همشهری آنلاین_بهاره خسروی: خواستن توانستن است. «لعیاسادات امیرحسینی» همسایه سوادآموز ما در محله هفتچنار، با تلاش و پشتکار این ضربالمثل را در زندگیاش ثابت کرد؛ دختری که به دلیل مخالفت خانواده در سالهایی که باید راهی مدرسه میشد، از تحصیل بازماند، اما عشق به تحصیل و یادگیری خواندن و نوشتن همیشه در وجودش زنده بود. او برای رسیدن به این هدف، بهرغم مخالفت خانواده و چند سال باز ماندن از تحصیل، از روستای «کاسوا» از توابع استان قم، برای یادگیری خواندن و نوشتن و ادامه تحصیل راهی تهران شد تا فصلی نو را در زندگیاش رقم بزند. بانو امیرحسینی از طریق کلاسهای نهضت سوادآموزی تا دانشگاه و اخذ مدرک کاردانی رشته کتابداری و اطلاعرسانی تحصیل کرد. او تا همین ۳ ماه پیش که بازنشسته شد در کسوت معاون اجرایی هنرستان دخترانه شهید مبصری در محله هفتچنار فعالیت داشت. در این گزارش، به مناسبت هفته نهضت سوادآموزی، با این همسایه پرتلاشمان درباره مسیر موفقیتش گفتوگو کردیم.
سال ۱۳۴۳ در روستای «کاسوا» ی بخش خلجستان از توابع استان قم «لعیاسادات امیرحسینی» متولد شد. به دلیل محدودیت و نوع نگاه خانواده، این بانوی همسایه ما در روزهایی که باید مانند همسالانش به مدرسه میرفت و پشت میز و نیمکت خواندن و نوشتن را یاد میگرفت، از مدرسه رفتن محروم شد. سال پشت سال میگذشت و دختربچه روایت ما هرچه بزرگتر میشد و درکش از دنیای اطراف بیشتر میشد، علاقهاش هم به تحصیل شدت میگرفت: «در روستای ما یک مدرسه بود که تا کلاس پنجم بیشتر نداشت. بعضی خانوادهها اجازه تحصیل به دخترانشان میدادند و بعضی نه. مادرم از افراد مخالف تحصیل دختران بود و به من اجازه رفتن به مدرسه در سن قانونی را نداد. چند سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در کلاسهای «کمیته پیکار با بیسوادی» شرکت کردم و توانستم خواندن را یاد بگیرم. برایم خوشایند بود که میتوانستم بخوانم، اما یک جای کار همچنان میلنگید؛ نمیتوانستم بنویسم.»
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شکلگیری نهضت سوادآموزی، امیرحسینی یادگیری خواندن و نوشتن را از سر میگیرد. او در سال ۱۳۶۵ با شرکت در دورههای نهضت سوادآموزی مقطع تکمیلی و مقدماتی را با موفقیت سپری میکند.
- مهاجرت به پایتخت و تحصیل در غربت
دختری که برای حضور در مدرسه و یادگیری خواندن و نوشتن از پدر و مادر اجازه نداشت، حالا بهرغم مخالفت آنها، سودای سفر به پایتخت و تکمیل تحصیلات را در سر داشت، اما بار سفر بستن و ترک زادگاه و کسب رضایت از پدر و مادر کار چندان سادهای نبود: «بالاخره برای رسیدن به هدفم سال ۱۳۶۸ راهی تهران شدم و مدتی را در خانه یکی از اقوام ماندم. دوره پنجم ابتدایی را متفرقه امتحان دادم و در مدرسه شبانه نامنویسی کردم و ۳ سال راهنمایی و ۳ سال دبیرستان را خواندم و سال ۱۳۷۵ موفق به اخذ مدرک دیپلم شدم. بعد از دیپلم در دانشگاه، رشته اطلاعرسانی، قبول شدم و ادامه تحصیل دادم.»
دست یافتن به روزهای خوب و موفقیت برای امیرحسینی سختیهایی به همراه داشت. او در اینباره میگوید: «دوری از خانواده، کار همراه با تحصیل در شهری غریب چندان برایم ساده و راحت نبود. گاهی اوقات که خسته از محل کار به خانه برمیگشتم، دلم برای پدر و مادرم و استقبال گرم آنها حسابی تنگ میشد. هم درس میخواندم و هم کار میکردم. گاهی وقتها تداخل این دو با یکدیگر بهویژه در ایام امتحانات خستهام میکرد.»
- شاگردی در محضر همکاران
این بانوی همسایه ما اهل بیکار نشستن و خانهنشینی نبود؛ چه زمانی که در روستای کاسوا بود و فقط میتوانست بخواند و چه سالهایی که در تهران سپری کرد و از دانشگاه فارغالتحصیل شد: «چون خوب میتوانستم بخوانم از افراد با سواد روستامان محسوب میشدم. در روزهای جنگ و اوایل انقلاب در تنظیم دفترچههای بسیج اقتصادی اهالی مشارکت داشتم. به تهران هم که آمدم در مدارس فعالیت در پست دفترداری تا معاونت اجرایی مدرسه را تجربه کردم. وقتی به استخدام آموزش و پرورش درآمدم حدود ۲۰ سال سابقه کار قراردادی و پیمانی داشتم.»
تحصیل همراه با کار برای امیرحسینی پر از خاطرات جالب و به یادماندنی است: «در مدرسهای بهعنوان دفتردار مشغول کار بودم. یکی از همکارانم از معلمان مدرسهای بود که در آن درس میخواندم. روزها در کنار هم همکار بودیم و عصر او در مدرسه شبانه تدریس میکرد و من در کسوت شاگرد او پشت میز و نیمکت مدرسه مینشستم، اما هیچوقت برای رسیدن به موفقیت دوست نداشتم از پارتیبازی و آشنایی با همکاران سوءاستفاده کنم. راستش، علاقهمند به محک زدن دانش و آگاهی خودم بودم.»
- افتخار پدر و مادر
امیرحسینی برای رسیدن به موفقیت دردسر مخالفت پدر و مادر را به جان خرید، اما وقتی موفق شد پدر و مادرش را حسابی خوشحال کرد و به نحوی حتی باعث افتخار آنها هم شد. او در اینباره میگوید: «پدر و مادرم بعد از دیدن تلاشهایم دست از مخالفت برداشتند و حتی با من همراه شدند. چند سالی است که مادرم به رحمت خدا رفته است، اما حالا پدرم در کنار من زندگی میکند.»
- کمبود سرانه فضای سبز محله
با این بانوی همسایه از هر دری سخن گفتیم تا به محله هفتچنار و حال و هوای زندگی در آن رسیدیم. محلهای که به عقیده امیرحسینی دسترسی به آن برای محلیها کار سختی است. او در اینباره میگوید: «یکی از مهمترین مشکلات محله هفتچنار ترافیک و دسترسی محلی به این محدوده است. جهت حرکت خودروها در این محدوده، بهجز خیابان جیحون، اغلب به سمت شمال منطقه است و این وضع دسترسی محلی را محدود میکند.»
امیرحسینی در بخش دیگر صحبتهایش به کمبود سرانه فضای سبز در منطقه اشاره میکند: «محله هفتچنار به داشتن باغهای قدیمی مشهور بود. امروز همه باغها از میان رفته است. برای مثال، هنرستان شهید مبصری در یک باغ قدیمی ساخته شده و در ختان آن بقایای همان باغ است. افزایش سرانه سبز از نیازهای مهم این محله است. اما از همه مهمتر موضوع نگهداشت چهره شهری بهویژه فضای سبز است.»