یکی از زیباترین گل‌های جام‌جهانی سال ۱۹۹۸ در بازی تیم‌های ملی ایران و امریکا را در تاریخ فوتبال جهان و در فهرست افتخاراتش ثبت کرد

همشهری آنلاین _ رضا نیکنام:. این جوان خوش تکنیک با قد ۱۷۵ سانتیمتر ضربه سر زیبایی را وارد دروازه «کیسی کلر» گلر معروف و باسابقه تیم‌ملی آمریکا کرد که هیچ‌وقت از ذهن مردم ایران پاک نخواهد شد. هنوز یادمان هست که پس از پایان مسابقه فوتبال ایران و آمریکا مردم به کوچه و خیابان‌ها ریختند و فریاد شادی سردادند.
«حمید استیلی» بزرگ شده محله چهارصددستگاه نازی‌آباد و یکی از محله‌های جنوب شهر تهران است که فوتبال را از زمین‌های خاکی این محله آغاز کرده و نشان داده که با وجود کمبودها می‌توان به موفقیت رسید، تنها باید اراده قوی داشت و همت کرد.

 آقای استیلی از خودتان و نازی‌آباد بگویید که سال‌های کودکی‌تان در آن گذشت؟
خب! ما هم مثل بسیاری از هم‌محله‌ای‌ها به دلیل موقعیت شغلی پدرمان ساکن محله چهارصددستگاه شدیم. پدرم و حتی پدر بزرگم ازکارگران سیلوی گندم و آرد تهران بودند و به همین دلیل خانواده‌ام در خانه‌های سازمانی سیلوی تهران که آن زمان در این نقطه به آنها فروخته شده ساکن شدند. جالب اینکه نخستین تجربه زندگی آپارتمان‌نشینی در این محدوده از شهر تهران اتفاق افتاد. کسانی که در محله‌های چهارصد و هزاردستگاه نازی‌آباد ساکن شدند می‌توان گفت نسل اولی‌های زندگی آپارتمان‌نشینی بودند و خیلی زود با این فرهنگ خوگرفتند.


 آن زمان از زندگی آپارتمان‌نشینی راضی بودید؟
از محل زندگی‌مان خیلی راضی بودیم، چون خانه پدربزرگ پدری‌ام در بلوک یک وخانه پدربزرگ مادری‌ام در بلوک دوم محله چهارصددستگاه بود و به همین دلیل به خانه آنها رفت‌وآمد زیادی داشتیم و با بچه‌های فامیل خوش می‌گذراندیم.


 در کنار تفریح و خوشگذرانی درس هم می‌خواندید؟
یکی از شانس‌های من و هم‌نسلان این بود که در محله ما مدارسی ساخته بودندکه از لحاظ آموزشی و علمی ممتاز بود. مجتمع‌های آموزشی دکتر «علی شریعتی» هنوز هم وجود دارند و ما در این مدارس روزهای بسیار خوبی را تجربه کردیم. هر وقت به اینجا سر می‌زنم خاطرات دوران درس و مدرسه برایم تداعی می‌شود. ‌گویی سوار گوی زمان می‌شوم و به همان دوران کودکی بر می‌گردم.


 وقتی از روزهای گذشته حرف می‌زنید خوشحالی در کلام‌تان موج می‌زند.
امکانات بچه‌های زمان ما بسیار کم و ناچیز بود. ما از همان زمانی که در کلاس اول الفبا یاد می‌گرفتیم با وارد بازار کار می‌شدیم، البته اجباری در کار نبود. بیشتر خانواده‌ها با همان مزد کارگری سیلوی تهران زندگی‌شان می‌چرخید. با این حال چون می‌خواستند به باور خودشان بچه‌ها راکاری بار بیاورند آنها را وارد بازار کار می‌کردند. اگر به بچه‌های هم‌نسل من مراجعه کنید می‌بینید که کلی خاطره و تجربه از کار در خیابان و مغازه‌دارند. اینها راز نیست و این دوران برای من خیلی ارزش دارد و هر بار بخواهم از آن زمان حرف بزنم، حس غرور پیدا می‌کنم.


 آیا با مشغله‌ کاری که در نوجوانی داشتید به درس و مشق‌تان می‌رسیدید؟
من دوره دبستان تا دیپلم را در مدرسه شریعتی گذراندم، بنابراین دوستان زیادی پیدا کردم که با هم بزرگ شدیم. در محله ما بچه‌ها فقط یک رشته ورزشی را می‌شناختند که آن هم فوتبال بود. می‌توانستیم با تکه سنگ و توپ پلاستیکی فوتبال بازی کنیم، بنابراین برایمان ارزان در می‌آمد و به دردسر نمی‌افتادیم. بعد از فوتبال هم با بچه‌های محل که اغلب همسن و سال خودم بودند، با توجه به فصل، بلال و یا بستنی می‌فروختیم که ته جیب‌مان خالی نباشد. طوری بار آمده بودیم که خجالت می‌کشیدیم از پدر و یا مادرمان پول توجیبی بگیریم. بنابراین در این دوران کار و مدرسه را در کنارهم داشتیم و تلاش می‌کردیم کارها را جفت و جور کنیم.


 حتماً با درآمدی که داشتید کلی خوراکی و غذای خوشمزه می‌خریدید و نوش جان می‌کردید.
واقعاً این‌طور نبود. بیشتر وقت‌ها پول‌های کاسبی را داخل قلک‌های پلاستیکی می‌انداختیم تا در مواقع ضروری استفاده کنیم. در آن دوران به این درک رسیده بودیم که با کار کردن می‌توان به دخل و خرج خانه کمک کرد. شاید تنها ناپرهیزی که من در دوران نوجوانی کردم این بود که گاهی وقت‌ها با پول بستنی «آلاسکا» توپ فوتبال می‌خریدم تا با دوستانم بازی کنم.


 بستنی آلاسکا؟
اگر از بچه‌های دهه ۵۰ و ۶۰ بپرسید برای‌تان تعریف می‌کنند که در قدیم در هر محله یک یا چند بستنی‌فروشی بود که چرخ‌دستی‌های کوچکی را با شناسنامه امانت می‌دادند. من هم با دوستانم با پس‌اندازی که داشتیم به اندازه یک چرخ‌دستی و به نصف قیمت بستنی آلاسکا می‌خریدیم و در میدان نازی‌آباد و خیابان‌ها راه می‌افتادیم تا آن را بفروشیم. کار خسته‌کننده و سختی بود، اما آخر کار وقتی می‌دیدیم که پول‌مان بیشتر شده است حس خوبی پیدا می‌کردیم و از آن لذت می‌بردیم.


 چطور به سمت فوتبال رفتید؟
آن زمان در محله ما ۴ زمین خاکی وجود داشت که بیشتر اوقات بیکاری‌مان را آنجا می‌گذراندیم. این زمین‌ها دیگر وجود ندارند و جای‌شان مدرسه ساخته شده است. محدودیت‌ها و البته استعدادم در این رشته من را به سمت فوتبال کشاند. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود گاهی که مسابقه فوتبال می‌دادیم، تیغی می‌زدیم. یعنی هرکسی پولی را کنار می‌گذاشت تا در پایان مسابقه به تیم برنده بدهند. من با همین روحیه بزرگ و بزرگ‌تر شدم و در تیم‌های مختلف فوتبال از جمله تیم‌ملی کشورمان بازی کردم.


 هنوز هم به محله چهارصددستگاه سر می‌زنید؟
خیلی زیاد. دوستان و هم‌محله‌ای‌ها می‌دانند که در طول سال چند نوبت به محله می‌آیم. ماه محرم که می‌رسد برای راه‌اندازی هیأت عزاداری به کمک هم‌محله‌ای‌ها می‌روم و خادم عزاداران حسینی هستم. اگر هم‌کاری از دستم ساخته باشد برای اهالی انجام می‌دهم.