همشهری آنلاین_مژگان مهرابی: در دل این محلهها رد پای تاریخ را به خوبی میتوان دید. بیشتر از طریق آثار باستانی که هنوز وجود دارند یا اگر هم نیستند نامشان بر سر زبانهاست. مصداقش، قلعه اصفهانک است که سالها پیش خراب شده و در حال حاضر جای خود را به ایستگاه مترو داده است.
قلعهای بزرگ با یک در چوبی و ۳ برج دیدهبانی که شاید خیلی از اهالی محله اصفهانک آن را ندیده و با شکل و شمایلش هم بیگانه باشند. با محلهگردی در اصفهانک، گذرمان به خانوادهای افتاد که آخرین بازمانده قلعه هستند. خانواده مبارکی. از نسل این خاندان، علیاکبر در قید حیات است و مادرش «فرخ بانو» که بیش از ۹۰ سال دارد. «علیاکبر مبارکی» خاطرات زیادی از آن دوران دارد. روزهایی که کودکیاش را پشت دیوار قلعه به بازی میگذرانده و به وقت جوانی همپای پدر در زمینهای کشاورزی آن منطقه کار میکرده است. همراهش شدهایم تا فصل قلعه اصفهانک از کتاب تاریخ تهران را برای ما روایت کند.
در بزرگراه شهید محلاتی، درست تقاطع خیابان میثم (شهید حسینی)، ساختمان ایستگاه مترو دیده میشود. کمتر کسی باور میکند، اگر بگوییم یکی دو قرن پیش در اینجا قلعه بلند و بزرگی برپا بوده است. یعنی نوساز بودن بافت محله و وجود آن همه ساختمانهای بلند و کوتاه اجازه آن را نمیدهد که این تصور در ذهن شکل بگیرد.
اما حقیقت دارد. قلعه اصفهانک، برگی از کتاب تاریخ هویت پایتخت است که در بین شلوغی شهر و محله گم شده است. قرارمان با «علی مبارکی» آخرین بازمانده قلعه اصفهانک جلو ایستگاه مترو است. این شهروند قدیمی وقتش را در اختیار ما میگذارد تا با بازگویی خاطرات دوران گذشته، نگذارد داستان قلعه اصفهانک به فراموشی سپرده شود. سن و سالی از او گذشته، به گفته خودش ۶۰ سال را رد کرده است. میگوید: «از وقتی خودم را شناختم در قلعه زندگی میکردیم. پدربزرگ و پدرم در همسایگی هم بودند.
در واقع یک چهارم فضای قلعه در اختیار خانواده ما بود. پدربزرگم به قلی خان معروف بود و از سرکارگرهای زبده وثوقالدوله به شمار میآمد. برای همین اداره امور قلعه را تا حدی زیادی پدربزرگ و پدرم برعهده داشتند.»
- ۳ برج دیدهبانی
مبارکی ساختمان مترو را نشان میدهد. بنایی نوساز با نمای سنگی که به تازگی کار عمرانی آن به پایان رسیده است. او محدوده قلعه را با دست نشان میدهد و میگوید: «اینجا یک قلعه بزرگ بود. به وسعت ۳ هزارمترمربع شاید هم بیشتر. یک در چوبی بزرگ داشت که خیلی هم سنگین بود. بستن آن از عهده یک نفر بر نمیآمد برای همین با تاریک شدن هوا، چند نفر از افراد تنومند کمک کرده و در را میبستند.
این کار برای جلوگیری از ورود سارق یا حمله گرگ انجام میشد. بارها گرگها از غفلت اهالی سوءاستفاده کرده و وارد قلعه میشدند. بعد هم به جان گوسفندان میافتادند.» دیوار قلعه ارتفاع ۷ـ ۸ متری داشت با ۳ برج دیدهبانی که بالای آن قرار گرفته بود. چند نفری از جوانان مأموریت داشتند از این برجها اطراف قلعه را زیر نظر داشته باشند.
مبارکی در ادامه به دیگر امکانات قلعه اشاره میکند: «ساختار قلعه به گونهای بود که یک معبر داشت و در ۲ طرف آن خانهها قرار داشتند. خانه که نمیشود گفت، اتاق. در ۲ طبقه. هر خانوادهای بر اساس جمعیتش اتاقها را در اختیار داشت. مثلاً ۲ اتاق بالا ۲ اتاق پایین. یک ایوان هم بود که هنگام غذا خوردن بهخصوص در فصل گرما همه دور هم بودند. هرکسی سفره خودش را میانداخت اما با هم غذا میخوردند. مزیتش این بود که کسی گرسنه نمیماند. همه با هم بودند. دارا و ندار. قسمت انتهای قلعه هم چند انبار و طویله وجود داشت که دامها نگهداری میشدند.
- فرخ بانو، کدبانو به تمام معنا
مبارکی با ذکر خاطرات به یاد مادرش فرخ بانو میافتد. از زحمتهایی که میکشیده میگوید. اینکه چطور با داشتن چند فرزند امور خانه و قلعه را رتق و فتق میکرده است. تعریف میکند: «مادرم وقتی ۱۳ ساله بود ازدواج کرد. او را با درشکه تا قلعه آورده بودند. آن زمان قلعه نه آب شهری داشت و نه برق اما صفا داشت. صبح زود آفتاب نزده مادرم شیر گاو و گوسفندها را میدوشید، داخل ظرف میکرد. بعد از آن تون حمام را روشن میکرد. آخر داخل قلعه حمام داشتیم. خزینه بود.
تا دیگر اهالی قلعه از خواب بلند شوند حمام را گرم کرده بود. روزها خانمها و هنگام غروب آقایان از آن استفاده میکردند. بعد لباسها یا ظرفها را پای فشاری آب میبرد و آنجا میشست. آجر را خرد میکرد و به جای تاید از آن استفاده میکرد. آن زمان مایع ظرفشویی در کار نبود. دست آخر هم از آبانباری که وسط قلعه بود آب میآورد. ۲۰ تا پله باید پایین میرفتی تا به آبانبار برسی. در واقع کف حیاط سقف آبانبار بود. مادرم کدبانویی بود برای خودش. یک لحظه او را در حال استراحت نمیدیدیم. همیشه در تکاپو بود. شیردوشیده شده را ماست و پنیر میکرد. کشک را هم خودش درست میکرد.»
دوست دارم او را ببینم اما شرایط کرونا اجازه این کار را نمیدهد. علاوه بر آن فرخ بانو به دلیل کهولت سن خیلی تمرکز روی خاطرات گذشته ندارد.
- درشکه سواری به شرط شلاق
صحبتهای آخرین بازمانده قلعه اصفهانک به سختیهای فصل زمستان میرسد. روزهایی که باران و برف جاده خاکی جلو قلعه را گلی میکرد و آدمها تا زانو در گل فرو میرفتند. او میگوید: «سقف اتاقها گنبدی بود و یک سوراخ داشت که نقش هواکش را ایفا میکرد. فصل بارندگی که باران داخل میریخت، مادرم زیر سقف یک ظرف میگذاشت. وقتی میخوابیدیم تا صبح صدای چک چک قطرات باران در گوشمان میپیچید. سقفها تیرچوبی و کاهگلی بود. برای اینکه سقف چکه نکند مردها کاهگل آماده میکردند و روی سقفها میریختند بعد هم با وسیلهای به نام بوم غلطان آن را صاف و محکم میکردند.» با وجود این همه سختی باز مبارکی، دوران گذشته را لذتبخشتر از حالا میداند چراکه معتقد است روابط صمیمی همسایهها با هم باعث میشد روزهای خوشی را پشت سر بگذارند.
میگوید: «روی هم ۲۵ خانوار میشدیم. خیلیشان از دنیا رفتهاند و بعضی هم که تقریباً همسن و سال من هستند به محلههای دیگر نقل مکان کردهاند.» پیشنهاد میکند از جلو ایستگاه مترو دوردست را نظاره کنم. میگوید: «کوههای افسریه را میبینید؟ » پاسخم خیر است.
از خیابان کیانی تا ۲ چهارراه بعد را هم نمیتوان دید یعنی ساختمانهای بلند اجازه این کار را نمیدهند، چه برسد به کوههای افسریه. ادامه میدهد: «وقتی دم در قلعه میایستادیم کوههای افسریه را میدیدیم. همه چیز مشخص بود. خیابان آسفالت وجود نداشت همه راهها خاکی بود. جلو قلعه ایستگاه درشکه بود که اهالی را به سمت میدان خراسان میبرد. کمکم که شهر رونق گرفت خیابان غیاثی آسفالت شد. یادم میآید برای اینکه پول درشکه ندهیم پشت آن سوار میشدیم مرد درشکهچی هم با شلاق بهمان میزد که پایین بیاییم. کلی کتک میخوردیم.»
- مسجد احبابالحسین(ع)، همسایه قدیمی قلعه
بعد از گشتوگذار در قلعه نامرعی نوبت به مسجد احبابالحسین(ع) میرسد. همسایه قدیمی قلعه که هویت دیرینهای دارد. مبارکی درباره شکلگیری مسجد و حسینیه کنار آن میگوید: «شمال غرب قلعه محدودهای بود که برای مردم مکان مقدسی به شمار میآمد به آن حیاط طوطی میگفتند.
از قرار معلوم فرد مؤمنی در آنجا دفن شده بوده. درست نمیدانم. من هم اینطور شنیدم. بعدها فردی به نام حسین قلی خان نعمتی در همان محدوده زمینی برای ساخت حسینیه وقف کرد. مردم هم هزینه ساخت آن را جمع کردند. یکی، ۲ ریال داد یکی، ۳ ریال. کمکشان به تومان نمیرسید. بعد از مدتی مسجد اصفهانک ساخته شد که حالا به آن احبابالحسین(ع) میگویند.» اما پایان زندگی در قلعه، به زمانی برمیگردد که قلی خان پدربزرگ مبارکی، زمینهای رعیتی را به وثوقالدوله پس میدهد.
مبارکی بازگو میکند: «پدربزرگم پا به سن که گذاشت به وثوقالدوله گفت که دیگر اداره زمینها را نمیتواند انجام دهد. آن زمان وثوقالدوله بهعنوان حقالزحمه ۳۶۰ هزار تومان به پدربزرگم داد. سال ۴۹ بود او هم تعدادی مغازه در همین خیابان کیانی خرید. کارها برعهده پدرم افتاد. مرحوم پدرم روی ۳۰ جریب زمین کشاورزی میکرد. او هم که به دوره سالمندی رسید، زمینها را تحویل داد. کمکم کشاورزها زمینها را پس دادند و قلعه خالی از سکنه شد. تا اینکه سال ۷۰ شهردار وقت قلعه را که آثار تاریخی بود خراب کرد.»
- سرگذشت روستای اصفهانک
روستای اصفهانک هم مثل دیگر روستای تهران که حالا اثری از آنها دیده نمیشود داستانی دارد. این روستا از شمال و جنوب به خیابانهای پیروزی و خاوران منتهی میشده و در شرق و غرب آن، افسریه و خیابان ۱۷ شهریور قرار داشته است. به گفته قاسمی، دبیر شورایاری محله حسینآباد دولاب، اصفهانک در همسایگی و همجوار روستای دولاب قرار داشته است. او میگوید: «اهالی آن زندگی آرام و آسودهای داشتند تا اینکه ناصرالدین شاه گذرش به این روستا میافتد.
از آن جا که نیاز به کارریزی داشته تا از آب آن برای کاخ استفاده کند، دستورمی دهد مسیر کاریز را به سمت سلطنتآباد جاری کنند. البته این امر خیلی برای شاه اهمیتی نداشت برای همین خیلی زود زمینهای کشاورزی اصفهانک خشک و بیآب شد. همین منجر به کوچ کشاورزان از این روستا و خالی شدن قلعه اصفهانک شد.» به گفته قاسمی، بعد از مدتی یکی از درباریان به نام «علیرضا خان عضدالملک» که مردی خوشنام و رئیس ایل قاجار بوده تصمیم میگیرد اصفهانک را خریداری کرده و در آبادانیاش بکوشد.
نخستینکاری هم که میکند، کاریز دیگری را حفر میکند. باقی ماجرا را از زبان قاسمی میشنویم: «با این اقدام عضدالملک، اصفهانک کمکم رو بهآبادی میگذارد. اینطور که در کتابهای تاریخ نوشته شده، عضدالملک برای رونق دوباره روستای اصفهانک ۱۴ هزار تومان هزینه کرده است. عضدالملک، بعد ازآباد کردن اصفهانک، روستا و اراضی آن را به پسرش سلیمان خان میبخشد. از آن روز به بعد اصفهانک به سلیمانیه تغییر نام میدهد.» این مرد در زمان نایبالسلطنهای احمدشاه قاجار درگذشت و با مردن او پای وثوقالدوله نخست وزیر قاجار به این روستا باز شد.
قاسمی ادامه میدهد: «در اراضی سلیمانیه یا همان اصفهانک کشاورزی میشد. سبزی و صیفی جات. به دلیل قنات سلیمانیه و عزیزیه محصول خوبی هم به بار مینشست. اوایل دهه ۵۰ که وثوقالدوله از دنیا رفت. زمینها به دست سرکارگرها افتاد. بعد هم کمکم کشاورزی بیرونق شد و زمینها یکی یکی جای خود را به خانهها دادند.
اما قلعه سرپا بود. خیلی شرایط مطلوبی نداشت و تعداد سکنه آن کم بودند اما خوب ساختارش دست نخورده بود. تا اینکه دهه ۷۰ شهردار وقت به دلیل اینکه قلعه در طرح قرار داشت دستور تخریب آن را داد. بعد هم قلعه را به فضای سبز تبدیل کرد.»
قاسمی به معضلاتی که قلعه در چند سال اخیر داشته اشاره میکند و متذکر میشود، به علت دنج بودن فضای قلعه و همچنین خالی بودن آن، بسیاری از معتادان برای استفاده موادمخدر به اینجا میآمدند. او میافزاید: «تا زمانی که قلعه خراب نشده بود دامدارها در حاشیه خیابان میثم دام زنده میفروختند.» اگرچه اصفهانک بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به خیابان شهید کیانی تغییر نام داد اما هنوز قدیمیهای محله آن را به اصفهانک میشناسند.