پاهایشان توان راه رفتن ندارد و در دستهایشان قدرتی برای انجام کارهایشان وجود ندارد. سالها پیش آنها تکیهگاه بودند و از فرزندانشان حمایت میکردند و حالا نیاز به تکیهگاه و حمایت دارند. فشردن دستهایشان به مهر و همگام شدن با پاهای کمتوانشان و سنگ صبور بودن برای شنیدن حرفهایشان، توقع زیادی نیست. سالمندان در هر جا که باشند، خانه یا «سرای سالمندان» فقط نیاز به توجه دارند.کاری که نوجوانان محلههای جهاد، گلها، امیرآباد و یوسفآباد در سال نو انجام دادند و با حضور در سرای سالمندان «پناه»، بوسهای به دستان مهربانشان زدند و برای ساعتهایی کنارشان نشستند و به حرفهای ناگفتهشان گوش دادند.
برای حضور در سرای سالمندان نیاز به هماهنگی بود. کارها توسط «زهرا محمدنژاد» مدیرعامل مؤسسه حامیان رشد و بالندگی انجام میشود و روز موعود فرا میرسد. این نخستین دیدار نوجوانان منطقه با سالمندان است. محمدنژاد میگوید: «سالهاست بین دو نسل جوان و سالمند، شکاف ایجاد شده و هر روز که میگذرد این شکاف عمیق و عمیقتر میشود. برای از بین بردن این فاصله و آشتی بین این دو نسل بایدکاری کرد و به نظرمان آمد در نخستین گام برنامه دیدار بیننسلی ترتیب دهیم.» به محض ورود نوجوانان، خنده روی لب ساکنان خانه پناه، نقش میبندد. برق شادی تو چشمانشان موج میزند.
بچهها بادکنکهای رنگی را با عشق به دستان ساکنان خانه میدهند و عکس یادگاری میگیرند. محمدعلی دست یکی از سالمندان را میگیرد و با هم در سالن قدم میزنند. او میگوید: «پدر و مادر بزرگم در شهرستان زندگی میکنند. همیشه دوست داشتم دست به دستشان بدهم و همراه هم به پارک برویم. خوشحالم امروز به آرزوم رسیدم و میتوانم با این مادربزرگها قدم بزنم.» بچهها حس غریبگی را کنار گذاشتهاند و شاد و خرم مشغول بازی با ساکنان خانه پناه هستند.
- نوازش از روی مهر
برخی از سالمندان به دلیل کهولت سن و بیماری روی تخت، بستری هستند. مهمانان کوچولو آنها را فراموش نمیکنند و سراغی از آنها میگیرند. «رضا» میگوید: «خانه سالمندان را در تلویزیون دیده بودم و هیج وقت فکر نمیکردم روزی به دیدارشان بیایم. خیلی خوشحالم که اینجا هستم و میتوانم با آنها بازی کنم.» او بادکنک رنگیاش را به دست مادربزرگ پیر میدهد و با هم مشغول شادی و خنده میشوند. محمدنژاد میگوید: «هم کودکان و نوجوانان و حتی جوانان به این دیدارها نیاز دارند هم سالمندان.
برگزاری این برنامهها موجب میشود دو نسل ارتباط بیشتر و نزدیکتری با هم داشته باشند و کوچکترها از تجربیات باارزش بزرگترها بیاموزند و احترام به سالمندان را یاد بگیرند. پدر و مادربزرگها هم برای لحظاتی هرچند کوتاه اوقات فراغت شادی را در کنار نوجوانان و جوانان سپری میکنند و این امر سبب افزایش امید به زندگی و تقویت روحیهشان میشود.» روی «ویلچر» نشسته که «امیر» کنارش میایستد و دستانش را میگیرد و به آرامی نوازش میدهد. مادربزرگ که موهای سپیدش از گوشه روسری بیرون زده، نگاه مهربانی میکند و با صدای آرام میگوید: «پسرم زنده باشی!» امیر هم کنارش روی زمین مینشیند و میگوید: «مادربزرگ ندارم و وقتی میبینم دوستانم با مادربزرگشان بیرون میروند یا از خاطرات آنها تعریف میکنند، غصه میخورم و دلم میخواست یکبار کنار مادربزرگ بودن را تجربه کنم. امروز حس خوبی دارم و از اینکه کنار مادربزرگها هستم، خوشحالم.»
- دیدارها تداوم دارد
این نخستین و آخرین دیدار نوجوانان با پدر و مادربزرگها نیست. به گفته زهرا محمدنژاد، قرار است از این پس این ملاقات بهطور منظم و ماهانه انجام شود: «بچهها از این برنامه استقبال کردند و با هماهنگیهای انجام شده قرار است امسال این برنامه بهصورت ماهانه اجرا شود و با بچهها به دیدن سرای سالمندان برویم. این دیدارها سبب میشود دو نسل بیش از گذشته به هم نزدیک شوند و از همصحبتی با هم لذت ببرند و لحظات خوشی را سپری کنند.»