- نه انگار يه چيز ديگه هم ميگه.
چپچپ نگاهش ميكنم.
- براي چي قهر كرده؟
جواب نميدهد.
حرصم ميگيرد و بلند ميگويم: «به درك!» لغت را زير لب تكرار ميكنم: «عاريه!» معنياش يادم نميآيد. زيرچشمي به كتاب نگاه ميكنم. «آنچه بهعنوان قرض براي رفع حاجت بگيرند و پس از رفع نياز آن را پس دهند.»
شايان از كنار تلفن بلند ميشود و مينشيند جلوي من، روي زمين. ميگويم: «برو... درس دارم!» و تكرار ميكنم: «آنچه بهعنوان قرض...» نميرود. قيافهاش گريهدار است. ميگويم: «چته؟»
زل ميزند به كتاب. ميگويد: «نفهميدي آخرش چي گفت؟»
- نه. تند تند حرف زد. شايد فحش داد بهت!
- فحش نميده.
- من نميدونم. گفته باهات قهره ديگه. براي چي قهره؟
- موقع بازي جرزني كردم.
- همين؟
جواب نميدهد.
ميگويم: «چه لوس!»
ميروم سراغ لغت بعدي. «زلت: لغزش و خطا.»
كز كرده و ميدانم الآن بغضش ميتركد.
جلوي بينياش بشكن ميزنم: «خل و چل، گريه نداره كه، آشتي ميكنين.»
و لغت بعدي: «سهم: ترس.»
بلند ميشود و ميرود توي اتاق.
«تفتيش: بازرسي، بازجست، واپژوهيدن.»
به اتاق سرك ميكشم.
شايان در كمدش، ميان اسباببازيها، دنبال چيزي ميگردد. يكبار ديگر پيام را گوش ميكنم. فكر ميكنم چرا مثل آدم حرف نميزنند اينها؟ «ديگه هم دنبالم نيا... ديگه هم...»
شايان پيام را قطع ميكند.
- چرا قطعش كردي پس؟ مگه نميخواي بدوني آخرش چي ميگه؟
زل ميزند بهم: «چي ميگه مگه؟»
- هنوز نميدونم.
- ولش كن! مگه نميگي درس دارم؟
حرصم ميگيرد. بلندتر از دفعهي قبل ميگويم: «به درك!»
ميخوانم: «تفرس: دريافت چيزي به علامت و نشان، دريافت به فراست.»
فكر ميكنم اصلاً بهتر كه با اين پسر قهر باشد. هربار يك اسباببازي دستش ميبيند و بند ميكند كه براي من هم بخريد. مثل آن دفعه كه سمج شده بود براي يويو.
شايان دوباره مينشيند جلويم: «نميدوني چهجوري ميشه پيغام رو پاك كرد؟»
ابرو بالا مياندازم: «چرا پاك كني؟»
جواب نميدهد. دستش در جيبش است. جيبش قلمبه شده.
ميخوانم: «تلبيس: پنهانكردن حقيقت.»
* * *
شايان خوابيده. بايد بروم امتحان ادبيات بدهم. چشمم به تلفن ميافتد. ميخواهم يك بار ديگر پيغام را گوش بدهم. صداي جيغجيغياش بلند ميشود: «... نفهميدم... تو برداشتي... يويو...»
فرزانه قاطعي
خبرنگار جوان از تهران