لینه 24 طبقه گیاه شناخته بود که پایینترینشان، از لحاظ لینه «زباله دانی» نظام ردهبندی بود و او هر گیاهی را که ساختار رشد و تکثیر مشخصی نداشت به آن سرازیر میکرد. لینه علائق فلسفی نداشت. پزشک بود و علاقهمند به علوم تجربی و حتی فیزیک. اما ملاک گزینشاش، فلسفی از آب درآمد.
با یک نگاه فلسفی - اجتماعیتر، میشود گیاهان را به 3 دسته تقسیم کرد.
دسته اول، گیاهانی که رشد و تکثیر و باروریشان ارتباطی با محیط اطرافشان ندارد. چه در گلدان بکاریشان، چه در باغ، سالی یک بار گل میدهند. در هر حالی و در هرجایی، یک بوته بیشتر نیستند. بیش از این نباید ازشان انتظار داشتهباشی.
دسته دوم، همان گیاهان نازنازی هستند، که نه تنها هرچه فضای بیشتری برایشان فراهم کنی بیشتر رشد نمیکنند و بارورتر نمیشوند، که فقط هم با یک آبو هوای خاص سازگارند. گاهی حتی عادتکردهاند به کویر و اگر حتی بیاوریشان به خوش آب و هواترین جای دنیا، میخشکند.
گروه سوم، گروهی که از قضا، اغلب درختان بارور هستند، متناسب با استعداد محیطی که در آن قرار میگیرند، باروری و بالندگیشان را به رخ میکشند. وقتی بوتهای کوچک در یک گلدان هستند، از شکوفه کردن دریغ نمیکنند؛ وقتی در باغ میکاریشان، میوه میدهند؛ و حتی در سختترین اوضاع، اگر نمیرند و نخشکند، سایهشان را بر سر دیگران نگه میدارند.
منطق گیاهی با منطق آدمیزادی فاصله کمی ندارد، اما همین طبقهبندی را شاید بشود برای آدمها هم به کار برد.
بعضی آدمها «تکسایز»ند. هرجا بروند، همانند که قبلا بودند. بوریابافند و به کار کارگاه حریر نمیآیند. سقف قابلیتهایشان بلند نیست و نمیتوانی از آنها توقع داشتهباشی که مثلا اگر یک معلم خوب هستند، لزوما یک مدیر مدرسه خوب هم باشند؛ یا اگر یک کارخانه را خوب اداره کردند، لزوما وزارت صنایع را هم خوب بگردانند، یا اگر وزیر خوبی بودند، لزوما رئیس جمهور خوبی هم باشند.
این دسته، البته به دسته دیگری که هر چه بر صندلی بزرگتری مینشینند، بیشتر کوچک میشوند، شرف دارند. آدمهایی که تا وقتی سر کارهای کوچک هستند، درخشانند؛ وقتی کارهای بزرگتری به آنها میسپاری، خودشان را گم میکنند و افول میکنند. وای به وقتی که...
دردناک است، ولی اینروزها، از این آدمها زیاد پیدا میشود. کافی است سر بگردانی.
نمیدانم چطور میشود گروه سوم را از بقیه جدا کرد. آنهایی که هرچه بالاتر مینشینند، شکوفاتر میشوند؛ آدمهایی که سقفی برای پروازشان متصور نیست؛ کسانی که همیشه و همهجا میتوانی از آنها توقع داشتهباشی بدرخشند.
نمیدانم چه ویژگیهایی اینها را از بقیه متمایز میکند. بهره هوشی حتما یکی از فاکتورهای لازم است ولی کافی نیست. (چندتا آدم باهوش اسم ببرم که اتفاقا هرچه بالاتر نشستهاند، استخوانشان بیشتر شکسته است؟) کاریزما و ویژگیهای شخصیتی هم مهم است، ولی همهاش اینها نیست.
من از آن آدمهایی هستم که به نقش ژنها به شدت اعتقاد دارم. مثلا فکر میکنم مدیریت و رهبری، یک ژن لازم دارد که خیلیها ندارندش، و بههمین خاطر هم اگرچه خیلی باهوش، یا خیلی تحصیلکرده، نمیتوانند مدیران موفقی باشند؛ چنانکه برعکس، خیلیها ذاتا و «ژنتیکی» مدیرند، هرچند دانشش را نداشته باشند.
فکر میکنم یک روز، کمپلکسی از ژنها کشف شود که این ویژگی آدمهای بلند پرواز، رهبر و سرشار از قابلیت را توجیه کند. شک ندارم که آن روز، اگر DNA آقای انتظامی را آزمایش کنند، این ژنها را خواهند یافت.