گليسين كمجان بعد از 6ماه هنوز قد نكشيده بود. هرچه ميرفتم و ساقههاي ظريف را نگاه ميكردم خبري نبود. چندبار باغبان را بردم بالاي سرش. گياه را كود داد و تيمار كرد. بهار كه شد گل نداد.
باغبان گفت هوا سرد بوده و هنوز گياه جان نگرفته. از اول تا آخر بهار هر روز به تراس سر زدم و آخر، فصل گليسين تمام شد و شاخههاي سبز كمجان نه قد كشيد و نه گل داد و نه حتي جان گرفت.
2- داربست عمر 6 ماههاي داشت و از كنار ديوار حياط همسايه عبور كرده بود. شاخههاي پيچك از روي ديوار داربست را گرفته بودند و 3طبقه رفته بودند بالا. كسي هر روز بهشان سر نزده بود. باغبان و كود و دلنگراني اضافهاي در كار نبود. زندگي داشت راه خودش را ميرفت. كاري نداشت به اينكه تكيهگاهش داربستي گذراست يا درختي. نيروي حيات آنقدر قدرت داشت كه از هرجا كه ميشد خودش را بالا ميكشيد.
3- «كار ما شايد اين است كه در افسون گل سرخ شناور باشيم».