اینکه تلویزیون - به عنوان یک رسانه تودهگیر - فرهنگ میسازد، واقعیتی است که بیشتر به حوزه «هست»ها تعلق میگیرد تا «باید»ها؛ یعنی چندان نباید بر این «باید» پای فشرد چون اتفاقی است که خواهینخواهی میافتد و میماند این سوال که «تلویزیون چه فرهنگی و چگونه فرهنگی میسازد؟». تلویزیون به حکم اینکه به تعبیر مارکسی کلمه یک «تشکل کالایی» به شمار میآید، تنها یک گونه فرهنگ میسازد و بس؛ فرهنگ مصرفی. به اعتقاد مارکس، شکل کالایی، مهمترین ویژگی ساختاری جامعه سرمایهداری است؛ جامعهای که در آن، رفتهرفته همه چیز بدل به کالا میشود و از همه مهمتر، خود فرهنگ. در مقابل، فرد در این جامعه بهتدریج استحاله مییابد و به صورت مصرف کننده محض درمیآید؛ موجودی که مدام چشم به راه آمدن کالاهای تازه و تصرف در آنهاست و چون در سهگانه مشهور اقتصاد (تولید – توزیع – مصرف)مصرف، «فردیترین» کنش است، باید گفت مصرفکنندهشدن فرد به روند زوال خصوصیات اجتماعی افراد جامعه دامن میزند.
حال بازگردیم به مورد تلویزیون به مثابه شکلی کالایی که در تولید فرهنگ مصرفی(فرهنگی لاجرم کالاییشده و صدپاره) بیشترین سهم را دارد، چرا که مجموعه عناصر بهاصطلاح «فرهنگساز» را در خود جمع دارد. گفتم که کلیشه «فرهنگسازی» در تلویزیون، مصادیق بامزهای دارد که درخور توجهاند؛ خاصه که نشان میدهند چگونه فرهنگ مصرفی به عنوان یگانه شکل فرهنگ در جامعه سرمایهداری معاصر بهسادگی به قالب مصرفزدگی به عنوان شکل غالب فرهنگی در جامعه کنونی ما درمیآید. به لحاظ آماری، پرمخاطبترین برنامههای تلویزیونی، سریالهای «هرشبی»اند و به علل مختلف، افراد جامعه امروز ما بیش از همه مصرفکننده سریالهای شبهای ماه رمضان هستند. اگر با قدری مسامحه قبول کنیم که مضمون و محتوا و فرم این سریالها در ترازی نزدیکتر به سطح آگاهی افراد، به هویت و فرهنگ بینندگان شکل میدهند، میتوان ادعا کرد تبلیغات قبل و بعد و وسط سریالها در ترازی نزدیک به سطح ناخودآگاه، فرهنگسازی میکنند. گذشته از غرزدنهای بینندههای شیفته تعقیب ماجراهای سریالها، باید گفت اکثریت قریب به اتفاق مخاطبان، تبلیغات را هم تمام و کمال مصرف میکنند ولی نکته جالب توجه اینکه در مورد تبلیغات، مصرف، بیشتر حالت سمعی پیدا میکند تا بصری؛ تلویزیون همچنان روشن است، زمان 3 تا 5دقیقهای تبلیغات مشخص است، بینندهها بعضا به کارهای دیگرشان سرکشی میکنند و تلویزیون در گوششان یکریز عناصر فرهنگساز وارد میکند. در این میان، تکهپارههایی از موسیقیهای متعلق به فرهنگ والا(باخ، ویوالدی، چایکوفسکی، ریشارداشتراوس و...) به گوش میرسد؛ نامهایی که صد البته به گوش اکثر سریالدوستان، غریبه است و به این اعتبار، جزو عناصر سازنده فرهنگشان به شمار نمیرود. و در جنب آن، قطعههایی بریده از موسیقی فیلمهای جدید غربی (امیلی، در حالوهوای عشق و...) شنیده میشود که علیالقاعده برنامهریزان(و شاید برنامهسازان) تلویزیونی در آنها به چشم عناصری مطلوب جهت فرهنگسازی نمینگرند و البته یادمان باشد که در این همهمه فرهنگی، در این بازار مکاره بینظیر، مدام دکلمههای بیمعنی و بیمزهای که مرز نثرهای مسجع و اعلانهای تبلیغاتی را تیره و تار کرده، به گوش میرسد. بدین ترتیب، مخاطبان سریالهای عموما آبکی تلویزیون، در تراز ناخودآگاه خویش، مصرفکننده تکهپارههایی از فرهنگی غنی و البته عمدتا غریبه میشوند. درست است که به تعبیر مارکس، شکل کالایی، ویژگی ساختاری جامعه سرمایهداری است و به موجب آن، برای مثال «باخ» یک کالای لوکس است(کالایی فرهنگی) که میتوانی از روی آگاهی و به اختیار خود خریداری کنی و گاهی به آن گوش بسپاری (آن را مصرف کنی) اما در فضای مصرفزده ما، باخ یک تکه کالای دربوداغان(توجه کنید به همراهی موسیقی باخ با جملههای گویندهای که بیننده را با تمام وجود ترغیب میکند به خرید مثلا فلان مایع ظرفشویی) است که مخاطب تلویزیون، ناخودآگاه و از سر اجبار، آن را مصرف میکند. فرهنگ مصرفی، افرادی میسازد محتاج مصرف مدام اما با این امید که فرد، نظر به خلاقیتهای احتمالیاش، در همین فرهنگ به جستوجوی عناصری رهاییبخش برخیزد. مصرفزدگی اما، هرگونه امیدی به رهایی را ناامید میسازد و در راه تخریب هرگونه فرهنگی و از جمله فرهنگ مصرفی پیش میتازد... .
تاریخ انتشار: ۳ آبان ۱۳۸۵ - ۱۱:۱۱
روز هفت - صالح نجفی: این شعار کلیشهای و نخنما که رسانههای جمعی باید «فرهنگسازی» کنند، در تلویزیون ما مصادیق بامزه و گاه اسفباری دارد.