پژوهش و تولید علم در جایی عملا امکان دارد که بدانند در دانش و معرفت کمبودی دارند و برای جبران آن نقص و کمبود به پژوهش و تحقیق بپردازند. آگاهی جامعه علمی از کمبود نیز، جز با نقد – یعنی ارزیابی و شناخت کاستیهای دانش و معرفت موجود خود – به دست نمیآید. به همین دلیل است که جامعه ما، سالهاست که در علوم انسانی - بهخصوص در فلسفه – نتوانسته است به پژوهش جدی و کارآمد بپردازد. شاید کسی بگوید که پس این همه مراکز دانشگاهی و پژوهشگاهی چه کار میکنند؟!
من پاسخ او را از زبان آقای دکتر محمود تقیزاده – روحانی حوزه علمیه قم – نقل میکنم: «اکنون با گذشت 3 دهه، هنوز از آثار شهید مطهری استفاده کرده و آنها را معرفی میکنیم؛ حتی در باب ولایت فقیه – که اساس ساختار سیاسی جامعهمان است– یک اثر قابل قبول در سطح جهان تولید نشده است». (1) بنده نیز مانند ایشان میگویم: «اگر در مسئلهای رأی جدیدی ارائه دهیم، آن را تولید علم نمیگویند؛ تولید علم، ایجاد تحول در آن علم است». اصولا حاشیه زدن، تعلیقهنویسی، اصلاح یک نظریه و اظهار نظر (یک رأی) در یک دانش را تولید علم نمیگویند؛ تولید علم یعنی ارائه یک نظریه غالب و حاکم و یک راهکار جدید که اصولا دانشپژوهان آن رشته را به سمت تازهای هدایت کند و روش یا روشهای گذشته را منسوخ اعلام دارد. (2)
من چند سالی است که با تحمل همه عواقب و ناگواریهای کار، نقد را جدی گرفتهام و به همین دلیل، از دوست دیرینم جناب آقای دکتر دینانی انتظار دارم که از داوری بنده – به عنوان نقد – نرنجند چرا که من و شما در میان کاری نداریم و هدف، اثر گذاشتن در وضعیت و شرایط فکری و فرهنگی جامعهمان است. من از آثار آقای دینانی، آخرین اثر ایشان کتاب «درخشش ابن رشد در حکت مشاء» را بررسی و نقد میکنم که از یک استاد باسابقه فلسفه اسلامی درباره یک فیلسوف مسلمان است.[این رشد در گفت و گو بادکتر دینانی]
در تاریخ فلسفه چه کسی از جایگاه ابنرشد، آگاه است؛ غرب مغرور و خودمحور یا شرق سردرگم؟ برتراند راسل در قرن بیستم میلادی از جایگاه او چنین سخن میگوید: «اهمیت ابن رشد در فلسفه مسیحی بیش از فلسفه اسلامی است. در فلسفه اسلامی، وی (ابنرشد) بنبستی بیش نیست؛ حال آنکه در فلسفه مسیحی، مبدأ و آغاز محسوب میشود»(3). راسل از این موضوع شگفتزده میشود که آثار ابن رشد در نیمه دوم قرن دوازدهم میلادی (نیمه دوم قرن ششم هجری) نوشته شدهاند و با فاصله کوتاهی در قرن سیزدهم میلادی به لاتین ترجمه شدهاند! (4). راسل از نفوذ بسیار او در اروپا و در روشناندیشان آغازین و غیررسمی غرب سخن میگوید (5). اگرچه در نهایت این افتخار را متعلق به ارسطو میداند؛ نه ابنسینا و ابنرشد! (6). در شرق اسلامی متاسفانه ابنرشد بیش از ابنسینا مورد بیمهری قرار گرفت. غلبه تصوف و اشعریت با پرچمداری امام محمد غزالی، مجال را برای عقلانیت چنان تنگ کرده بود که ابن رشد را به تکفیر و تبعید گرفتار کرد و به فرمان المنصور، آثارش را به آتش کشیدند! (7). و نتیجه این شد که ابنرشد، در جهان اسلام، نقطه پایان باشد و به عنوان تجربه شکستخورده، دیگر بار تجربه نشود!
اگر از همان آغاز، بیتعارف حرف بزنیم، کتاب آقای دکتر دینانی هم از ابنرشد، چیزی نمیگوید! این مجموعه، اشکالات زیادی دارد که تنها به مواردی از آنها اشاره میکنیم.
ر این بررسی علاوه بر کل کتاب، به عنوان نمونه، نخستین فصل آن را نیز از نظر میگذرانیم:
درباره کل کتاب
درباره کل کتاب موارد زیر را یادآور میشوم:
1 – این کتاب نیز مانند بسیاری از نوشتههای اخیر استاد، حالت یک مجموعه غیرفنی را دارد که خواننده با همه علاقه و امیدش، سرانجام چیزی دستگیرش نمیشود. البته منظور من از خواننده، افراد ناوارد و غیرمتخصص نیست بلکه منظور من، اهل فلسفه و متخصصان این فن است که مثلا اگر کتاب «درخشش ابن رشد» را نخوانند، درباره ابنرشد چیزی از دست ندادهاند و اگر بخوانند، چیزی به دست نیاوردهاند!
2 – فصول چهاردهگانه این کتاب نسبت به هم، نظم علمی و حساب شده ندارند؛ چنان که مطالب هر فصلی نیز درون آن فصل از چنین نظمی برخوردار نیست. بنابراین در تکتک فصلها و در نهایت در کل کتاب، بحثها از نقطهای آغاز شده و همانند برخی سخنرانیها دائما به این طرف و آن طرف کشانده شده و سرانجام بیآنکه نتیجه خاصی به دست داده و مجهولی را معلوم سازند، پایان میپذیرند!
3 – استاد دینانی، به منابع لازم مراجعه نکردهاند. ایشان در پایان این کتاب، از حدود 40 کتاب نام میبرند که بیشترشان یا به بحث او مربوط نمیشوند یا از منابع درجه دوماند؛ کتابهایی مانند:
الف – برخی کتابهای خودشان، مانند: «اسماء و صفات حق تعالی»، «شعاع اندیشه و شهود...»، «نیایش فیلسوف» و «قواعد کلی فلسفه». بدیهی است که اینها به بحث درخشش ابن رشد ربطی ندارند.
ب – برخی کتابهای خود ابن رشد مانند «بدایه المجتهد و نهایت المقتصد» و «فصل المقال».
ج – کتابهای اشخاص دیگر مانند: «فتوحات» ابنعربی، «شعر و اندیشه» داریوش آشوری، «امتناع تفکر» آرامش دوستدار، «اسرار الحکم» سبزواری، «شرح منظومه» او، «نحو هندی و عربی» دکتر فتحالله مجتبایی، «الموافقات فی اصول الشریعه» شاطبی، «شواهد الربوبیه» صدرا، «طاعون» آلبر کامو و چند کتاب دیگر. هیچ یک از این کتابها، درباره درخشش ابن رشد در فلسفه مشاء مطلبی ندارند؛ مثلا راجع به مشائیت ابن رشد، در «فتوحات» ابنعربی چه میتوان یافت؟
و اما کتابهای درجه دوم، مانند: «فرهنگ فلسفی» و کتابهای فخری ماجد و عابدالجابری، قمیر یوحنا و چند کتاب دیگر.
4 – درخشش ابن رشد بیشتر به شرح او از آثار ارسطو مربوط است و اصولا او با عنوان «شارح» معروف است اما استاد دینانی این شرحها را که بسیار مفصل بوده و در دسترس است، اصلا مورد توجه قرار نداده و حتی یک بار هم به آنها استناد نکردهاند!
درباره فصل اول
فصل اول کتاب دارای 25 صفحه است و این عنوان را دارد: «پرتو اندیشه ابن رشد و ابن سینا در آثار فلسفی قرون وسطای مغرب زمین» (8). بر اساس موضوع و عنوان فصل، انتظار میرفت که استاد، نخست چند دیدگاه مهم و سازنده ابن رشد را توضیح داده، سپس تاثیر آنها را در آثار فلسفی قرون وسطی بررسی کنند. در این بررسی نیز لازم بود که چند نفر از پیروان و اثرپذیران ابن رشد را نام برده و با نقل نمونههای مستندی از آثار آنان، این تاثیر و تأثر را نشان دهند. اما متاسفانه در این فصل، چنین کاری نشده است. اینک بررسی محتوای این فصل.آنچه در این فصل مطرح شده به ترتیب و به شرح زیر است:
1 – نقل قولی از یک کتاب در بیان عوامل مؤثر در ترجمه آثار ابن رشد. (9)
2 – ترجمه آثار پهلوی به عربی (10) و تاثیر ایرانیان در خلافت عباسی! (11)
3 – گله از اینکه در غرب یونان را زادگاه فلسفه میدانند و سپس ذکر حمله اسکندر به ایران و اخذ علوم ایرانیان، سپس ستایش ابن خلدون! (12) معلوم است که مطالب فوق ربطی به تاثیر ابن رشد در آثار فلسفی غرب ندارند.
4 – گله از بیمهری اندیشمندان غرب و یهودیان در نادیده گرفتن نقش فیلسوفان مسلمان. (13)
5 – توجه ابن رشد به غزالی و آشنایی ابن رشد و ابن عربی با افکار ابن سینا! (14) و همه اینها در حد کلیگویی است نه تحلیلی!
6 – نقل از یک مجله عربی که غربیان به نقش مسلمانان در قرون وسطی اقرار کردهاند!(15)
7 – ابن رشد تکفیر شده است! (16)
8 – برخلاف نظر عدهای ملحد و پوزیتیویست، ابنرشد عقل را انسانی ندانسته و حقیقت را در گذشته و آینده یکسان میداند! (17). آقای دینانی در این بحث نیز حقیقت را با درک انسانها، اشتباه کرده و انسانی بودن عقل و شرط عدم تعهد را در تفکر فلسفی که مورد تاکید فلاسفه مسلمان و فرق عمده فلسفه با کلام است، یک تهمت ناروا به ابن رشد شمردهاند!(18). تا اینجا که حدود نصف فصل اول را از نظر گذراندیم، بحثی از تأثیر ابن رشد در غرب به میان نیامده است. آقای دینانی در اینجا (ص56 کتاب) به یاد موضوع فصل افتاده و میگویند: «در آغاز قرن سیزدهم میلادی آثار مهم ابن رشد، به زبان لاتینی ترجمه شد و بر همه دانشگاههای اروپا سیطره یافت و ابن رشد چندین قرن مظهر عقلانیت فلسفی بود. بدینسان جهان اسلام واسطه آشنایی اروپای قرون وسطا، با ارسطو شد». خوب این حد از مطلب را همه میدانند! اما به کدام دلیل و با کدام منبع؟ ایشان در صفحه 57 کتاب به یک منبع درجه2 ارجاع میدهد که در آنجا هم بیش از یک گزارش کلی چیزی نیست؛ جز اینکه سیژر بارابانتی –که پیرو ابن رشد بود– مورد انتقاد اکویناس قرار گرفته است و اینکه اکویناس تأویل ابن رشد را از سخنان ارسطو بیاعتبار نشان میدهد! اما از اینکه ارسطو چه گفته و ابن رشد چه فهمیده و اکویناس چه میگوید چیزی ذکر نشده! تنها یک اشاره کلی! و این هم از یک کتاب ترجمه شده به فارسی نقل شده است. (19)
و اما ادامه مطلب در نیمه دوم فصل:
1 – پسر ابن رشد، شاگرد خودش بوده و صاحبنظر هم نبوده است!
2 – شرح حال بوئثیوس که چند قرن پیش از ابنرشد میزیست! و فلسفه را از دین جدا نمیدانست!
3 – دشواری توفیق بین عقل و دین!
4 – کار عقل با کلیات است! (21)
5 – فرق معرفت عقلی با شهودی و اینکه در ادیان هندی دین و فلسفه از هم جدا نیستند! (22)
6 – در ایران باستان هم میان دین و فلسفه شکافی نبود و اصولا عقل و خرد با افسانه و اسطوره، به هیچ وجه ناسازگار نیست! (23) و باید گفت: جل الخالق!
7 – اوج وحدت عقل و افسانه در آثار متعدد سهروردی ظهور یافته است! (24)
8 – فرق تاویل ابن رشد با سهروردی. (25)
9 – اسلام با عقل ناهماهنگ نیست بلکه مردم را به تفکر دعوت کرده است. (26)
10 – لزوم توجه به منطق و اینکه اسلام هم از منطق بهره میجوید! (27)
و البته باید از یادمان نرود که موضوع بحث ما تاثیر ابن رشد در فلسفه غرب بود و ظاهرا بدون ورود به این بحث، فصل تمام میشود و همه فصلهای کتاب نیز نسبت به موضوع خود، همین شرایط را دارند؛ یعنی در آنها نیز از همه چیز گفتوگو میشود جز موضوع فصل و موضوع کتاب!
آقای دینانی در پایان این فصل، خود به جمعبندی مطالب این فصل پرداخته که در آنجا هم اشارهای به موضوع نشده است! (28)
بنا به گفته معصوم(س) بهترین هدیه دوست به دوست یادآوری کاستیهاست. از این رو باید گفت: «این هم برگ سبزی است تحفه درویش»
پینوشتها:
1 – -2 خبرنامه نهضت آزاداندیشی، شماره13، ص5 (با تلخیص).
3 – برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندری، ج2، فصل 10.
4 – -7 همان.
8 – غلامحسین ابراهیمی دینانی، درخشش ابن رشد در حکمت مشاء، طرح نو، ص44.
9 – -11صص 45 – 44.
12 – همان، صص 49 – 47.
13 – همان، صص 51 – 50.
14 – همان، ص 52.
15 –-16 همان، ص 53.
17 – -18 همان، صص 56 – 55.
19 – همان، ص 57.
20 – همان، ص 20.
21 – همان، صص 62 – 61.
22 – همان، صص 64 – 63.
23 – همان، ص 65.
24 – -25 همان، صص 67 – 66.
26 –-27 همان، ص 7.
28 – همان، ص 71.