همشهری آنلاین - مریم باقرپور: پشت مسجد المهدی(عج) محله تهرانویلا منطقه ۲ آهنگری وجود دارد که نام «علی کاوه» بر آن نقش بسته است. مغازهای که قدمتش به سال ۱۳۴۷ میرسد و داخلش سعید کاوه، مشغول کار است. سعید ۴۱ ساله، فرزند مرحوم «علی کاوه» است که روزگاری که در محله تهران ویلا، خبری از خیابان آسفالت و ترافیک و مغازههای رنگارنگ نبود در این محدوده از پایتخت مشغول کار بوده و در کورهاش آهنها را گداخته میکرد و از گاو آهن تا چکش، تیشه، تبر و... برای روستاییان دور و نزدیک از طرشت و فرحزاد تا یافت آباد و... میساخت. آن هم با زغال سنگ.
حالا زغالسنگ جایش را به گاز داده است. البته حرارت کوره فعلی هم چندان کم نیست و در هوای گرم هم به راحتی نمیتوان نزدیکش شد.
این کار آبا و اجدادی برای سعید که بین اهالی به کاوه اهنگر معروف است، عادی شده و تیغه فلزی را داخل کوره میگذارد. سندان هم وسط مغازه است و با گداخته شدن تیغه آهنی، آن را با انبر روی سندان نگه داشته و با پتک ضربه میزند تا شکل بگیرد. او میگوید: «آهنگری شغل خانوادگی ماست و با همه سختیهایش عاشق کارم هستم، به همین دلیل هم بین اهالی به کاوه آهنگر معروف شدهام. گرچه این روزها وضع بازار خوب نیست و کمتر کسی سراغی از ما میگیرد.»
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید.
ظریفکاری با کوره گازی
از چکش چدنی، کلنگ و تیشه تا دستههای چوبی و ابزارهای ساختمانی در مغازه کاوه، دیده میشود. جای انبار قدیمی که در آن زغالسنگ نگهداری میشد هم وسایلی آهنگری گذاشتهاند. تعدادی تیغه، بوته کن و داس هم هست که ساخته پدر کاوه بوده. سعید کاوه که از ۵ سالگی به همراه سایر برادرانش در کارگاه کوچک آهنگری پدرش کار کرده میگوید: «برای رفاه حال اهالی، بیشتر وسایل مانند چکش و کلنگ را بیرون از شهر در کارگاه دیگری تولید میکنم و اینجا کارهای ظریفکاری را انجام میدهم، گاهی هم مردم برای تیز کردن کلنگ و تیشه سراغمان میآیند. چون تیز کردن از خرید وسایل جدید ساختمانی به صرفهتر است. البته پدرم در گذشته با کوره زغال سنگی وسایل بیشتری درست میکرد که این روزها کاربردی ندارد و بیشتر با دستگاههای پرس صنعتی ساخته میشود.»
جلب رضایت مادر و علاقه به این حرفه
دستان کاوه پینه بسته و با هر پتکی که به تیشه میزند، صدایی در مغازه میپیچد و پتک زدنها تا سرد شدن تیشه و قرار دادن دوباره در کوره داغ ادامه دارد. وقتی میپرسیم تا کنون به فکر تغییر شغل افتاده است؟ او میگوید: «گرچه کارم سخت است و بیشتر وقتها دستانم پینه میبندند، تابستانها گرمای هوا آزار میدهد تا جایی صورتم از شدت گرما میسوزد اما نمیخواهم چراغ مغازه پدریام را خاموش کنم. چون پولی که از این کار در میآورم حلال است و از طرفی مادرم میخواهد که این کار را ادامه دهم و هر روز وقت رفتن به مسجد به من سر میزند و اگر به هر دلیلی در مغازه بسته باشد، میپرسد که چرا مغازه را تعطیل کردهام. من هم برای رضای مادرم و علاقهام به این حرفه، کار را ادامه میدهم. البته نباید فراموش کرد که هرکاری از مسافرکشی تا نانوایی سختیهای خاص خودش را دارد و باید عاشق بود.»
همراهی با کاسبان محل
حین کار، گاه مشتریان وارد میشوند. ولی جرئت نزدیک شدن به کوره را ندارند. چون گرمای کوره بیش از انتظار است. گاهی هم کاسبان محل سراغ کاوه را میگیرند. او میگوید: «کسبه محل و حتی مسجدیها به پدرم لطف داشتند. در سالهایی که او زنده بود، سراغش را میگرفتند و او هم هرکاری از دستش بر میآمد انجام میداد. حالا هم گاهی پیش من میآیند و هر وقت مشکلی پیش میآید، سعی میکنم با کمک دیگران کمکی کنم.»
به اینجا که میرسیم، دیگر از پتک زدن خبری نیست. تیشه شکل خود را گرفته و حالا نوبت جاانداختن دسته است. کاوه از وسیلهای ابتکاری پدرش که در بیرون مغازه هست برای جاانداختن دسته استفاده میکند و کار به پایان میرسد تا ساخت تیشه بعدی.