همشهری آنلاین_بهاره خسروی: در واقع، میتوان گفت هیچ جنگی به این میزان در میان بشر کشته برجای نگذاشته است و خسارات بلایای طبیعی، مانند سیل و زلزله یا حتی آتشسوزی، هم به پای تلفات حاصل از ظهور پاندمیها نرسیده است.
در گذشته، چون دانش پزشکی پیشرفت چندانی نداشت و واکسنسازی و روشهای مقابله با پاندمیها به عرصه نیامده بود، بشر همیشه در مقابل همهگیری دست و پا بسته عمل میکرد تا به مرور و بعد از کشتاری بیرحمانه موج بیماری رو به افول بگذارد. بیماریهایی مانند آبله، وبا، حصبه، طاعون و تیفوس جای پای فاجعهباری از خود در تاریخ بشر به جا گذاشتهاند تا به این روزها برسیم و کرونا را تجربه کنیم با ذکر این نکته که البته قصه پاندمیها همچنان ادامه دارد و قطعاً «کوویدـ 19» آخرین پاندمی دنیا نخواهد بود. به همین بهانه و در این گزارش، با روایت «مژگان جعفری»، پژوهشگر تاریخ، همراه میشویم و به مرور مختصر تاریخ بعضی از بیماریهای رایج تهران در سده گذشته نگاهی داریم.
علم مانند بسیاری از پدیدهها نسبی است. در واقع اینطور نیست که در علم خطا یا اشتباهی رخ ندهد و همه معادلات باعث شکلگیری مدینه فاضله باشد. اما آنچه مبرهن است اینکه برنامه علم خدمت به بشر و افزایش ضریب ایمنی و سلامت افراد است. مردم تا پیش از کشف واکسن و اکتشافات علمی و پزشکی اغلب برای درمان دست به دامن دعانویسان، حکیمان تجربی و... بودند که گاهی همین دوا و درمان سند مرگ آنها را امضا میکرد. «مژگان جعفری»، پژوهشگر تاریخ، به نوشتههای «هانری رنه دالمانی»، سیاح فرانسوی، در کتاب «سفرنامه از خراسان تا بختیاری» گریزی میزند و میگوید: «پایبندی ایرانیان به موهومات در درمان بیماریها شگفتانگیز است، عدم نظافت و ندانستن دستورهای بهداشتی موجب تولید افکار موهوم و خرافی شده است و در مواقع بروز امراض مسریه مانند تیفوس و اسهال و وبا و طاعون و مخصوصاً آبله که قاتل کودکان است به چیزهای موهومی متوسل میگردند.»
- امیرکبیر و دگرگونی اوضاع ایران
در شرایطی که مردم برای بقا و حفظ جان عزیزانشان به خرافات دل بستند و دستورات خرافی را نسخه نجات میدانستند و مالاریا، وبا و طاعون در میان مردم بیداد میکرد، امیرکبیر و جانشینانش به فکر تغییر در سبک زندگی و احوالات مردم میافتند. به گفته «مژگان جعفری» دکتر «ادواردپولاک» که زمانی طولانی در ایران عصر ناصری به سر برده است، در سفرنامهاش، «ایران و ایرانیان»، بیماریهای مربوط به شکم و روده، کبد، تب و اسهال خونی را در ایران فراوان برشمرده و خنازیر، سل و نرمی استخوان را ویژه برخی ناحیههای ایران میداند. جعفری در بخش دیگر به نوشتههایهانری دالمانی که بیماریهای اصلی در ایران را به چند گروه اصلی دستهبندی کرده است، اشاره میکند: «سومین گروه بیماریها که در ایران نسبتاً زیاد انتشار دارد استسقا، کچلی کودکان، آبله مرغان و امثال این بیماریهاست که در همه فصلها ظاهر میشود و چه بسا هرکسی را در هر سن و سال که باشد گرفتار میکند. جز این مرضها برخی بیماریهای محلی و بومی نیز وجود دارد.»
بر اساس منابع و اسناد موجود، بیماریهای پوستی همچون کچلی، جرب، برص، جذام، سالک و بهویژه آبله رواجی بسیار داشت و به دلایلی گوناگون پدیدار میشد. رویارویی با بیماریهای پوستی که بیشتر واگیردار و همهگیر نیز بودند، با توجه به شرایط نامساعد بهداشت فردی و همگانی دشوار بود، همچنین چهره کلی شهر و شهروندان را ناخوشایند میکرد، زیرا آسیبها و لکههای جدی از خود بر سر و صورت و ظاهر افراد برجای میگذاشت.
- آبله و قرنطینه جذام
یکی از پاندمیهای شایع که در ایران هم مبارزه با آن و ریشهکن کردنش تقریباً یک قرن زمان برد بیماری آبله بود. عارضهای که اغلب کودکان به آن مبتلا میشدند و تبعات آن تا بزرگسالی بر چهره آنها نمودار بود. جعفری در اینباره میگوید: «آبله گستردهترین و همهگیرترین بیماریای بود که کودکان و مردم را همواره درگیر میکرد. کودکان حتی اگر از آبله جان سالم به در میبردند رد آن را بر چهره خود داشتند و تا پایان زندگی با آن روزگار میگذراندند.هانری رنه دالمانی، با نکتهبینی به این موضوع توجه کرده است و در کتابش نوشته که زنان ایرانی اغلب از خطر آبله مصون نمانده و چهره زیبایی ندارند و چون به سن دختران قابل ازدواج اروپایی برسند، مانند پیرزنان میشوند.»
اما در میان بیماریهای شایع، ماجرای جذام وخیمتر بود. این بیماری هرچند کمتر و بهگونه دورهای با توجه به شرایط جغرافیایی رخ میداد، اما سلامت فرد گرفتار به آن بازگشتپذیر نبود. حکومت از اینرو پس از مدتی برآن شد بیماری و بیماران را به قرنطینه جدی درآورد. چهره نازیبای این بیماری به اندازهای بود که مردم ناآگاه از علم پزشکی جذامیان را جنزدگانی میپنداشتند که به گناه اعمال خود گرفتار آمده یا جن در آنان حلول کرده است.
- کچلی کودکان
بیماری کچلی در میان کودکان و بزرگسالان طبیعی و شایع بود. برای درمان این بیماری نسخههای زیادی پیچیده میشد، اما چون عمومیت داشت کسی از آن خجالت نمیکشید. جعفری درباره این بیماری به نوشتههای «ژان شاردن»، سیاح مشهور فرانسوی در دوره صفوی، اشاره میکند: «چون کچلی عمومیت دارد هیچ کچلی از ابتلای به این بیماری خجالت نمیکشد.»
«ویلم فلور» در کتاب «سلامت مردم در دوره قاجار» در اینباره مینویسد: «بیماریهای قارچی سر، به دلیل سطح پایین بهداشت، پخش گستردهای داشت و از طریق حمامهای عمومی انتشار مییافت.»
او در ادامه تأکید میکند: «به علت شرایط نامناسب بهداشتی اکثر حمامها، برخی بیماریها نظیر بیماریهای تنفسی، پوستی، تراخم و عفونتهای قارچی و رودهای نیز از طریق آب خزینه که بهصورت مشترک مورد استفاده قرار میگرفت، شیوع مییافت. آب خزینه 3 بار در سال تعویض میشد.»
همچنین باورهای شگفت زنان که سر نوزاد را هنگام تولد با موادی عجیب آغشته، تا 2 هفته نگه میداشتند بیآن که آن را شستوشو دهند یا پیچیدن همیشگی سر کودکان و نیز شرایط سلمانیها این بیماری را گسترش میداد.
- آب پایتخت و بیماری سالک
سالک یا زخم شرقی یا در اصطلاح پزشکی نوین «لیشمانیوز»،گونهای بیماری پوستی است که در اثر گزش یک پشه خاکی پدید میآید. این بیماری بر اساس منابع تاریخی، درگذشته از یک جوش یا زخم کوچک آغاز میشد و سپس به مرحله چرک و ترکیدگی میرسید. این بیماری در همه جای ایران و بهویژه در پایتخت قجری از همه بیشتر رایج بود و به نحوی یکی از نشانههای تهرانی بودن سالک بود.
جعفری در اینباره به نوشته دکتر «پولاک» اشاره میکند: «این بیماری که ممکن بود توسط سگهای خیابانی نیز منتقل شود، بیشتر پیرامون استخوانگونه، گوشههای بیرونی چشم، پلک زیرین، روی لپ، نوک بینی وگاه روی استخوان بینی، پیشانی، پلک فوقانی، لاله گوش و لبها نمود مییافت و بیشتر کودکان یک تا 7ساله بدان دچار میشدند.» سالک البته تنها ویژه کودکان نبود و در همه سنین دیده میشد.
«جعفرشهری»، نویسنده، در نوشتههایش نیز به این بیماری اشاره میکند و آن را نشانی از تهرانیبودن به شمار میآورد. او برآن است که سالک از آب ناپاک تهران بر میآمد. او در کتاب طهران قدیم نوشته است: «مرض سالک نیز رهاوردی بود که نشانه تهرانی بودن به حساب میآمد و هرکسی سالک نداشت به تهرانی بودن باورش نمیکردند، چه میگفتند آب تهران سالک میآورد. مرض خوشسلیقهای که اکثراً صورت و پیشانی و بینی را فراگرفته، پشت دست و ساعد و بازو هدف دومش باشد.»
- سایر بیماریها
یکی از مهمترین اپیدمیهای تهران قدیم در دوره قاجار بیماری مالاریا بود. فلور در اینباره مینویسد: «تب تیفوئیدی، تیفوس، مالاریا و آبله از جمله بدترین بلایا برای مبارزه قلمداد میشد.» علاوه بر این بیماریهای پوستی، بیماریهایی دیگر نیز مانند سرخک، مخملک، پیوک و خارشک در این روزگار رواج بسیار داشتند. بیماری سرخک که بهویژه اواخر زمستان و اوایل بهار بسیار همهگیر و گسترده بود، زخمهایی در دهان و بینی پدیدار میساخت. همچنین دکتر پولاک معتقد بود که باید بیماری را به حال خود بگذارند تا جریان عادیاش را بگذراند، اما از آنجا که به روایت این پزشک اتریشی، حکیمان و طبیبان سنتی با خوراندن مسهل و تنقیه، کودک را به اسهالهای مزمن و خونی مبتلا میکردند، بیمار میمرد.