كار تا جايي بالا گرفت و از تراژدي به كمدي رسيد كه ملكي سخنگوي ستاد بحران در گفتوگوي زنده خود گفت درخواستهايشان براي متفرق شدن مردم، به جايي نرسيده و مردم همچنان حضور دارند. حتي حين اداي اين جملات شماتتبار هم پشت سر او يك نفر با تلفن همراه صحبت ميكرد و انگار به كساني خبر ميداد اخبار را از دست ندهند و 2 نفر ديگر ميخنديدند! تصوير ملكي و خنده اين3نفر حتي تلختر از سلفي با خاكستر پلاسكو بود.حالا بعد از گذشت چند روز، جمله پررنگي مدام زيرنويس ذهن ماست؛ «چرا مردم چنين رفتاري از خود نشان دادند؟» و نظرات مختلفي هم در اينباره؛ چه از سوي كارشناسان و چه غيركارشناسان فضاي مجازي مطرح ميشود. ولع ديدهشدن، عطش رسانهبودن و نداشتن همدلي، عمده دلايل نقل شده براي اين رخداد است. اما بد نيست قبل از اينكه به چرايي اين رفتار بپردازيم، بگوييم، چرا مردم آنقدر از دست خودشان عصبانياند و مرتب نقد ميكنند.
- باز هم فرزند ناخلف حرصمان داد!
يك گروه هستند كه هميشه بهاصطلاح خودشان «ايراني جماعت» را نقد ميكنند. همانهايي كه بعد از جمله تند انتقاديشان، حتما شروع جمله بعديشان اين است؛ «در كشورهاي خارجي...». ما اصلا در اينجا كاري به اين عده نداريم چون به تجربه ميدانيم مرغ آنها نهتنها يك پا دارد بلكه اساسا به فكر اصلاح نيستند و جاي ديگر را نشانه گرفتهاند. اينجا حرف گروهي از جامعه است كه بهدليل دلسوزي و حيرتشان از ندانمكاري تماشاچيها شروع كردند به انتقاد و فرياد وا اسفا. البته بعضيها هم به نقادان خرده گرفتند كه: آنقدر تند نرويد، همهجاي دنيا مردم براي تماشاي حادثه ميروند. يك عده هم پيكان را گرفتند سمت گروه مديريت بحران كه چرا گاردي تشكيل ندادند و از ورود مردم جلوگيري نكردند. برخي هم تذكر دادند كه در كنار اين تجمع پلاسكو، صفهاي عريض و طويل جلوي سازمان انتقال خون، شمع روشنكردن و گلبردن براي آتشنشانان، صبحانهبردن و همدلي كسبه ديگر براي دادن دفتر كار به پلاسكوييها را هم ببينيد. در جواب بايد گفت بله! همه اين خوبيها درست اما رفتارهايي كه مردم در مواجهه با رخدادهاي مختلف از خود نشان ميدهند باعث واكنش تند و آني در ماجراي پلاسكو ميشود. تماشاچيها مانند فرزند ناخلف خانوادهاي هستند كه از فرط خطاكاري و جان به لب كردن اطرافيان، والدين ديگر توان مداراكردن با آنان را ندارند. آنقدر سابقه فرزند خراب است كه پدر و مادر به جاي رفتار منطقي و آسيبشناسي و حتي دلسوزي فقط به او ميتازند. داغشان تازه شده و در ذهنشان چيزي جز خرابكاريهاي قبلي مرور نميشود. داد ميزنند و ميگويند تو بودي كه دفعههاي پيش هم به آمبولانس راه ندادي، تا راه پشت ماشين آتشنشاني باز شد سپر چسباندي به سپرش، جلوي بيمارستان بوق زدي، آژير ماشينت چند ساعت تمام يكبند صدا داد، در ترافيك ويراژ دادي و راه را بندآوردي، تصادف شده بود به تماشا ايستادي و... . اگر بخواهند بگويند يك مثنوي هفتاد من كاغذ ميشود. اين ميشود كه همراه با آوار شدن پلاسكو، آواري از رفتارهاي بد و غيراجتماعي، همراه با بغضها و حرصها را خالي ميكنند و مينويسند- با عذرخواهي از خوانندگان؛ «لطفا... نباشيم»!
- منم، من... ببينيدم!
اما مثل هميشه وقتي والدين- همان قشر متوسط رو به بالا و مدعي درك اجتماعي بيشتر- كمي آرام ميشوند، تصميم ميگيرند كمي مهربانتر برخورد كنند و بگويند «آخر چرا رفتي تماشا؟!» بالاخره اين عده هم كه به صحنه رفتند و كار امدادرساني را مختل و با جان مردم بازي كردند، از گوشت و خون خودماناند و مثلي ميگويد: «گوشت هم را بخوريم، استخوان هم را دور نميريزيم» يا «چاقو دسته خودش را نميبرد.» براي همين نظرات جامعهشناسان و متخصصان پرسيده و جوابهايي داده شد:
دكتر الستي، جامعهشناس در يك برنامه تلويزيوني گفت در اتفاقات اينچنيني مردمي كه هميشه در حاشيه بودند ميخواهند وارد متن شده و ديده شوند. مثالي هم زد كه «آقاي مجري» را مردم هميشه ميبينند و كسي كه ديده نميشود، اين اتفاق برايش نقطه جذاب ديدهشدن است؛ «كساني را كه درحال سعي روحي و رواني براي ديدهشدن هستند پاس بداريم، نبايد سريع قضاوت كنيم.»
سيدحسن حسيني، جامعهشناس و استاد دانشگاه علوم اجتماعي دانشگاه تهران هم درنظري مشابه اظهار كرد: «يكي از دلايل بروز اين اتفاق اين است كه مردم ما هيچ فرصتي براي نشان دادن خود در جامعه ندارند. آنها حتي نميتوانند خود را بهصورت صحيح در محيطهاي ورزشي، هنري و سياسي مطرح كنند».
محمدامين قانعيراد، رئيس سابق انجمن جامعهشناسي ايران هم گفت: «مردم ميخواهند ابراز وجود كنند اما عرصه، امكانات و ابزار و مشاركت آن در جامعه كم است كه بتوانند اوقات خود را پر كنند و رفتار سازمانيافته و سيستماتيك نشان دهند، براي همين آنها از اين عرصههاي اتفاقي استفاده ميكنند تا به كنجكاوي خود پاسخ بدهند و پيامي براي ديگران بفرستند و مشاركتي كنند. بهخاطر اينكه زمينههاي زيادي براي بروز احساسات نداريم از زمينههاي فرعي و اتفاقي استفاده ميكنيم».
نظر ديگر هم از دكتر علي انتظاري، مدير گروه جامعهشناسي دانشگاه علامه طباطبايي بود؛ «نبود امكانهاي مناسب و كافي براي ارضاي نياز به ديده شدن موجب ميشود برخي بهدنبال ارضاي اين احساس حتي در بحرانهايي مانند فروريختن ساختمان پلاسكو باشند.»
در اين ميان البته ابعداد ديگري هم براي اين رفتار مردم عنوان شد؛ عملكرد نامناسب صدا و سيما براي پوشش لحظهبهلحظه اخبار در موارد قبلي، نداشتن روحيه همدلي و همذاتپنداري، عدمدرك درست مردم از چگونگي كمك براي حل حادثه، شوكهشدن مردم و ارضاي حس كنجكاوي و... ولي «تلاش براي ديده شدن» نظر واحدي است كه اغلب كارشناسان عنوانش كردند. اما اين ولع ديده شدن يا بهعبارتي حسرت ديده شدن از كجا ميآيد؟ اين سؤالي است كه يا مغفول مانده و پرسيده نشده يا بهصورت كلي بيان شده است.
- همدلي يعني چه؟
اغلب افرادي كه با خاكستر اموال همنوع خودشان سلفي گرفتند، بهاحتمال زياد از روي عدمآگاهي و اشراف به عمق زشتي كار دست به موبايل بردند و ژست گرفتند. حتي شايد ندانند دليل اصلي كارشان، ميل به ديده شدن است. بهنظر موضوع عميقتر از اين است كه افراد بهعلت ديدهنشدن در عرصه سياسي و فرهنگي و ورزشي دست به اين كار زده باشند. نميشود اين انتظار را داشته باشيم كه همه مردم، هنرمند و ورزشكار و... باشند كه با فاجعه سلفي نگيرند. نكته اين است كه اين ديده نشدن، هرلحظه و هرجا اتفاق افتاده و در ناخودآگاه خيليها گره ايجاد كرده. والدين مهرباني اگر باشيم و پاي صحبتهاي كودك هميشه آزاررسانمان بنشينيم حتما او هم درددلهايي براي گفتن دارد؛ مثلا اينكه بگويد جامعه و همنوعم، مرا نديد؛ آن زماني كه اربابرجوع بودم و كارم بين خميازه صبح و چاشت و ناهار ظهر كارمند اداره گم شد و از اين اتاق به آن اتاق سرگردان شدم، آن زماني كه درخواستم را به فلان مسئول اداره گفتم و خودش را به نشنيدن زد و مجبورم كرد دوباره و چندباره بگويم و تا با حركت سر از اتاقش به اتاق ديگري رانده شوم، آن زمان كه رئيسم توانايي مرا نديده گرفت، وقتي در ردههاي بالاتر مسئولان درگير دعواهاي سياسي بودند و همهچيز ديده شد جز سكندري خوردن من به اين سمت و آن سمت خط فقر، يا حتي وقتي كه مدرسه ميرفتم و معلم جز درس خواندن و نمره خواستن از من چيز ديگري نخواست و وقت نگذاشت كه من را ببيند يا در خانه، كسي تعريفي از من نكرد، حتي اگر شايستگي خاصي براي تعريف و تمجيد نداشتم اما مثل همه مردم سخت محتاجش بودم... . اگر بخواهيم مثالهايي از اين دست بياوريم باز بايد ساعتها بنويسيم. همهمان حتي غنيترينمان اگر همين الان كاغذ برداريم و از موارد ديده نشدنمان توسط اطرافيان و جامعه بنويسيم، حتما موارد متعددي يادداشت خواهيم كرد. وقتي نديده گرفته ميشوي و با تو همراهي و همدلي نميشود، تو هم نميتواني اين حس همدلي را در خودت به قدر كافي ايجاد يا تقويت كني؛ نديدهاي كه ياد بگيري. حالا بسته به موقعيتهاي روحي و رواني و طبقه اجتماعي مختلفي كه افراد دارند، اين كمبود ديده شدن، يكجور بروز پيدا ميكند. براي يكي موتور محرك ميشود تا آنقدر بدود و رشد كندتا غيرقابل انكار باشد و براي يكي هم ميشود سلفي گرفتن با خاكستر پلاسكو و نمايشاش در فضاي مجازي براي جمع كردن لايك. نتيجه اينكه وقتي مأموران از آنها ميخواهند محل را ترك كنند، حس همدلي چنداني در افراد تماشاچي برانگيخته نميشود چون در تمام عمرشان از اين حس بيشتر از بقيه حسها محروم بودهاند. درنتيجه نه حس همدلي در او بهطور كامل شكل گرفته است و نه احساس تعلق به اجتماع. براي همين ناخواسته در چنين موقعيتهايي نميتواند رفتاري برآمده از همدلي و تعلق و همراهي از خود بروز بدهد.
- تخيل و تحليل را در يابيم
دليل ديگري كه براي علت تماشاچي بودن مردم ميتوان عنوان كرد همان حرف كليشهاي «عدمآموزش» است. حرف پوسيده اما جانداري است و بايد گفت، مردم براي داشتن قدرت تصميمگيري درست در مواقع بحراني بايد آموزش ببينند تا قدرت تحليل و دركشان از موقعيت بالا برود. خيلي از اين تماشاچيها احتمالا اشراف چنداني به عمق فاجعه و تبعات و حاصل از ماجرا نداشتند؛ مثلا اصلا در آن لحظه توجه نميكردند كه ريختن ساختمان يعني ماندن عدهاي زير آوار؛ و فوت وقت يعني از بين رفتن اجسادشان و در نتيجه خاكستر پلاسكو يعني خاكستر آتشنشانان! بعد يك پله عقبتر، آتشنشان فردي نيست كه فقط شيلنگ آب بهدست ميگيرد؛ كلي زحمت كشيده تا نجاتگر شده و از بين رفتن هر كدامشان يعني از بين رفتن نجاتگر صدها انسان. فرد تماشاچي شايد قدرت تحليل و تخيل كافي و سريع براي فهم موقعيتي كه در آن قرارگرفته، ندارد. براي همين با وجود شنيدن تذكرهاي مدام هم صحنه را ترك نميكند. اصلا براي همين است كه در اين مواقع بايد قانوني قوي هدايتگر مردم باشد چون درصورت واگذاري امر بهخود مردم، ممكن است برخي نادرستترين رفتار را از خودشان نشان بدهند؛هرچقدر هم كه تعدادشان كم باشد ولي اثر منفيشان زياد است. به قول معروف دست شكسته وبال گردن است و با دعوا و انتقاد هم جوش نميخورد. بايد مواظبش بود تا خوب شود و عمري وبال نماند.