همشهری آنلاین_پروانه بهرامنژاد: جوانی که اواخر فروردین ماه بر اثر تصادف جان خود را از دست داد اما زندگیبخش تعداد زیادی از بیماران شدهاست. او که چند سال پیش برای گرفتن کارت اهدای عضو خودش پیشقدم شده و همراه مادرش داوطلبانه راهش را انتخاب کرده بود، در مسیر اهدای عضو قرار گرفت و حتی چشمانش هم به بیماران چشم به راه اهدای عضو، بخشیده شد. در روزهای اخیر مهمان خانه پدر و مادری شدیم که تصمیم بزرگی گرفتند و هیچ کلامی التیامبخش رنجشان نیست.
داغ هنوز تازه است و قرار هم نیست به این زودیها سرد شود. چه برای مادری که دلش میخواست پسرش را در رخت دامادی ببیند و چه برای پدری که رنجش را فقط، انتخاب آگاهانه پسرش التیام میبخشد و برای تنها خواهر هم که برادر رشیدش را برای سیسالگی آماده میکرد، حالا حسرت و دلتنگی جای خالی او را برایش گرفته است.
تصاویر امیرحسین در قابهای متعدد میان شمعهای روشن در همه جای خانه دیده میشود وگویی اندوه از در و دیوار خانه خانواده اکبری روی سرمان آوار میشود اما «سودابه آهنگی» مادر و «علیاکبر اکبری» پدر امیرحسین سعی دارند، بر عواطفشان غلبه کنند و روایتگر اقدامی باشند که پسرشان آن را سالها پیش انتخاب کرده بود.
مادر که لحظهای اشک امانش نمیدهد، بریده بریده میگوید: «۱۴ فروردین تولد پسرم بود. دخترم نرگس که تازه عقد کرده و دامادم «کیارش مشتاقی» او را غافلگیر کردند و جشن تولد خانوادگی گرفتند. برایش شلوار هدیه خریده بودند که اندازه نبود.
باتوجه به اعمال محدودیتها و تعطیلی مغازهها ۱۰روز بعد امیرحسین نشانی مغازه را از خواهرش گرفت با موتور دوستش برای عوض کردن آن رفت ولی دیگر به خانه برنگشت. امیرحسین متولد سال ۱۳۷۰ بود. در خانه منتظرش بودم و کمی دیرکرد. وقتی تماس گرفتم یک آقا از آن سوی تلفن جواب داد و گفت: «خودتان را برسانید.» پسرم روی خطهای عابرپیاده در حوالی بزرگراههای شهید باقری و شهید بابایی لیز خورده بود.»
- پسر زندگیبخش
اشک بیامان از صورت مادر سرازیر میشود و سر میخورد روی قاب عکس پسر، آه میکشد و ادامه میدهد: «همیشه با خودم فکر میکردم وقتی که من میمیرم دختر و پسرم چطوری طاقت میآورند. هیچوقت فکر نمیکردم به سوگ بچهام بنشینم. خدا به دشمن آدم هم مرگ فرزند نشان ندهد.» در این لحظه، همسرش «علیاکبر اکبری» خطاب به او میگوید: «طاقت بیار، خدا ما را امتحان کردهاست، امیدوارم سربلند از امتحانش بیرون بیاییم.»
او میافزاید: «این درد برای ما خیلی سنگین است اما اهدای اعضای پسرم دردمان را کمی تسکین میدهد. حتی چشمانش را در پزشکی قانونی به یک فرد ۵ ساله اهدا کردیم. استخاره کردم و خوب آمد و انجام دادیم.» مادر صحبتهای همسرش را اینطور تکمیل میکند: «اول از همه دخترم «نرگس» ۵ـ ۶ سال قبل کارت اهدای عضو گرفت، بعد من و امیرحسین کارت گرفتیم. یکی از همکارانم اپلیکیشنی را معرفی کرد و با هم نامنویسی کردیم.
وقتی میخواستیم ثبتنام کنیم، امیرحسین به شوخی میگفت: «پیرزن توچی میخواهی اهدا کنی.» من در فرم اولیه پوست را هم برای اهدا انتخاب کردم. پسرم صبور، مهربان و مظلوم بود. برای همه تلاش میکرد و هرکاری از دستش برمیآمد دریغ نمیکرد و این هم آخرینکاری بود که دوست داشت و به سرانجام رساند. همسرم هم پدری را در حق او تکمیل کرد و با این کار تا حدودی سوز دلمان آرامتر شدهاست.»
- راهی که خودش انتخاب کرد
مرحوم امیرحسین چه آن زمان که در قید حیات بود و چه حالا که به خواب ابدی فرو رفته، منشأ خیر و برکت و کمکحال بقیه بود. او آن زمان همه مسئولیتهای خرید خانه خود و پدربزرگش و حتی برخی از همسایگان و اقوام را هم برعهده داشت و آنها را در انجام کارهایشان همراهی میکرد و اکنون به اهدای عضو به جمعی از بیماران نیازمند، با تقدیم اعضای بدنش کمک کردهاست. مادر آه میکشد و میگوید: «با انتخاب امیرحسین مخالفت نداشتیم اما زود بود.» پدر هم میافزاید: «امیرحسین زنده است. او راهش را خودش انتخاب کرد و ما محققش کردیم. خودش کارت گرفته بود.
همه جا با مادر و خواهرش میرفت. همه کارها را او انجام میداد. جای خالی و خاطراتش ما را اذیت میکند. یک روز در میان کارهای پدربزرگش را انجام میداد و او را حمام میبرد.» مادر ادامه میدهد: «من سالهاست خرید انجام ندادهام.
بدون امیر نمیدانم چطور از پس کارهایم برآیم.» او میافزاید: «وقتی بعد از خاکسپاری پدرش به من گفت چشمان امیرحسین را هم اهدا کرده، سجده شکر کردم و بر دستان همسرم بوسه زدم. چون همین که یک فرد ۵ ساله با چشمان پسر من بزرگ میشود و تحصیل و زندگی میکند، برایم ارزشمند است. دورا دور برای آنها آرزوی موفقیت میکنم اما آرزو دارم یک روزی بدانم و ببینم اعضای بدن فرزندم در بدن چه کسانی است.»
- مهربانی را دریغ نکنیم
همگی متفقالقول هستند که انتخاب امیرحسین تسکین دردشان است و باید همه افرادی که در چنین شرایطی قرار میگیرند، همین تصمیم را بگیرند. مادر میگوید: «ما در حین داغمان خوشحال شدیم. انتهای زندگی همه ما خواب ابدی است. باید درس بگیریم و دست از کینه و کدورت با همدیگر برداریم چون از دقیقه بعدمان خبر نداریم. ما هم راضی به رضای خدا هستیم. امانتدار خدا بودیم. یک روز خدا لایق دانست و بنده بکرش را به ما داد تا ما پدر و مادر خطاب شویم و او را پرورش دهیم، بار امانت روی دوش ما بود که خودش گرفت.
چیزی که ما را اذیت میکند خاطرات، دلتنگی و نبود اوست. وگرنه امیرحسین جایش خوب است.» او تأکید میکند: «توصیه میکنم افراد کارت اهدای عضو بگیرند چون این عمل تسلای بزرگی برای بازماندگان و التیام بخش دردشان است. ما حس میکنیم امیرحسین در این دنیا است و در زیر این آسمان زندگی میکند و روح او هم در آرامش است. انشاءالله امیرحسین شفاعت ما را بکند، جوان بود و با اهدای عضو جایگاهش خوب است.»
«نرگس اکبری» تنها خواهر امیرحسین هم در تکمیل صحبتهای مادرش میگوید: «انشاءالله برای کسی پیش نیاید اما اگر در چنین شرایط قرار گرفتند، مهربانی را دریغ نکنند. گرفتن این تصمیم برای همه امکانپذیر است.» پدر خانواده هم معتقد است: «وقتی مهمانان برای تسلی به دیدار ما میآمدند و از تصمیم امیرحسین مطلع میشدند، بیشترشان خوشحال و شوکه میشدند و از اینکه ما خواسته پسرم را عملی کردیم، تشویق میشدند که برای دریافت کارت اهدای عضو ثبتنام کنند.»
- حسرت جای خالی و خاطرات
باید به احترامشان تمام قد ایستاد، خانوادهای که با گرفتن یک تصمیم درست، زندگیبخش شدند اما کارشان را خیلی بزرگ نمیدانند. مادر میگوید: «نام امیرحسین را از عموی شهیدش گرفتیم و او هم به نوعی راه او را ادامه داد. حتی چند وقت پیش برسر مزار عمویش عکس یادگاری گرفته بود.»
مادر بغض گلویش را میگیرد و نرگس صحبت را ادامه میدهد: «دوستانم میگفتند خوش به حالت، چه برادری داری. امیرحسین یک تکه از قلبم بود. همیشه دوست داشتم در بهترین حالت باشد. هیچوقت فکر نمیکردم یک روز در دنیا نباشد. موقع جشن تولد به او گفتیم امسال کروناست سال دیگر جشن ۳۰ سالگی را برایت با حضور دوستانت میگیریم.
گفتم یادت باشد وقتی شمع ۳۰ سالگی را فوت میکنی، یک دفعه میبینی چقدر بزرگ شدی و نگرشت به دنیا تغییر میکند. امیرحسین دوست داشت دهه سوم زندگی را تجربه کند ما سال آینده به یادش جشن تولد میگیریم.» او میافزاید: «میدانیم حال امیرحسین خوب است ولی جای خالی او و خاطراتش برای ما سخت است. او کمک حال من و بقیه بود. حتی برای زباله جمعکنهای محله غذا و وسایل میبرد، یادم است یکبار داشت غذا میبرد و مامان گفت برایچی قاشقهای من را به اینها میدهی، گفت: «یک تکه حلبی که این حرفها را ندارد.» بعد از فوت او هم برخی از لباسهایش را به همان افراد اهدا کردیم.»
- تشکر ویژه از مدیران شهری
خبر درگذشت امیرحسین اکبری حتی همسایگان را هم شوکه کردهاست اما در این مدت همه سعی کردند با رعایت پروتکلهای بهداشتی به دیدارشان بروند و به نوعی تسلای بازماندگان باشند. مادر میگوید: «همه همراهی و همدلی کردند، مراسم را در خانه خواهرم که بزرگتر بود، گرفتیم.
دوستانش زنجیرزنی داشتند. همه حتی دامادم همراه و یار بودند و همدلی و همراهی کردند. همسایگان یکی یکی میآمدند که قدردانیم.» پدر خانواده هم کلام همسرش را تکمیل میکند و با تأکید میگوید: «مهندس «مجتبی شکری» شهردار منطقه ۱۳به همراه شهردار ناحیه یک و معاونان و همکاران خیلی سنگ تمام گذاشتند، از همان دقایق اول حجله و پارچه نوشته آوردند و قدردان بودند و همدردی کردند. انشاءالله شاهد شادیهای تکتکشان باشیم. حتی به خاطرکاری که کردیم به همسرم خلعتی هدیه دادند، اینها نشانگر صمیمیتشان است و ما قدردانیم.»