حالا شايد روزهاي ديگر همان كلاغ كه پدرم ميگويد، باشم. از لانهام بيرون ميآيم. قارقار ميكنم. سركار، بازار و پيادهروي ميروم. آذوقه جمع ميكنم و به لانهام برميگردم. ولي پنجشنبهها احساس همان سرباز را دارم. بدون اجازه از مافوقم از پلههاي برجك پايين ميآيم، سلاحم را زمين ميگذارم و ميروم روستا، انرژي ميگيرم و برميگردم.
5عصر ميرسم روستا. مادرم خانه نيست. چادر گلگليام را سرم ميكنم. به طرف مزرعهاي كه مادرم آنجا صيفيجات ارگانيك كاشته، ميروم. مادرم يك تيشه دستش گرفته و دارد علفهاي هرز را از ريشه درمي آورد. خدا قوت ميگويم. من هم دستكش دستم ميكنم و علفها را يكييكي وجين ميكنم. به مادرم ميگويم: صبح توي كتابخانه داشتم كتاب وجين ميكردم، حالا عصر هم دارم علفهاي هرز لابهلاي هويجها و خيارها و... را وجين ميكنم. مادرم ميخندد و ميگويد: مگر كتابها علف هرز هستند كه وجينشان ميكني؟ ميگويم: بعضي كتابها از علف هرز هم بدتر هستند و به هيچ دردي نميخورند. بعضي كتابها هم چون فرسوده و تكراري هستند، وجين ميكنم.
هويجها، كمكم از غل و زنجير علفهاي هرز رها ميشوند. برگهاي ريز و جعفري مانندشان را مثل دستهاي كوچك رو به آسمان ميبرند و آفتاب ميگيرند. به رديف منظم كلمها، خيارها و گوجهفرنگيها كه يكماه ديگر فصل برداشتشان است و به درختان گردو، آلوزرد و گيلاس كه نهالهاي سهساله هستند و هنوز به مرحله برداشت نرسيدهاند، نگاه ميكنم. با خودم ميگويم چقدر كار كتابدارها شبيه كشاورزي است. اگر كشاورزي فرايند كاشت، داشت و برداشت گياهان است، كتابداري هم همه اين مراحل را دارد. در مرحله كاشت، بايد بذر و خاك خوب كه همان كتابهاي مفيد و مناسب است را گردآوري و مجموعهسازي كنيم، بعد از تهيه بذر مناسب و باكيفيت، نوبت به مرحله داشت كه انجام خدمات فني، ردهبندي و آمادهسازي كتابهاست، ميرسد. بعد از اتمام آن دو مرحله، به مرحله برداشت محصول ميرسيم. بهطور كلي اگر هدف از كشاورزي و توليد گياهان زراعي، دستيابي به محصولات مختلف است، هدف از كتابداري هم دستيابي به اطلاعات، آگاهي، دانش و بينش است. با محصولات كشاورزي، تن سالم و با محصولات كتابداري ذهن سالم و روحي بزرگ خواهيم داشت و ما مثل كشاورز و باغباني ماهر در تمام مراحل حضور داريم و تا رسيدن به مرحله برداشت و توليد محصول، كتابها و مراجعان را همراهي ميكنيم.
همينطور كه به شباهت كتابداري و كشاورزي فكر ميكنم، به صداي باد، بلبلها و كلاغها كه توي مزرعه ميپيچد، گوش ميدهم. به كلاغهاي بالاي درخت سپيدار كنارِ مزرعه ميگويم: من هم خانهاي مثل خانه شما توي شهر دارم. پُز ميدهم و ميگويم: كتابخانه قشنگي هم توي شهر دارم ولي شما كه كتابخانه نداريد. بسوزيد. صداي قارقارشان بلند و بلندتر ميشود.
نظر شما