همشهری آنلاین_مرضیه موسوی: با دستانی که کنترلشان چندان ساده نیست دکمه ویلچر برقی را فشار میدهد و به طرف اتاقش در مرکز شبانهروزی نگهداری از معلولان «باغ فرشته» راهی میشود؛ اتاقی با کتابخانهای کوچک که روزهای سمیرا در این مرکز را روشن میکند. به سختی حرف میزند و همه ۴ دهه زندگیاش را روی ویلچر گذرانده. این روزها که چهارمین کتاب شعرش به چاپ سوم رسیده بیش از هر زمان دیگری به روزهایی که از سر گذرانده است فکر میکند.
سمیرا که نام مستعار «باران» را پای اشعارش میتوان دید به فکر چاپ چهارمین کتاب اشعارش است. او میداند بهعنوان یک فرد مبتلا به سیپی یا فلج مغزی، روزهای پرفراز و نشیبی برای رسیدن به قلههای آرزو در پیش دارد.
۹ ساله بود که خانه را به مقصد زندگی در مرکز بهزیستی که مخصوص نگهداری از افراد دارای معلولیت بود ترک کرد؛ البته نه به خواسته خودش. درگیری با فلج مغزی مانعی بود که برای انجام هرکاری پیش رویش سبز میشد. اما مهمترین مانعی که پیش رو خود میدید، درک نشدن بود.
البته با کلمههایی که با سختی ادا میشود به راحتی قابل تشخیص است میگوید: «من مدرک سیکل دارم. به دلیل مشکلی که داشتم در امتحانها یک منشی باید پاسخ سؤالات را برای من مینوشت. من بهصورت غیرحضوری و به سختی درس میخواندم. یک روز موقع امتحان متوجه شدم منشی بدون توجه به چیزی که من میگویم، از سرترحم، خودش جواب سؤالات را مینویسد تا من نمره قبولی را بگیرم. از این موضوع خیلی ناراحت شدم. من زحمت میکشیدم و درس میخواندم. اما این محبت بیجا زحمات مرا نادیده میگرفت. من نمرهای را میگرفتم که متعلق به من نبود. گرچه که در حد توانم به این سؤالات پاسخ میدادم. این موضوع باعث شد تحصیل را کنار بگذارم.»
- آشنایی که مسیر زندگیام را تغییر داد
آشنایی با دوستی که به مرکز شبانهروزی باغ فرشته، یعنی خانه سمیرا رفتوآمد داشت نقطه عطفی در زندگی او شد؛ از کشف استعدادش در شعر گفتن تا شروع عملهای جراحی سنگین و بهتر شدن شرایط جسمی او. سمیرا میگوید: «سرعت ذهن و حرف زدن من با هم هماهنگ نبود. به همین دلیل در ارتباط برقرار کردن با دیگران دچار مشکل میشدم. شعر میگفتم اما نمیتوانستم آن را جایی بنویسم و به فراموشی سپرده میشد. تا اینکه آشنایی با یکی از خانوادههای خیّرانی که به این مرکز رفتوآمد داشتند باعث شد مسیر تازهای در زندگی من پیدا شود.»
درست در اوج افسردگی و سر و کله زدن با اسپاسمی که درد کشنده گردن را به او تحمیل میکرد، دوست پزشک و حمایتگر او را به پزشک متخصص معرفی کرد و ماجرای جراحی به میان آمد؛ عملی که گرچه بسیار سخت و سنگین بود اما بعد از گذراندن دوره نقاهت نه تنها درد او را کمتر کرد بلکه حرکات دست و عضلات او را بهتر کرد و حرف زدن برایش راحتتر شد. همان سال بود که نخستین کتاب شعرش به چاپ رسید: «مدتی بود که به درخواست دوستان حامیام، اشعارم را مینوشتم. تا اینکه به من گفتند میخواهند کتاب شعر مرا چاپ کنند. باورم نمیشد. اما در این راه خیلی به من کمک کردند. نخستین کتاب شعرم با نام مجال حضور به چاپ رسید.»
«پنجره امید»، «عصر کوچهای بیپایان» و «دیوارهای عادت» نام ۳ کتاب شعر بعدی اوست که در این سالها به چاپ رسیده. چاپ سوم کتاب دیوارهای عادت به تازگی منتشر شده و سمیرا در فکر انتشار چهارمین کتاب شعرش است.
- مثل همه با ما رفتار کنید
«درد تنهایی برای یک معلول از درد معلولیت سختتر است.» این را میگوید و به همه بیمهریهایی اشاره میکند که در این سالهای عمر با زندگیاش گره خورده. با اینکه اغلب خیابانها و پیادهروهای شهر برای تردد با ویلچر مناسب نیستند، خود را به زحمت به کتابفروشیهای شهر میرساند تا به دنیای کتابهای تازه منتشر شده سرک بکشد.
یا حتی وقتی برای فروش کتابهایش سراغ کتابفروشیها میرفت و آنها حاضر به پذیرفتن کتابش در قفسههای کتابفروشی خود نمیشدند: «کی کتاب یک شاعر معلول را میخواهد؟»
شعرهای هنوز چاپ نشدهاش را با سخاوت نشان میدهد که به کمک دوستانش روی کاغذ نوشته شده است. از درک نشدن دنیایی که در آن زندگی میکند غمگین است. این را میتوان در شعرهایش به روشنی دید. سمیرا میگوید: «یک فرد معلول نه مستحقترحم است و نه مستحق بیعدالتی. فقط کافی است با او هم مثل دیگر افراد این شهر رفتار کنیم. مهم این است که تفاوتها را ببینیم و آنها را بپذیریم. اینطوری بقیه مشکلات حل میشود. اما سالهاست که در شهر تردد میکنم و چنین چیزی را در فرهنگ شهر نمیبینم. نمیتوانید تصور کنید نگاه زوجی که باترحم از کنارت رد میشوند، فردی که با دیدن ویلچر نچ نچ میکند و سر تکان میدهد یا کسی که با دیدن یک معلول فلج مغزی میترسد و خود را کنار میکشد چقدر آزاردهنده است.»
- خوب میشنیدم
سمیرا رکابدار میگوید شیفته اشعار نیماست و حسین منزوی و حافظ و مولانا. دستی در نقاشی هم دارد و ۱۰ سال پیش در جشنواره ملی نوجوانان از دست رئیسجمهور وقت لوح تقدیر و جایزه جوان نخبه را گرفته. سمیرا شاعر شعرهای روان و ساده با کلمههایی جادویی است. با ورق زدن کتاب اشعارش میتوان با دایره وسیع واژگانش آشنا شد.
او تأکید میکند که «من تا قبل از عمل جراحی نمیتوانستم به خوبی حرف بزنم و حرفهایم چندان مفهوم نبود. چیزی کهباعث آسیب دیدن افرادی با شرایط من میشود این است که اطرافیان تصور میکنند ما متوجه چیزی نیستیم. درحالی که ما همه چیز را خوب درک میکنیم. من گرچه در بیان حرفهایم مشکل داشتم اما همه چیز را خوب میشنیدم و با دقت به ذهن میسپردم. این، کلمات و دایره واژگان هم حاصل این تجربه است.»