وقتی دلت گرفته باشد، تنها چیزی که آرامت می‌کند تنهایی است. تنهایی‌ای که در آن احساس آرامش و خوشحالی کنی؛ مثل وقتی که در خانه‌هایى قدیمی؛ خانه‌هایی هستی که حیاط بزرگی دارند.

چه حس خوبى دارد گلدان‌هاى شمعداني را در کنار حوضي بگذاري که بالايش درخت بيد‌مجنون است و به شنا‌کردن ماهي‌هاي قرمز نگاه كني. لبه‌ي حوض بايستي و دست‌هايت را مثل هواپيما باز کني و راه بروي.

باغچه پر از عطر ياس باشد. روي قاليچه‌ي قرمز دراز بکشي، به آسمان خيره شوي و ابرها را به شکل رؤياهاي بچگي‌ات تصور کني.

فکرش را بکن، وقتي از خواب بيدار  مي‌شوي، با شوق به زندگي سلامي دوباره مي‌کني.

مهرسا هنرور

17ساله از تهران

 

  • دل‌ها

حتي اگر چشم‌ها مي‌گفتند و گوش‌ها مي‌ديدند، دل‌ها باز هم نمي‌خواستند چيزي بشنوند. آن‌ها بي‌منطق‌تر از حواس‌اند، پرحرف و خودخواهند و حرف خودشان را به کرسي مي‌نشانند. البته از حق نگذريم، گاهي ايده‌هاي خوبي دارند!

هديه بلوري، 16ساله

خبرنگار افتخاري از زنجان

 

  • با خودمان

چه‌قدرخوب مي‌شد اگر گاهي دست خودمان را مي‌گرفتيم مي‌برديم کافه. يک صندلي براي خودمان آن طرف ميز مي‌گذاشتيم، کمي منتظر آمدن خودمان مي‌شديم و بعد خودمان آن سوي ميز مي‌نشستيم.

گاهي بايد با خودِ خودمان روبه‌رو شويم. بنشينيم و سر صحبت را با خودمان باز کنيم. از كساني که ما را از خودمان دور مي‌كنند، دوري كنيم. از كساني که خلوتمان را به هم مي‌زنند. از كساني که دروغ‌هايشان را به ما تحميل مي‌کنند.

مهديه شفيعي

17ساله از تهران

 

  • تك‌رنگ

رنگين‌كمان دنياي كودكي‌ام فروريخت، روزي كه فهميدم نمي‌توان سوار بر ابرها سفر كرد. شنيدم روباه‌ها پنير كلاغ‌ها را مي‌دزدند. طعم تلخ مرگ پدربزرگم را هم چشيدم. بعد زندگي رنگ واقعيت گرفت، رنگ جديت، تك‌رنگ.

هليا لگزايي

17ساله از تهران

تصويرگري: مائده غلامعلي، 16ساله

  خبرنگار افتخاري از تهران