وقتي سرنوشت روي ديگر زندگي را نشان ميدهد، هر انساني در آن شرايط سخت ممكن است سادهترين تصميمات را بگيرد و خيلي زود در مسير دشوار زندگي، تسليم ناملايمات شود، اما هميشه انسانهايي از بازي روزگار موفق و سربلند بيرون ميآيند كه براي فرصت دوباره جنگيدهاند و تقدير را بهگونه ديگري رقم زدهاند.پدر و مادر افشين ارحمي، از همان آدمهاي سربلند هستند؛ كساني كه با اهداي عضو فرزندشان، زندگي دوبارهاي به 4 بيمار بخشيدند.
- دعوت به يك جشن تولد
بهعنوان عضو افتخاري سفيران سلامت مركز پيوند اعضا مامورشدهام با خانواده آقاي ارحمي تماس بگيرم. بانويي پشت خط است كه خود را مادر افشين معرفي ميكند و من هدف از اين تماس تلفني را مطرح ميكنم. حرفهايم با مادر افشين گل ميكند و من به يك جشن تولد دعوت ميشوم. براي فردا ساعت 3 بعدازظهر قرار ميگذاريم؛ جشن تولدي در شهر كلوانق شهرستان هريس.
زمان به سرعت سپري ميشود و فردا از راه ميرسد، همراه با مادر افشين دل به جاده ميزنيم و راهي ميشويم. فاصله تبريز تا شهرستان هريس يك ساعت است و ما طي اين مسير با هم، هم صحبت ميشويم. در طول مسير مادر افشين از پسرش ميگويد؛ «افشين 23ساله و دانشجوي رشته كامپيوتر بود».
از عصر نخستين روزماه مبارك رمضان سال 91حرف ميزند كه افشين به دلايل نامعلوم در خانه دچار سردرد ميشود. بعد از كمي استراحت، افشين ميرود تا لباسهاي شسته شده را در پشتبام پهن كند و مادر مشغول درست كردن افطار است، پدر از راه ميرسد و سراغ افشين را ميگيرد اما صدايي از افشين نميآيد. آنها سراسيمه خود را به پشتبام ميرسانند. افشين لباسها را پهن كرده ولي اينك در پشتبام نيست. پدر خود را به طبقه پايين ميرساند و ميبيند افشين در جلوي روشويي حمام نقش بر زمين شده است.
- خبر تلخ و بيپايان
بلافاصله او را به بيمارستان ميرسانند. بعد از معاينات تخصصي و انجام آزمايشهاي لازم، تيم تخصصي بيمارستان سكته مغزي را براي افشين اعلام ميكنند و بعد از نيم ساعت ميگويند متأسفانه فرزند شما دچار مرگ مغزي شده است و علاجي ندارد.
و من با خود ميانديشم واژهها چه حقيرند براي بيان يك احساس؛ احساسي كه پدر و مادر افشين دارند، در لحظهاي كه تيم پزشكي اعلام ميكند متأسفانه فرزند شما دچار مرگ مغزي شده است. و من نميتوانم احساس آن لحظه پدر و مادر افشين را در قالب كلمات بر زبان بياورم. من قادر نيستم خود را جاي پدر و مادر افشين بگذارم و حس كنم آنها در آن لحظه چه كشيدند ولي آنها خيلي دل بزرگي دارند كه از دو راهي ميان بخشش و بيتفاوتي، بخشش را انتخاب كردند درحاليكه فرزند جوانشان از دست رفته بود. صحبتهايمان كه به اينجا ميرسد پدر افشين اعلام ميكند كه به مقصد رسيدهايم، ما وارد شهر كلوانق شدهايم؛ شهري آباد و بزرگ با خيابانهايي تميز و عريض. در اين شهر ما به يك جشن تولد آمدهايم و خانوادهاي چشمانتظار ما هستند. به ناچار صحبتهايمان را متوقف ميكنيم تا حين مراسم جشن تولد ادامه آن را پيگيري كنيم.
- شوق ديدار پرستو
با وجودي كه تك تك اعضاي اين خانواده يكماه پيش همديگر را ديده بودند اما چنان ذوق و شوقي براي ديدن همديگر داشته و انتظار آمدن ما را ميكشيدند كه فكر ميكردم براي نخستينبار است كه خانواده آقاي ارحمي به ديدار اين خانواده ميرود.مقابل در منزل آقاي كتابي ايستادهايم و بانويي بسيار خونگرم و مهربان در را به رويمان ميگشايد و ما را به گرمي بسيار ميپذيرد. داخل خانه كه ميشويم 3 نفر ديگر نيز به گرمي از ما استقبال ميكنند.
مادر افشين و پرستو با وجود اينكه تازه همديگر را ديدهاند ولي بازهم يكديگر را بهگرمي در آغوش گرفته و مشتاق ديدن همديگر هستند چراكه پرستو زندگي و حيات مجدد خود را مديون قلب پاك پدر و مادر افشين است كه با تمام قلب و دل خود، اعضاي بدن پسرشان را اهدا كردهاند.
5سال پيش پدر و مادر افشين اعضاي بدن فرزندشان را به 4بيمار نيازمند اهدا كردند و هماكنون قلب افشين در سينه معصومه ضيائي يك بانوي ميانسال بوكاني ميتپد و 2كليه افشين به خانم الهه حقيقتنژاد و آقاي علياكبر مرداني در شيراز اهدا شده و كبد وي نيز به پرستو كتابي دختر 13ساله آن زمان شهرستان هريس پيوند زده شده است.
آنها براي اينكه با رفتن افشين، نام و خاطرش از يادها نرود اعضاي بدن او را اهدا كردند تا بيماران چشمانتظار از رنج بيماري خلاص شوند. و حالا فلسفه اين جشن تولد اين است؛ از آنجايي كه سه فرد دريافتكننده اعضاي بدن افشين در شهرهاي ديگر بوده و تنها پرستو در استان آذربايجانشرقي ساكن است پدر و مادر افشين در اين 5ساله هر سال روز تولد پرستو با كيك و هديه تولد مهمان خانه پرستو ميشوند تا شاهد گل لبخند روي لبان پرستو باشند و اينجاست كه پرستو از شوق و ذوق ديدن آنها سر از پا نميشناسد.
- هجدهمين بهار زندگي
و حالا جشن تولد 7نفره ما رسميت مييابد و پرستو كه هجدهمين بهار زندگيش را به تماشا مينشيند با تمام وجود خوشحال است و ما او را به فوت كردن شمعهاي چيده شده روي كيك تولد دعوت ميكنيم و بارش دستهايي كه تولدش را تبريك ميگويند و بريدن كيك تولد كه لذتي خاص دارد.
حالا كه پرستو مشغول بريدن كيك تولد و باز كردن هديههاي تولدش است پدر افشين با دلي مطمئن و سرشار از اطمينان خاطر ميگويد: افشين من هميشه زنده است چرا كه قلبش دارد ميتپد و كليههايش 2نفر را به زندگي برگردانده است و كبد پسرم نيز به پرستو پيوند زده شده است پس من چگونه بگويم پسرم زنده نيست.
او ميگويد: هر بار كه پرستو را ميبينم انگار افشين را مقابل چشم خود مشاهده ميكنم. افشين بركت زندگي ما بود و همچون فرشتهاي كه قلبش در حال تپيدن و زندگي بخشيدن است روح او از اين موضوع شاد شده است. اين موضوع زندگي آنان را غرق اطمينان و يقين ميكند. پدر افشين درباره روزي كه تيم پزشكي خبر مرگ مغزي پسرشان را اعلام كردند، ميگويد: «وقتي مرگ مغزي فرزندم قطعي شد و دكترها از بازگشت مجدد وي قطع اميد كردند، بدون اينكه در بيمارستان از تيم پزشكي يا پرستاري فردي به ما پيشنهاد بدهد كه ميتوانيد اعضاي او را اهدا كنيد ما خودمان به تيم پزشكي پيشنهاد كرديم كه اعضاي بدن فرزندمان را به بيماران نيازمند اهدا ميكنيم».
- آن 27 هزار نفر
پدر افشين كه خود رزمنده سالهاي عشق و حماسه و 8سال دفاعمقدس است و شاهد به شهادت رسيدن بسياري از همرزمان خود بوده، ميگويد: جوانان ما در 8سال دفاعمقدس با خون خود ايثار كردند و حالا اهداكنندگان عضو نيز با اهداي اعضاي بدن خود بسياري از بيماران را از مرگ حتمي نجات ميدهند.
پدر افشين به 27هزار بيماري كه در كل كشور در صف انتظار براي دريافت عضو هستند اشاره ميكند و ميگويد: هموطنان عزيز درصورتي كه با مرگ مغزي اعضاي خانواده خود مواجه شدند براي رضاي خدا به اين كار خداپسندانه و خوب اقدام كنند تا به اين صورت ياد و نام فرزندانشان هيچگاه فراموش نشود.
مادر افشين نيز ميگويد: تمام هموطنان ما بايد براي فرهنگسازي اهداي عضو تلاش كنند تا اعضاي بدن افراد مرگ مغزي شده بهراحتي در خاك دفن نشود. تمام افتخار ما اين است كه 4بيمار طي 5 سالي كه پيوند زده شدهاند سرحال و خيلي خوب زندگي ميكنند و ما با همه اين خانوادهها بهصورت تلفني ارتباط داريم و حتي بهصورت خانوادگي نيز در رفتوآمد هستيم.صحبتهايم با پدر و مادر افشين كه به اينجا ميرسد پرستو نيز كيك تولد را تقسيم كرده و هديههايش را باز كرده و حالا اين پرستو است كه از سالهاي بيماري خود ميگويد.
- خاطرات تلخ و فراموش نشدني
آن سوي قصه ما دختري است 13ساله به نام پرستو كه از 5سال پيش از بيماري كبد رنج ميبرد و مبتلا شدنش به بيماري سيروز كبدي ديگر طاقت او را بريده بود و او به همراه مادرش راهي شيراز شده بودند تا با توكل بر خدا عمل پيوند انجام گيرد.
وقتي از مادر پرستو در مورد علت بيماري دخترش ميپرسم خاطرات تلخ آن روزها در ذهنش مجسم شده و تعريف ميكند: 7 سال قبل بود و ما در يكي از روزهايماه مبارك رمضان در تدارك مهماني اينماه عزيز بوديم، ناگهان پرستو دچار سردرد و حالت تهوع شد. آن روز حال خوشي نداشت، صبح فردا او را به دكتر بردم، دكتر برايش آزمايش نوشت. با ديدن جواب آزمايش تشخيص اوليه پزشكان اين بود كه كبد دخترم كمكار شده است و بايد بستري شود. بعد از بستري گفتند دچار بيماري هپاتيت شده و بعد از 15روز اعلام كردند به بيماري سيروز كبدي مبتلا شده است.
پرستو يك سال تمام تحت نظر پزشكان بود و پس از آن پزشك معالجش گفت بايد براي پيوند به بيمارستان نمازي شيراز برويد و هر چه زودتر بايد اقدام كنيد.صحبتهاي مادر پرستو كه به اينجا ميرسد بغض گلويش را ميگيرد، براي هر مادري سخت است ذرهذره آب شدن فرزندش را ببيند؛ فرزندي كه با هزاران خون دل خوردن بزرگش كرده است.
در مقابل چشمهاي پرسشگرم ادامه ميدهد: بهقدري حال دخترم بد بود كه هر چيزي به دهانش ميگذاشتم استفراغ خوني ميكرد و بدنش پف كرده بود، دكتر گفت اگر هر چه زودتر به شيراز نبريمش هر روز وضعش وخيمتر ميشود. چارهاي نبود به هر زحمت و مشقتي كه بود او را به شيراز برده و بستري كردم. و من باز با خود تكرار ميكنم واژهها چه حقيرند براي بيان يك احساس، بيان كردن احساس مادر پرستو وقتي مقابل چشمهاي او دختر دردانهاش هر لحظه ضعيف و ضعيفتر ميشود.
بايد مادر باشي تا حال و روز مادر پرستو را بفهمي؛ تنها و در شهري غريب به دور از هرگونه آشنايي، جگرگوشهاش را در گوشهاي از بيمارستان بستري كرده و حاضر است تا كبد خودش را به پرستو پيوند بزنند اما چون بيماري تيروئيد داشته و كبدش نيز چربيساز بوده دكترها نتوانستند از كبد او استفاده كنند. چشمانتظاري مادر و پرستو براي پيوند 5 ماه طول كشيد و آنها طي اين مدت در مسافرخانهاي در شيراز اقامت داشتند.
- خبر خوش از تبريز
مادر پرستو ميگويد: طي اين مدت تيم پزشكي شيراز با هر فردي كه مرگ مغزي شده و كبد وي جهت پيوند به شيراز ارسال شده بود از پرستو آزمايش ميگرفتند ولي جواب هيچكدام از آنها مثبت نبود بهطوري كه پرستو براي عمل پيوند 10بار به اتاق عمل رفت ولي هيچكدام از آنها جواب نداد. و سرانجام خواست خداوند اين بود: كبد افشين كه از تبريز راهي شيراز كرده بودند تا به يك بيمار پيوند زده شود نصيب پرستو ميشود؛ و همان لحظه، انجام آزمايشهاي مجدد و باز هم رفتن به اتاق عمل، اما اين بار ديگر جواب آزمايشها مثبت بود و عمل پيوند كبد با موفقيت انجام ميگيرد.
ديگر پرستاري از فرزند همچون آب گوارا براي مادر پرستو لذتبخش بود و او به اميد بهبودي و بازيابي سلامت مجدد دخترش شبانهروز پرستاري و مراقبت از پرستو را با جانودل برعهده گرفته بود چرا كه دكتر معالجش بعد از عمل پيوند 7ماه مراقبتهاي ويژه را براي پرستو تجويز كرده بود.
مادر پرستو در اين خصوص ميگويد: بعد از اينكه عمل پيوند انجام شد به توصيه دكتر، پرستو 7ماه مداوم تحت مراقبتهاي ويژه بود و بعد از 7ماه نيز بهمدت 2سال او را با هواپيما به شيراز ميبردم و تحت نظر دكتر بود.
مادر پرستو با ذكر خاطرهاي در مورد روزهاي بعد از عمل پيوند ميگويد: بعد از عمل پيوند دستم را روي كبد پرستو گذاشته و براي سلامتي امام زمان(عج) و روح افشين صلوات ميفرستادم، به محض اينكه اين كار را انجام داده و ذكر ميگفتم پرستو ميگفت: مادر درد بدنم آرام شده و ديگر دردي احساس نميكنم.
- سلامتي پرستو موجب فرهنگسازي شده است
مادر پرستو ميگويد: براي بسياري از اهالي روستا و شهرستان ما قابل باور نبود كه با عمل پيوند ميتوان به بيماران نيازمند زندگي بخشيد. اهداي كبد افشين به پرستو و بهبودي حال دخترم سبب فرهنگسازي در اين منطقه شده بهگونهاي كه يكي ديگر از خانوادهها در شهركلوانق شهرستان هريس نيز وقتي فرزندش دچار مرگ مغزي شده بود اعضاي بدن فرزندش را اهدا كرده است.
پرستو نيز با يادآوري دوران بيماري و اينكه در مقطع راهنمايي، رفتوآمد به مدرسه چقدر برايش سخت و طاقتفرسا شده و اين بيماري همه زندگي او را تحتتأثير قرار داده بود از ذكر ناراحتي آن روزها دل خوشي ندارد و فقط به ذكر خوابي كه شب پيوند ديده بود اكتفا ميكند.
پرستو ميگويد: شبي كه فرداي آن عمل پيوند آنجا انجام ميشد خواب ديدم در حرم امام رضا(ع) و در حال زيارت هستم. ديدم يك جسدي را آورده و او را دور حرم امام رضا(ع) ميگردانند. در اين حالت مادرم گفت پرستو به چه نگاه ميكني اين هم جسدي است مانند ساير اجساد. من گفتم نه مادر اين جسد يك شهيد است. وقتي از خواب بيدار شدم بلافاصله اين خواب را براي مادرم تعريف كردم و مادرم گفت انشاءالله كه خير است اما من تعبير ديگري داشتم و گفتم مادر اگر امروز يا فردا، فردي براي پيوند آوردند اين فرد حتما با گروه خوني من مناسب بوده و اين بار پيوند انجام ميگيرد.
بعد از اينكه با مادرم در مورد اين خواب حرف زدم اعلام كردند كه بايد براي آزمايش بروم. ساعت 6صبح بعد از انجام آزمايشات مربوطه مرا به اتاق عمل بردند تا 8شب. در اين مدت كه مادرم چشمانتظار بود اكيپي از تبريز كبد افشين را به شيراز منتقل كرده بودند، نتيجه آزمايشها و گروه خوني مثبت بود و اين بار عمل پيوند انجام شد.
- افشين زنده است
پرستو كه خواب شب قبل از عمل پيوند را تعريف ميكند همه ما را تحتتأثير قرار ميدهد و حالا نوبت مادر افشين است كه از رضايت افشين بگويد، وقتي كه يك روز بعد از عمل پيوند به خواب دخترخالهاش ميآيد.
مادر افشين ميگويد: روزي كه عمل پيوند انجام شد دختر خواهرم پيش من آمد و گفت: افشين را در خواب ديدم و به او گفتم ميداني پدر و مادرت اعضاي بدنت را اهدا كردهاند؟ افشين گفت: بله، حتي ميدانم اعضاي بدن مرا به الهه، پرستو، علياكبر و معصومه پيوند زدهاند.
وقتي دختر خواهرم اين خواب را براي من تعريف كرد همه ما تعجب كرده بوديم چرا كه ميدانستيم كبد پسرم به پرستو و كليههاي او به علياكبر و الهه پيوند زده شده بود اما نميدانستيم اين معصومه كيست كه پسرم اسم او را نيز گفته است.
هميشه دنبال اين موضوع بودم كه بفهمم معصومه كيست هر چقدر هم پيگير شدم ولي جوابي نگرفتم تا اينكه بعد از 4ماه در يك تماس تلفني كه از بيمارستان داشتند اعلام كردند كه قلب پسرم به يك خانم 73سالهاي در شهرستان بوكان به نام معصومه ضيائي پيوند زده شده است و اين يعني روح پسرم از اين كار راضي بوده و حتي خودش نام تمام بيماراني كه اعضاي بدنش به آنها اهدا شده بود را ميداند.
پرستو هميشه وجود افشين را در كنار خود حس ميكند و تاكنون يكبار بر سر مزار افشين آمده است. با او حرف زده، درددل كرده، اشك ريخته و از تمام دلتنگيهايش گفته است و البته روح افشين همه آنها را نظارهگر بوده و همان شب نيز در خواب به مادرش سفارش كرده است مبادا بگذاريد پرستو احساس دلتنگي كرده و اذيت شده و برنجد.
و اينك پرستو دختر شادابي است كه هر سال جشن تولدش را مهمان پدر و مادر افشين است و آنها با خريد كيك و هديه تولد و قرار دادن عكس افشين در اين بزم كوچكشان، ياد و نام او را زنده و جاويد ميكنند.
- يك دختر براي دو خانواده
حالا پدر و مادر افشين تنها دو پسر دارند. پرستو نيز تنها دختر خانواده است و دو برادر دارد. به تعبير مادر پرستو خداوند حالا يك دختر را به دو خانواده اعطا كرده است. مادر پرستو شكرگزار خداوند بوده و پدر و مادر افشين را از ته دل و از عمق وجودش دعا ميكند كه سلامتي و شادابي پرستو را مديون آنهاست.
نظر شما