همشهری آنلاین -الهه خسروی یگانه: روایت زندهیاد مرتضی احمدی از تهران قدیم و آداب و رسوم نوروزی پایتخت ایران با خاطرات دیگری نیز در هم تنیده؛ خاطراتی که خواندنشان آدم را با متن زندگی کسانی پیوند میزند که روزی روزگاری در گوشهای از این شهر زندگی میکردهاند. دلم نیامد، لحن و بیان مرتضی احمدی را خیلی ویرایش کنم. با خودم فکر کردم اگر کلمات را همانطور که او توی جمله میچیند، همانطور که او استفاده میکند و همانجور که او میگوید، منتقل کنم، شاید شما هم صدای مرتضی احمدی را بشنوید. صدایی که خیلیها ناشنیدهاش میگرفتند، اما اگر آن حکم «تنها صداست که میماند» همچنان پا برجا باشد که هست، فقط کافی است در ذهنتان صدای او را با این کلمات بسازید. آن وقت شما مسافر تهران قدیم میشوید.
فلسفه هفتسین و رسوم آن زمان چگونه بود؟
هفتسین حتما باید ریشه گیاهی داشته باشد و قابل خوردن؛ سیر، سرکه، سمنو، سنجد، سبزه و سیب همه اینها ریشه گیاهی دارند و مغذی و بسیار نافع. هرکدام حکمتی درش هست. سماق چربی خون را از بین میبرد. جلو غلظت خون و لخته شدن خون را میگرفت. ببین یک قلم سماق چقدر خاصیت دارد. «سیر»؛ به سیر میگفتن دکتر. الان در تمام کشورهای دنیا کمتر غذایی هست که بدون سیر مصرف شود. حالا در ایران که منبع سیر است، سیر کممصرف میشود؛ میگویند بو میدهد. سبزه هم خوراک خوبی است. الان سبزه هم درست میکنند، میفروشند توی مغازهها.
سکه اما جزء هفتسین نیست. ریشه گیاهی ندارد. بعد اضافه شده به سفره، همینطور سنبل هم بعد اضافه شده. هفتسین اینایی است که من به شما عرض کردم. حالا چرا سکه میریزند توی آب و سر هفتسین میگذارند؟ وقتی که سال تحویل میشد و بچهها میآمدند یا عروس و داماد و نوهها میآمدند چون نخستین بار باید بروی سراغ پدر و مادر بزمی میشد واسه خودش با یک دنیا لذت. نخستین حرکت را مادر میکرد؛ بلند میشد نقل میگذاشت دهن بچهها که کامشان تا پایان سال شیرین بماند.
حالا چرا توی آب سکه میریختیم؟ چون آب مظهر پاکی است و ضمنا ما اعتقاد و مذهب داریم و یک مسئلهای را هم میدانیم؛ وقتی حضرت فاطمه (س) همسر حضرت علی (ع) شد، پیغمبر مهرش را آب تعیین کرد. پس آب برای ما مقدس هم هست. روی این حساب، مادر باید به تعداد اهل خانه سکه ریخته باشد توی کاسه آب. بعد تعارف میکند به تمام اهل خانه وآنها سکه برمیدارند که انشاءالله تا پایان سال دستشان خالی نباشد. جیبشان پرپول باشد، براشان برسد مدام. از آن طرف، پدر بلند میشود، قرآن را باز میکند. او به تعداد عائلهاش اسکناس لای قرآن گذاشته، حالا بسته به توانش، کم بها یا پربها، دانه دانه میآیند برمیدارند. این هم باز همانطور است. پدر دعا میکند بچه هاش دستشان خالی از پول نباشد. اینها چیزهایی است که زندگی را قشنگ و قشنگتر میکند.
تهرونیا سیزده بهدر چه میکردند؟
یکی از روزهای قشنگ ما سیزدهبهدر است. همه از خانه میروند بیرون تا در دشتی، صحرایی، جنگلی، جایی بساط پهن کنند، بنشینند کنار طبیعت. از شب قبل هم مادر تدارکش را میبیند. باقالی پلو یا سبزی پلو درست میکند. کاهو سکنجبین هم میگیرند.
میرفتند کن و سولقان. جای دیگری نمیتوانستند بروند، چون وسیله نبود. شمیران هم میرفتند. قدیمها، از پیچ شمیران که بالا میرفتی، تقریبا زمین خالی بود؛ همهدار و درخت و باغ. یک خیابان بود تا شمیران میرفت، کج و معوج ولی سبز و خرم. تمام جویها پر از آب بود.
بساط را که پهن میکردند، آقایان استراحت میکردند، خانمها یا دخترهای خانه بلند میشدند، میرفتند توی صحرا سبزی میچیدند؛ غازباغی، شنگ، سبزی صحرایی، والک. اینها را میچیدند، چون اعتقاد داشتند در سال، یکی ـ دو بار باید پلو والک بخورند یا با سبزی صحرایی آش بخورند. در کنار این قضایا، دخترها یواشکی میرفتند، سبزه گره میزدند، جوری که کسی نفهمد (خنده). کوچکترها الک دولک بازی میکردند و توی سر و کله هم میزدند.
از خانه که میخواستند حرکت کنند، سبزه را برمیداشتند، میآوردند. سبزه دیگر زرد و پژمرده شده بود. میآوردندش بیرون و باید هم حتماً میانداختندش توی آب روان تا آب روان این زردی و پژمردگی را با خودش از شهر ببرد بیرون.
یک چیز مهم این وسط، وابستگی مردم به هم بود. پنجشنبه آخر سال حلوا میبردند خیرات میدادند؛ غریبه و خودی هم نداشت. به همه تعارف میکردند.
تهرونیا شب چهارشنبهسوری غذای مخصوصی میپختند؟
نه. مادر هر غذایی درست میکرد، میخوردند. همین که به آجیل خوردن میرسیدی قاشقزنها راه میافتادند. جوانهای ١٦، ١٧ساله، همه چادر سرشان بود. پسر و دختر معلوم نبود. میآمدند در خانهها، یکی یه کاسه مسی دستشان بود، میزدند به آنکه زنگ خاصی داشت. یکی از اعضای خانه میرفت در را باز میکرد. حالا چرا؟ اولا یا پسر بود یا دختر. اگر دختر بود آن دو سه تا پسری که زیر چادر بودند او را نگاه میکردند ببینند کیست؟ آیا زیباست؟ یا بر عکس؛ فرق نمیکرد. دخترها متوجه پسرها بودند و پسرها هم متوجه دخترها.
آنقدر میزدند تا اینکه توی کاسهشان آجیلی، چیزی بریزند و اینها بروند. همه همدیگر را از زیر چادر میشناختند. شب بسیاربسیار قشنگ و خوبی بود. بعدش میرسیدیم به خرید هفتسین. البته یک پنجشنبه آخر سال هم بود که سنت ما نبود، بعد اضافه شد بهش. میرفتند قبرستانها به زیارت اهل قبور. اینجا بود که روز آخر، صدای بامزهای بلند میشد : «سمنو آی سمنو / مال پای هفتسین سمنو» میخواندند و با آواز میرفتند. مردم سمنو میخریدند و از دو سه ساعت مانده به سال تحویل، مادر سفره هفتسینش را پهن میکرد. هفتسین را میچید.