همشهری آنلاین - نگار حسینخانی: دیگر بانوی مشگین روی صندلیاش رو به حیاط و آفتاب ننشسته و خانه آماده یادگاری شدن است. «دوشیزه مشگین» را «روانشاد بدیعالزمان فروزانفر» به سیمین لقب داده بود. دلم هوای سیمین کرده و آن خانه آجری و در و پنجرههای چوبی سبزِ قصهگو. حوالی عصر راهی خانهاش میشوم؛ اینبار بیخبر و بدون هماهنگی؛ خانهای بیصاحبان و همسایگانش.
قصههای خواندنی را اینجا دنبال کنید
صفحات گرامافون در خانه سیمین
«سپیده طاهری» که مسئول جمعآوری وسایل خانه سیمین و از کارشناسان اداره املاک شهرداری منطقه یک است درباره جمعآوری وسایل خانه دانشور، به ما میگوید: «این خانه دو سند به نام جلال آلاحمد و سیمین دانشور داشت که سند آلاحمد نیز دوازده سال پیش به خانم دانشور انتقال پیدا کرد. بعد از مرگ سیمین نیز خانه به تنها ورثهاش ویکتوریا دانشور، خواهر سیمین رسید. این ملک پنج میلیاردی در حال حاضر قسط اولش به مبلغ ۳ میلیارد تومان پرداخت شده است. بعد از رفع شدن مشکلات اوقافی خانه، باقی پول نیز پرداخت میشود. » او در ادامه میگوید: «دختر خوانده سیمین نیز که دختر خواهر فوتشده اوست، ادعاهایی درباره وصیتنامه دانشور داشت که به شکل قانونی قابل استناد نبودند و همینطور نیز به ما ابلاغ نشدند».
طاهری، لیست وسایلی که از خانه دانشور شماره و بستهبندی شده را نشانم میدهد از «قلمدان» گرفته تا پرترههای صورت دانشور با طراحی آیدین آغداشلو و... و لیست عظیم و طویلی از کتابها. قرار است وسایل بعد از بازسازی خانه، به آنجا بازگردانده شود و در قامت وسایل موزه مورد بازدید قرار گیرد. سپیده طاهری میگوید: «از بین این وسایل صفحات گرامافون از همه دیدنیتر بود. صفحاتی که شاید در ایران تنها یک نمونهاش وجود داشته باشد که بعدها در این موزه خواهید دید».
البته آنطور که کارشناسان و نگهبان خانه میگوید، هنوز برای بازسازی و ترمیم خانه تأمین اعتبار نشده و کار را شروع نکردهاند و تنها خانه تحویل گرفته شده است. از کوچه رهبری و پسندیده میگذرم. خانههای قدیمی یکییکی جای خودرا به آپارتمانهای بلند با پنجرهها و درهای نردهدار و حفاظدار میدهند. اما خانه جلال هنوز سبز و محکم و بیحفاظ در اطراف خانه پدر شعر نوی فارسی ایستاده تا جزء معدود خانههایی باشد که بافت قدیمی شمیران را پاسداری میکند، چنان که از نخستین خانههایی بود که بیابان را شمیران کرد.
آخر دنیا پلاک یک
از خیابان دزاشیب که پایین میروم، خیابان آتشنشانی را میپیچم داخل خیابان رمضانی. با اینکه خانه را بلدم از اول محل شروع میکنم و نشانی خانه سیمین را از هممحلیهایش میپرسم. کسی درست نمیشناسدش. آنهایی هم که میشناسند گمان نمیبرند آنجا، کنارشان زندگی کرده باشد. مغازهداری میگوید: «دانشور که الهیه زندگی میکرد. چرا آمدهای اینجا؟ » و مغازهدار دیگری میگوید: «خانه جلال خیابان رهبری است. ما همسرش را نمیشناسیم. »
اسم بنبست را خودشان گذاشتهاند «ارض»؛ یعنی آخر دنیا. جلال این اسم را از روی «لسانارض» محل دفن پدر و مادر سیمین انتخاب کرده بود، وقتی به پیشنهاد نیما یوشیج، در دزاشیب یا دژآشوب در منطقه شمیران زمینی خرید و سطحی از این بیابان را فروکاست. دانشور هم گفته بود: «ما به خاطر نیما آمدیم این منطقه. گفت اینجا زمینی هست، بیایید بسازید. تقریباً شب و روزمان با نیما بود. صبحها با هم میرفتیم راهپیمایی». خانه خودش (نیما) سرکوچه رهبری درست ده قدم بالاتر از خانه آلاحمد و دانشور است.
مثل خودش، خانه نیز سر سازگاری با خانههای همردیفِ قدیمی و جدید کنار خودش را ندارد، به دل کوچه آمده، کوچههای باریک شمیران که هنوز چندان تن به قانون شهری امروز تهران ندادهاند. خانه سیمین اما نبش کوچهای بنبست است. خانهای بزرگ با برگ موهایی که دیوار یک طرف را پوشاندهاند. ۶۰ سال پیش آلاحمد در غیاب سیمین آن خانه را ساخت و ۱۶ سال بیشتر ساکن آن خانه نبود، در حالی که سکونت سیمین ۶۰ ساله میشد. با این حال اهالی محل، خانه را به نام جلال میشناسند. خانهای آجری با در و پنجرههای سبز.
ویکتوریا دانشور، خواهر سیمین میگوید: «وقتی سیمین سال دوم ازدواجش رفت تا در دانشگاه استنفورد فوق دکترای زیباییشناسی بخواند، جلال این خانه را با حقوق جمع شده او ساخت. آلاحمد این زمین تجریش را در همسایگی نیما گرفت و با دستهای خودش آن را ساخت. اسم این کوچه را هم خودش گذاشته است». حالا خانهها هستند اما صاحبان و همسایگانشان فرسنگها با خاک شمیران فاصله دارند.
روزهای نوی خانه
به در چوبی خانه سیمین که میرسم به رسم معمول زنگ را فشار میدهم، اما اینبار نه پرستاران و نه ویکتوریا، بلکه نگهبانی در را باز میکند و از آن زنجیر پشت در خبری نیست. میگوید اجازه ندارم به خانه وارد شوم. با شهرداری هماهنگ میکنم و مسئولان مربوط. تا پا درخانه این زوج ماندگار بگذارم، کنار تخت نبودهشان بنشینم. همه چیز را جمع کردهاند. کتابها، دستنوشتهها، نقاشیها، لباسها، مدادها را هم. همه دیگر شماره دارند و وقتی اوضاع خانه به سامانتر شد دوباره از کارتنها و بستهها درآمده و چیده میشوند. مثل قبل؛ حتی قبلتر از آن زمان که سیمین به خانه بیاید. مثل آن روزهای نوی خانه که دیوارها بوی دست جلال میداد و شعر نیما.
کتابها را از قفسهها جمع کردهاند. تنها چند دست لباس سیمین در اتاق کتابخانه هنوز خانه را پاسداری میکند. حیاط همچنان سبز است و حوض آب دارد؛ شاید به خاطر دل نگهبان و دلگرمی خانه. آن فنس گوشه حیاط هم هیزمهای زمستان گذشته را در خود پاسداری میکند. لباسم را در رختآویز پشت در میگذارم؛ نه به خاطر اینکه میخواهم ساعتی بمانم، به خاطر خاطره.
در جوار کشت همسایه
همسایههای بنبست اما سیمین را میشناسند؛ گاه به آن زنجیر پشت در که خانه را از خانهها و همسایهها جدا میکرد. تنها مثل همه از یوسف و زری سووشون؛ هستی جزیره سرگردانی و از آن روز که ساربان تشییع میشد خبر داشتند همسایههای سببی بیخاطره. همسایهای میگوید: «تنها خانه را به نام میشناختیم. صاحبانش به هرکس راه نمیدادند. فرقی نیست بین ما و شما که از دیگر جا آمدهاید». اما فرق بود. گویا ما راهیافتگان بودیم. همسایه انتهای کوچه نیز سیمین و جلال را به کتابهایشان میشناخت. میگفت: «عمر ما به جلال که قد نمیدهد، اما سیمین راگاه گاهی میدیدیم. پیشترها که گاهی در خیابان رفت و آمد داشت و آخرها که نداشت و گاهی با ماشینی به دنبالش میآمدند. خاطره ما بههامان هم به احوالپرسیهای در رفت و آمد کوچه برمیگردد. » انگار همسایه هم برای سیمین رنگ باخته بود.
همسایه برای او، همان همسایهای معنا میشد که دیگر سالها از نبودنش در شمیران، کوچه رهبری و شعر ایران میگذرد، اما رد پاهایش هنوز در همهجا هست و آوازش در گوش، که بارها تکرار میکند؛ «خشک آمد کشتگاه من در جوار کشت همسایه».
*منتشر شده در همشهری محله منطقه یک در تاریخ ۱۳۹۳/۲/۲۷
*پینوشت: خانهموزه سیمین و جلال، تا زمان مرگ سیمین در سال ۱۳۹۰، اقامتگاه او بود و پس از آن، برای مدتی محل سکونت خواهر او به حساب میآمد؛ تا اینکه پس از مجادله میان ورثه سیمین و جلال با شهرداری، در ۸ اردیبهشت ۱۳۹۷، مصادف با زادروز سیمین، این خانه به عنوان «خانه موزه سیمین و جلال» به روی عموم گشوده شد.