تاریخ انتشار: ۲۹ آبان ۱۳۸۶ - ۱۱:۵۵

دکتر ناصر فکوهی نگاهی تاریخی به سرعت نشان می‌دهد که ژورنالیسم و آکادمیسم خط سیرهای بسیار متفاوت - اگر نگوییم متضاد - داشته‌اند که به کارکردهای اساسی آنها مربوط می‌شده است.

با وجود این، بسیاری از دانشگاهیان حضوری فعال و تعیین‌کننده در عرصه رسانه‌ها داشته و بر عکس بسیاری از نام‌های مطرح در این عرصه نیز همزمان یا پس از دوره‌ای از کار حرفه‌ای در مطبوعات، روانه دانشگاه شده‌اند. نام‌های آشنا در این زمینه بسیار زیاد و متنوع هستند. با این وصف، گویی این دو جهان، جهان‌هایی ذاتا متفاوتند که باید با حلقه‌ای به یکدیگر متصل شوند؛ حلقه‌ای که ظاهرا باید بر آن نام «روشنفکری» گذاشت. زمانی که مارکس سردبیری روزنامه «نویه راینیشه تسوایتونگ» را برعهده گرفت و مقالات سرسختانه خود را منتشر کرد و این کار را بعدها نیز به عنوان نماینده روزنامه نیویورک دیلی تریبون(1861-1852) ادامه داد و یا امیل زولا نامه معروف خود «من متهم می‌کنم!» را در محکوم‌کردن یهودستیزی و فساد در ارتش فرانسه در جریان پرونده دریفوس در مطبوعات به چاپ رساند و ناچار به تحمل تبعید شد، با تعداد بی‌شماری از استادان و متخصصان بزرگ دانشگاهی - که تلاش به بیان مطالب خود در حوزه‌های غیر آکادمیک دارند – روبه‌رو می‌شویم که بدون شک نباید این امر را اتفاقی دانست.
حلقه پیوند آکادمی و ژورنال بی‌تردید حلقه‌ای روشنفکرانه است که سبب می‌شود تمایل به تاثیر‌گذاری بر واقعیت بیرونی بر تمایل به حفظ اسرار درونی فائق آید. از همین‌جا می‌توان روشنفکر را موجودی به نوعی خارج از محدوده‌های متعارف دانست، زیرا در حقیقت جایگاه او چه در آکادمی و چه در ژورنال مورد اعتراض و چالش است. آکادمی همان‌گونه که از تاریخ آن روشن است، چه خود را به ریشه و پیشینه یونانی-رومی این واژه استناد دهیم (باغ افلاطونی و شاگرد پروری‌هایش با تحقیر همیشگی‌اش نسبت به دوموس – مردم، و باور همیشگی اش به حق حاکمیت ذاتی برای فیلسوفان) و چه به پیشینه کلیسایی این مفهوم (از خلال واژه اسکولاستیک یونیورسیته و تاریخچه دینی این نهاد تا پیش از انقلاب فرانسه) همواره معنایی از انحصار و نخبه‌گرایی را در خود داشته است. آکادمیسم - واژه‌ای که عمدتا به تاریخ هنر و پیروی گروهی از هنرمندان از خط‌کشی‌ها و شروط سخت آکادمی‌های هنری در این دوره استناد دارد - چه در این مفهوم که کاربردی عام‌تر نیز به خود گرفته است و چه در مفهوم ریشه‌ای‌تر خود گویای نوعی حضور هنجارمند قدرت در عرصه علم و هنر و تلاش آن برای در‌‌ دست‌گرفتن و کنترل این پدیده‌ها به سود خود است.
آکادمی افلاطونی در دوران نوزایی (رنسانس) ایتالیای قرن چهاردهم بار دیگر پدید آمد؛ اما این‌بار در شکل و کارکردی کاملا متفاوت. آکادمی جدید در حقیقت بیش از هر چیز تبلوری بود از تمایل اشرافیت اروپایی به رقابت با کلیسا که از قرن سیزدهم با تاسیس دانشگاه‌ها در بولونی، پاریس، کمبریج و سپس در سراسر اروپا موفق شده بود گام بزرگی در به دست گرفتن دانش به سود خود بردارد. آکادمی‌ها که به سرعت در اروپا رو به افزایش گذاشتند (به نحوی که در نیمه قرن شانزدهم در ایتالیا بیش از 500 آکادمی وجود داشت) گرایشی دایره‌المعارفی و روشنگرانه داشتند و در بسیاری موارد پسوندهای سلطنتی (همچون آکادمی سلطنتی .... یا انجمن سلطنتی .... ) گویای وابستگی اشرافی آنها بود و نشان می‌داد که این نهادها بسیار نخبه‌گرا و با هدف بازتولید طبقه اشراف اروپایی پدید آمده بودند و در این راه البته ابایی از دفاع و پشتیبانی مالی و معنوی از هنرمندان و روشنفکران مستقل در برابر کلیسا نداشتند. از اواخر قرن 18 و در طول قرن 19 انقلاب‌های بورژوایی تقریبا تمام دانشگاه‌ها و بخش بزرگی از آکادمی‌ها را در چهارچوب خود گرفت اما رابطه قدرت با حوزه دانشگاهی و آکادمیک همچنان ثابت ماند و دولت‌ها بر آن بودند که از این نهادها برای استوارکردن حاکمیت خود و تامین نخبگان مورد نیازشان استفاده برند.
بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که هدف از آکادمیسم در معنای عام آن همواره آن بوده است که دست به انتخاب افرادی برگزیده زده و آنها را در خدمت تولید و بازتولید سلسله مراتب خود و در نهایت در تولید و بازتولید سلسله مراتب اجتماعی به کار گیرد. به عبارت دیگر هدف از شناخت آکادمیک همواره تولید و بازتولید قدرت بوده است؛ همان چیزی که بوردیو به آن نام «سرمایه فرهنگی»
(Capital culturel) می‌دهد و در نظریه او از ابزارهای اساسی «خشونت نمادین»
(Violence symbolique)  یا درونی‌شدن ساختارمند و ساختاردهنده سلسله‌مراتب‌ها و نظم اجتماعی است. علم هرگز ذاتی معصومانه نداشته است زیرا از یونان باستان تا دوران معاصر همواره هدف آن تقلید از خداوند در جهت جایگزین‌کردن انسان در مقامی استعلایی و از این راه سلطه انسان خدای‌گونه بر انسان برده‌وار بوده است. از این رو آکادمیسم همواره با نوعی اسنوبیسم، با زبانی ویژه و رمزآمیز، با مناسکی خاص چه برای پاگشایی (Initiation) و ورود به آن و چه برای باقی ماندن و تداوم و چه به ویژه برای مقام و منصب یافتن در آن همراه بوده است. آکادمیسین‌ها از زمانی که در پروژه افلاطونی شکست خوردند، تنها با انقلاب فرانسه و پروژه روشنگری توانستند مدرنیته را با الزامات و چهارچوب‌های خود بنا کنند و سرانجام فرایند جهانی شدن را در قالب یک برنامه ظاهرا «کاملا عقلانی» و یک دیوان‌سالاری‌گرایی (در معنای وبری این کلمه) فناورانه به آستانه تحقق رسانند. با وجود این آکادمیسم همچون هر پدیده دیگری لزوما از معنای ذاتی و «سرنوشت اعلام شده» خود تبعیت نکرد و نمی‌کند و درون خود پتانسیل‌های روشنفکرانه‌ای به وجود آورد (و می‌آورد) که در موقعیتی متناقض قرار می‌گیرند؛ زیرورویی آکادمی برای از میان‌بردن اشرافیت و انحصارطلبی آکادمیک با هدف تبدیل آکادمی به سلاحی برای تولید و بازتولید قدرت و سلسله مراتب؛ اصلاح آکادمی برای آشتی دادن انسان با طبیعت و نه برقرارکردن سلطه انسان بر طبیعت؛ بازنشاندن انسان در جایگاه خود و پذیراندن این اصل به او که نمی‌تواند همچون خدایان برای خود سلسله مراتب‌هایی استعلایی بر پا کرده و راه‌هایی زمینی برای تداوم بخشیدن به آنها به وجود آورد.
ژورنال اما داستانی به کلی متفاوت داشت که با یک ابداع «شیطانی» و ضدآکادمیک (و به زبان آن دوران، ضد اسکولاستیک) آغاز شد؛ دستگاه چاپ. این اختراع که از همان آغاز کلیسا به شدت در برابر آن موضع گرفت، سبب می‌شد که بتوان کتاب (و پیش از هر چیز کتاب مقدس) را در صدها و هزاران نسخه «تکثیر» کرد و در اختیار همگان گذاشت و به این ترتیب با کاهش هزینه آن، خواندن و نوشتن را از موقعیت تقدس آنها خارج کرده و زمینی کرد؛ به همین دلیل نیز اگر از عمر کتاب و کتابخانه‌ها هزاران سال می‌گذرد، عمر ژورنال و مطبوعات به زحمت به یکی دو قرن می‌رسد. ژورنال در موقعیتی خاص قرار می‌گرفت؛ اینکه از یک سو داده‌ها را «گردآورد» (یا حتی تولید کند) و از سوی دیگر آنها را «بپراکند». این گردآوری و پراکنش، کار روزنامه‌نگاران را از آغاز به نوعی «راهزنی» شبیه ساخت؛ شبروها و عیارانی که در اسطوره‌ها و روایت‌های نیمه‌واقعی و نیمه‌تخیلی بسیار از آنها یاد شده است؛ رابین‌هودی که همراه یارانش ناگهان از پناهگاه خود (در تحریریه‌ها) بیرون می‌آمد و بر کاروان‌های اشراف (اطلاعات) یورش می‌برد و ثمره کار را میان فقرا (مخاطبان) توزیع می‌کرد. فقرا نیز همچون تشنگان در انتظار ظاهر شدن او و یارانش (انتشار) بودند تا خود را سیراب کنند. در این تمثیل، آکادمیسم را بی‌شک می‌توان در جایگاه اشرافیتی غنی قرار داد که با حسادت و وحشت ثروت‌های خود (دانش و هنر) را حفظ می‌کرد (و می‌کند) تا مبادا این شبروها به آن یورش برند و آن را از چنگالش بیرون آورده میان «عوام» توزیع کنند و به این ترتیب با «عامیانه‌شدن» (Vulgarization)  (این واژه کاملا توهین‌آمیز هنوز هم تنها واژه‌ای است که ما برای تعمیم علم به مخاطبان غیرمتخصص داریم) آن لذت و «ارزش استعلایی» در انحصار داشتن آن را از دست بدهند. با وجود این و به‌رغم آن گرایش، ژورنالیسم یک کارکرد بسیار مفید و ضروری را برای جوامع انسانی - که به دلایل بی‌شمار دائما در خود تنش و نابرابری ایجاد می‌کنند - فراهم می‌کرد؛ اینکه در میان انسان‌ها نوعی همدلی و تعادل ایجاد شود. با این وصف، در اینجا نیز همچون همه پدیده‌ها جای رابین هود‌های قلابی خالی نبود و موفقیت ژورنال‌های نخستین سبب شد که مطبوعات به طور خاص و به تدریج با پیشرفت فناوری‌ها در همه رسانه‌ها، گسترشی شگفت‌انگیز بیابند؛ به‌گونه‌ای که اعتبار آنها نیز همچون کل نظام‌های اجتماعی - که ما درونشان زندگی می‌کنیم - به شکلی سلسله مراتبی درآید؛ مطبوعات معتبر و حاوی اطلاعات مفید و مهم، در برابر مطبوعات مردمی بی‌اعتبار و حاوی رسوایی‌های دروغین و ننگ آور. و اینجاست که با نوعی شکل‌گیری اخلاق جدید ژورنالیستی نیز روبه‌روییم؛ اخلاقی که بر آن است رسانه‌ها به طور عام و مطبوعات به طور خاص می‌توانند در بهترین جایگاه برای اشاعه دانش و شناخت از جهان بیرونی و در عین حال شفاف ساختن واقعیت‌های این جهان به گونه‌ای باشند که بتوان پروژه روشنفکرانه و آکادمیک را در اخلاق‌گرایی جدید آکادمیک تحقق‌پذیر کرد.
بنابراین بی‌شک می‌توان راه و پلی میان نوعی از آکادمیسم و ژورنالیسم سراغ گرفت؛ بدون آنکه هیچ‌یک از آن دو، کارکردهای اصلی خود را از یاد ببرند. آکادمیسین‌ها می‌توانند و باید بیشترین زمان خود را صرف تحقیق و آموزش در عمیق‌ترین شکل آن برای انتقال دانش تخصصی و پرورش نیروهای نخبه و کاردان کنند اما نباید از یاد ببرند که نقش و مسئولیت بزرگی نیز (به‌ویژه در حوزه علوم انسانی و به خصوص علوم اجتماعی) برای دگرگون‌کردن واقعیت‌های بیرونی و تاثیر‌گذاری بر روند آنها و همچنین برای انتقال بخشی از دانش به اندیشه‌های عمومی بر عهده آنهاست و خالی‌کردن این میدان راه را صرفا برای کسانی باز خواهد گذاشت که نه اعتقادی به دانش آکادمیک دارند و نه باوری به نیاز  بالا‌بردن دانش عمومی. از سوی دیگر، ژورنالیست‌ها نیز باید بتوانند پیش از هر چیز وظیفه اساسی خود را که «گردآوردن» و «پراکندن» داده‌ها و اطلاعات است، به انجام برسانند و اگر بتوانند این کار را با وقار و متانت و به دور از جنجال و دروغ‌پراکنی به انجام رسانند، مسلما موقعیتی را فراهم خواهند کرد که آکادمیسین‌ها بتوانند حضور خود را در ژورنال توجیه کنند

برچسب‌ها