هر حوزه فرهنگی، هر نهاد اجتماعی، هر قلمرو زبانی و هر اقلیم معنایی، سخنهایی گفتنی و گزارههایی مرسوم و هنجارین و پذیرفتهشده را در دل خویش میگنجاند و حریم این گفتمان رسمی و مجاز را با مرزهایی حراست میکند؛ مرزهایی گاه شفاف و گاه مبهم که با نیروهایی ملایم یا خشن پشتیبانی میشود و نظم و آرامش حاکم در اندرون یک گفتمان جاری و مستقر را تضمین میکند. این مرزها، همانهایی هستند که پارهگفتارهای درست را از نادرست، شایسته را از ناشایسته و معقول را از جنونآمیز تفکیک میکنند. گزارهها و گفتارهایی که از این مرز تخطی کنند، بسته به اینکه حریم فرد، جامعه یا تابوهای مستقر را مورد تهاجم قرار دهند، به توهین، جرم یا کفر تبدیل میشوند.
همه ما سخنگویان زبانی مستقر و همه ما محاطشدگان در اقلیم قواعد هنجارین و آشنای حوزههای معنایی، چندان به این مرزها خو گرفتهایم که عبور از آن را همچون تهدید نظمی طبیعی و تخطی از قواعدی بدیهی تلقی میکنیم. این مرزها و این حریمها، از دورترین زمانها، از همان هنگامی که آموختن زبان را آغاز میکنیم، به ما آموزش داده میشود و هر روز و هر ساعت، با هر مکالمه و هر گپوگفت، رسوبی سنگین از رمزگان تاکیدکننده بر آن انباشته میشود.
این مرزها، همان چیزهایی هستند که این روزها با اسم بامسمای خط قرمز مورد اشاره قرار میگیرند. خطهای قرمز، مرزهای نمادینی هستند که گفتنیها را از حرفهای ناگفته و گفتمانهای مجاز را از غیرمجاز تفکیک میکنند. در باب خط بودن و قرمز بودن این مرزها اما باید بازبینیای کرد تا شاید از این رهگذار، درکی دقیقتر در مورد شرایط امروزین حاکم بر سپهر معنایی پیرامون ما به دست آید.
در مورد خط قرمز، یک نکته بسیار مهم وجود دارد و آن هم اینکه خط قرمز، یک خط نیست که خطوط است. در هیچ جامعهای، با خط قرمز مواجه نیستیم؛ چرا که جوامع امروزین، چنان پیچیده و بغرنج شدهاند که حوزههای معنایی و قلمروهای مفهومی و زبانی در آنها به اموری پرشاخه، منشعب، و پر چین و شکنج تبدیل شده است. نهادهای اجتماعی چندان واگرا و زمینههای زبانی چندانی تخصصی و خودمختار شدهاند که در هر یک از آنها با قواعدی ویژه و ساختارهایی خاص برای مرزبندی و خطکشی حریمها مواجه هستیم. در قلمروی مانند دانش رسمی و آکادمیک، تمایز درست از نادرست، معقول از نامعقول و مستند از نامستند است که مرز میان گفتنیها و حرفهای مگو را تشکیل میدهد. در قلمروی زیباییشناسی، ذوق سالم و ناسالم، سلیقه پیشرو واپسگرا، و عامهپسند و نخبهپسند است که سنگ محک محسوب میشود و به همین ترتیب در هر حوزه معنایی، با سنجهها و معیارهایی ویژه برای حصاربندی گفتمانهای رسمی و مجاز روبهرو هستیم. در هر زمینه، جسورانی که پا را از این مرزها فراتر بنهند، با برچسبهایی ویژه شناخته میشوند و مجازاتهایی خاص را تحمل میکنند. درنوردیدن خط قرمز در قلمروی دانشگاهی، برچسب بیسواد، نادان یا دیوانه را بههمراه دارد و به از میان رفتن اعتبار و احترام و موقعیت منزلتی فرد منتهی میشود؛ در حالی که نقض کردن یک قاعده مدنی درباره حریمهای گفتمانی، میتواند به جریمه یا زندانی شدن فرد بینجامد. بر مبنای این تکثر و تنوع خطوط قرمز، سخن گفتن از خط قرمزی یگانه یا حتی شبکهای همخوان و منسجم از خطوط قرمز در یک جامعه میتواند گمراهکننده باشد. هیچ جامعهای چندان ساده، همگون و همگن نیست که خطهای قرمز تکاملیافته در قلمروهای معنایی گوناگوناش، در تطابق و سازگاری کامل با هم قرار داشته باشند. قواعد حاکم بر هر قلمرو معنایی تا حدودی استقلال درونی دارد و در شرایطی ویژه تحول مییابد که دیر یا زود به تعارض یا ناهمخوانی بخشهایی از محتوای آن با خزانه معنایی سایر حوزهها منتهی میشود. بنابراین نخستین نکته درمورد خط قرمز، این است که تعدادی فراوان، قواعدی متکثر و ساختاری ناهمخوان و واگرا در یک نظام اجتماعی دارد. البته ناگفته پیداست که هر چه آن جامعه نظم یافتهتر و نهادهای درون آن کارآمدتر باشند، این تعارضها و ناهمخوانیها با دقتی بیشتر شناسایی و رمزگذاری شده و با قواعدی رابط تعدیل شده است.
دومین ویژگی خط قرمز این است که اصلا خط نیست. آنچه تا اینجای کار با عبارت مرزبندی، حصر و رمزگذاری مرزها مورد اشاره قرار دادیم، در واقع امری یکباره، قطعی و دقیق نیست. هیچ گرانیگاه قدرتی چندان نیرومند نیست که مرزهای یک گفتمان مجاز را یک بار و برای همیشه تعیین کند و هیچ گرانیگاه رمزگذارندهای نیست که دقت و شمول کافی برای انجام چنین کاری را دارا باشد. از این رو، روند تعیین مرزهای مجاز برای یک گفتمان، همواره به شکلی موضعی، پراکنده، منتشر و پویا به انجام میرسد. در واقع، هر گفتمان به حبابی متغیر و سیال از معنا میماند که در دریایی از رمزگان فاقد معنا یا حامل معانی غیرمجاز شناور است. شکل متغیر این حباب و مرزهای پویا و منعطف آن در هر مقطع زمانی براساس برآیندی از نیروهای درونی و بیرونی آن تعیین میشود. چه بسا که ورود رسانهای نو، - مانند پیامکهای تلفن همراه- حوزهای از گفتمانهای غیرمجاز (بازگو کردن جوکهای بیادبانه برای فردی نسبتا غریبه) را به درون قلمرو مجاز بمکد و چه بسا که رخدادی ویژه - مانند اعلام یک خبر سیاسی توسط مقامی دولتی - دامنهای از گفتارهای مجاز را به ناگهان ممنوع سازد.
بنابراین، هرچند تصور مرزهای مجاز یک گفتمان به صورت خطی دقیق و روشن و پایدار، از نظر آموزشی و در مقام یک سادهسازی نظریهپردازانه کاری روا مینماید، اما در واقع، درست و واقعی نیست. مرز مجاز یک قلمروی گفتمانی، محدودهای خاکستری است که نشانگان نمایانگر امکان بیان گفتار، در آنجابهجا میشوند. رخدادهای محیطی، پویایی طبیعی درون یک نظام گفتمانی، موقعیت ویژه حاکم بر شرایط تولید یکپاره گفتار خاص و تاثیر مراکز قدرت بر ساخت گفتمان، عواملی هستند که این پس و پیش رفتن مرزها در محدوده یادشده را تعیین میکنند. به این ترتیب، خط قرمز، بیش از آنکه خطی روشن و دقیق باشد، قلمروی مهآلود است.
ویژگی سوم خط قرمز، این است که بهراستی قرمز است؛ یعنی تخطی کردن از آن به زایش رنج منتهی میشود. نظامهای اجتماعی و ساختارهای تولید و توزیع معنا، ساز و کارهایی نرم یا سخت برای پاسداری از مرزهای گفتمانی خود دارند و با پاداش دادن به تولیدکنندگان پایبند به محدوده مجاز و کیفر دادن به هنجارشکنان، این مهم را به انجام میرسانند. به این ترتیب، مرزبندی یک گفتمان با پویایی لذت و رنج گره خورده است. به تعبیری، خط قرمز آن نقطهها، و آن آستانهای است که لذت و پاداش ناشی از تولید یکپاره گفتمان، به رنج و آزار تبدیل میشود. به همین دلیل هم کنشگران اجتماعی همزمان با یادگیری زبان و تسلط بر بهکارگیری آن، میآموزند (و در واقع شرطی میشوند) تا از خطوط قرمز اجتناب کرده و خود را در محدوده امن و لذتآور پاره گفتمانهای مجاز پنهان کنند.
با وجود این ،جالب است که در تمام نظامهای فرهنگی، خرده گفتمانها و منشها (عناصر فرهنگی) کوچکی وجود دارند که در حاشیه خطوط قرمز میرویند. لطیفهها و جوکها، مشهورترین منشهایی هستند که به شکلی بازیگوشانه درکناره مرزهای مجاز گفتمان میرویند. خندهدار بودن و غیرجدی بودن این عناصر زبانی، تضمینی است بر اینکه مشمول نظام کیفری نگهبان خط قرمز قرار نگیرند. با این حال، همین عناصر شوخیگونه، غیرجدی و بازیگوشانه هستند که فشاری مداوم را بر مرزهای مجاز یک نظام گفتمانی اعمال میکنند و دیر یا زود بسط و توسعه آن، به عقب راندن مرزهای غیرمجاز بودن را ممکن میسازند.
به این ترتیب، در یک جامعه پایدار و منظم، با چنین تصویری از مرزهای گفتمانهای مجاز و غیرمجاز روبهرو هستیم؛ خطوط قرمزی وجود دارند که هر یک از آنها در واقع دامنهها و پیوستارهایی از قبض و بسط رمزگان مهارکننده گفتمان هستند و در ضمن، خردهمعانی و منشهایی کوچک، بازیگوشانه و غیرجدی ـ که بر بازی و نقض تابوها تمرکز یافتهاند ـ را هم در خود جای دادهاند. این خطوط قرمز، گذشته از ماهیت پیوستارگونه و غنیشان، واگرا و متکثر هم هستند و در حوزههای معنایی متفاوت، از قواعد خاص متفاوتی پیروی میکنند. در شرایط عادی، قواعد ربطی وجود دارد که این زیرواحدهای گفتمانی و خطوط قرمز متمایزشان را در یک مجموعه کلان و فراگیر با هم جمع میکند و این همان است که شالوده زیست جهان منسجم و یگانه اعضای یک جامعه پایدار و نظمیافته را میسازد.
خطهای قرمز تنها زمانی میتوانند کارکرد حصرکننده خود را به انجام برسانند که تا حدودی واقعیت داشته باشند؛ یعنی برچسب نادان و بیسواد در شرایطی به تخطیکنندگان از هنجارهای آکادمیک قابل اطلاق است که بخش بزرگی از این تخطیکنندگان بهراستی از نظر توانایی ذهنی و کامیابی نظریاتشان در این رده بگنجند. به همین ترتیب، بقای خطوط قرمز بر کارکرد آنهاست. کارکرد این خطوط، نظم بخشیدن به پویایی جاری در یک نظام گفتمانی است، و پاسبانی از آن، در برابر اختلالهایی که از ناسازهها و رخنههای معنایی برمیخیزد. اگر خطوط قرمز آن دلالت عینی و این کارکرد فرهنگی را از دست بدهند، به عناصری اضافی، زاید و ناکارآمد تبدیل میشوند که عبور از آنها بهتدریج فضیلت تلقی میشود. این هنگامی رخ میدهد که نظام اجتماعی بر لبه پرتگاه آشوب قرار داشته باشد. در این شرایط، کار واگرایی زیرواحدهای فرهنگی به تعارض میانجامد و خطوط قرمز نهتنها در زیر چتر معنایی مشترکی با هم جمع نمیشوند که یکدیگر را نیز نقض میکنند. در این شرایط، دامنه نوسان رمزگان حصرکننده در لبه سیستم گفتمانی بهقدری زیاد میشود که بخش مهمی از محتواهای آن گفتمان را دربر میگیرد و بنابراین از سویی تولید معنا در آن گفتمان را دچار اختلال میکند و از سوی دیگر، رعایت حریم خطوط قرمز را ناممکن میسازد. در این شرایط، رنج ناشی از تخطی از خطوط قرمز و لذت ناشی از رعایت آن، چندان به هم نزدیک میشوند که تمایزشان از میان برود.
زیست جهان در این شرایط به لحافی چهلتکه از پاره رمزگانهای متمایز و موازی و متعارض تبدیل میشود و خصلت شیزوفرنیکی که در جریان ظهور مدرنیته (در جریان ظهور یکی از همین الگوهای آشوبگونه) تجربه شد، با شدتی بیشتر تکرار میشود. در این شرایط، تولیدکنندگان گفتمانها، ناکارآمد بودن خطوط قرمز را درمییابند و با عبور آزمایشی از مرزهای آن، به زایش معنا و پارهگفتارهایی در فراسوی این خطوط قرمز دست پیدا میکنند. قدرتهای مستقر سیاسی که در جریان این آشوب به مراکز اعمال زور در حمایت از یکی از این پارههای پراکنده تبدیل شده اند، در این شرایط از اعمال قدرت نرمافزاری و نمادین و ظریف، بهسوی اعمال زور عریان و خشن و آشکار روی میآورند و این آخرین مرحله از پایداری یک خط قرمز گفتمانی است.
در این برهه خطیر سردرگمی و عدم قطعیت و در شرایطی که قواعد خاص برای مرزبندی گفتارهای مجاز و غیرمجاز اعتبار ندارد، امکان دست یازیدن به خلاقیتهای زیربنایی، آفرینشهای معنایی ماندگار و بازسازی رادیکال اصول موضوعه فراهم میآید و این میوههای درخت آشوب است که جنون و سردرگمی و آشفتگی و رنج و ابهام، عناصر تشکیلدهنده شاخسار و برگ آن هستند. آنگاه که این قلمروهای معنایی نوظهور و این پارهگفتمانهای تا بهحال غیرمجاز تلقیشده، به قدر کافی بالنده و تنومند باشند که نظمی نو را پدید آورند، نظامهای گفتمانی بار دیگر تن به خطوط قرمزی از نو ترسیمشده میدهد، و به این ترتیب، نظام اجتماعی از دوران آشوب گذر میکند و نظمی نو را در دل خود میپرورد
تاریخ انتشار: ۲۹ آبان ۱۳۸۶ - ۱۲:۴۲
شروین وکیلی: گفتن و ناگفتن، سخن و سکوت و ابراز و پرهیز از ابراز، جفتهایی دوقطبی هستند که در تمام زبانها و تمام تمدنها با دقت و وسواس بسیار بررسیده و پرداخته شده و با تلنباری از قواعد و رمزگان صورتبندی شدهاند.