همشهری آنلاین – حسن حسنزاده: جوانهای محله ستارخان، نوید را خوب به خاطر دارند. نوجوانی که در سالهایی میانی دهه ۷۰ تمام هم و غمش تبدیل شدن به یکی از ستارههای کشتی کشور بود. از مدرسه که به خانه میآمد، ساک ورزشیاش را روی شانه میانداخت و روی تشک باشگاه کشتی محله عرق میریخت تا روزی برای پدرش که عاشق کشتی بود افتخارآفرینی کند.
قصههایخواندنی تهران را اینجا ببینید
من رویایی داشتم...
اگرچه دست سرنوشت مسیر زندگیاش را تغییر داد و رویای تبدیل شدن به قهرمان کشتی اکنون جای خود را به شکستن رکوردی منحصربهفرد در ورزش افراد کمتوان جسمی و حرکتی داده است، اما نوید انصاری هر وقت که ورزش حرف میزند رویای ایستادن روی سکوهای قهرمانی کشتی را به خاطرمیآورد. او میگوید: «در نوجوانی شیفته ورزش بودم؛ از فوتبال تا کشتی. کاپیتان تیم فوتبال مدرسه بودم اما کشتی ورزش اول خانه ما بود. پدرم یک دل نه صد دل عاشق آقا تختی بود و تلویزیون خانه ما هم همیشه روی مسابقات کشتی تنظیم میشد. من هم به پیروی از پدرم کشتی را برای ورزش قهرمانی انتخاب کردم. در ستارخانه باشگاه کوچکی بود که آنجا تمرین میکردم و بعدها که حرفهایتر شدم با تمرین زیر نظر اساتید کشتی باشگاه شهید شیرودی چندبار به مدال طلای قهرمانی استان تهران در رده سنی نوجوانان و جوان رسیدم. وقتی روی سکو میرفتم خودم را میدیدم که یک روز قهرمان کشور شدهام و به عنوان نماینده ایران پرچم پرافتخار کشور را هم به اهتزار درآوردهام.»
از مبارزه روی تشک کشتی تا خانهنشینی
رویای فتح سکوهای قهرمانی اما خیلی زود خاموش شد. نوید تازه به دهه دوم زندگیاش پا گذاشته بود، که بیماری ام اس چون سدی بزرگ در مقابل آروزهایش قدم علم کرد. خودش میگوید: «علاوه بر کشتی، به ورزش پهلوانی هم علاقه داشتم. حتی یک بار مقام قهرمانی رشته کباده در استان تهران را هم کسب کردم. یک روز وقتی در زورخانه میل میگرفتم، ضربه سختی به پشت سرم اصابت کرد. فردای آن روز درد دستها و پای راستم شروع شد. همین دردها اما بهانهای شد تا به پزشک مراجعه کنم. تازه آنجا بود که با تشخیص پزشکان از بیماری ام اس باخبر شدم. سالهای دهه هفتاد هنوز ام اس برای خیلیها یک بیماری ناشناخته بود. اما من یک چیز را همان موقع فهمیدم. اینکه دیگر نمیتوانم به تشک کشتی و قهرمانی فکر کنم.» انصاری ادامه میدهد: «روزهای سختی بود. پسری که هر روز عادت داشت روی تشک کشتی رویاهایش را دنبال کند، حالا به تدریج خانهنشین میشد. کار به جایی رسیده بود که برای بالا رفتن از پلههای خانه باید من را روی شانه میگرفتند و بالا میبردند.»
وقتی غیرممکن، ممکن شد
انصاری سالهای با بیماری ام اس دست و پنجه نرم کرد و هر روز از رویای ورزش قهرمانی دورتر میشد. سال ۱۳۹۷ اما به نقطه عطف زندگیاش تبدیل شد. وقتی دخترش به دنیا آمد، زندگی روی دیگر خود را به او نشان داد. میگوید: «وقتی دخترم متولد شد، برای عبور از آن روزها انگیزه گرفتم. میخواستم ببیند پدرش چطور بر این بیماری سخت غلبه میکند و دوباره روی پاهایش میایستد. پس از حدود دو دهه، ورزش را شروع کردم. بدون هیچ امکانات و با کمترین پول شب و روز در خانه تمرین میکردم تا دوباره توان دستها و پاهایم را به دست بیاورم. من که نمیتوانستم از ۵ پله خانه بالا بروم، تصمیم گرفتم به اولین فرد مبتلا به ام اس ایران تبدیل شوم که از ۱۶۹۳ پله برج میلاد بالا میرود. ثبت این رکورد برای خیلیها غیرممکن به نظر میرسید اما من ۳ سال ورزش تمرین شبانهروزی بالاخره در مهرماه سال ۱۴۰۰ و در حضور دخترم پلههای برج میلاد را در مدت ۴ ساعت بالا رفتم و این رکورد را به نام خودم ثبت کرد.»
از صعود به برج میلاد تا کشیدن خودرو با ویلچر
بالا رفتن از پلههای برج میلاد در سال ۱۴۰۰ آخرین رکورد نوید نبود. پس از ثبت این رکورد، این بار با انگیزه مضاعف سراغ ثبت رکوردهای بعدی رفت؛ از کشیدن خودروی سمند تا پایین آمدن از پلههای برج میلاد و برنامهاش برای بالا رفتن از برج الخلیفه. میگوید: «چند ماه بعد از ثبت رکورد در صعود از برج میلاد، مسیر میدان انقلاب تا حرم امام خمینی(ع) را با ولیچر طی کردم. مسیر ۳۵ کیلومتری که طی کردن آن برای یک فرد مبتلا به ام اس به دلیل دستهای ضعیف غیرممکن به نظر میرسید اما من به یاد دخترم از خدا کمک خواستم و تمام مسیر را «یا اباالفضل» گویان تا حرم امام رفتم.» انصاری تیرماه ۱۴۰۱ هم به مناسبت هفته بهزیستی یک رکورد دیگر ثبت کرد. میگوید: «درهفته بهزیستی یک خودروی سمند که حدود ۱۶۰۰ کیلوگرم وزن داشت را با طناب به ویلچر بستم و مسافتی را به همین صورت طی کردم. آذرماه امسال هم رکورد پایین آمدن از پلههای برج میلاد را با زمان ۱ ساعت و ۵۴ دقیقه ثبت کردم.» رکوردهای نوید انصاری با حضور نمایندگان کمیته ورزشهای ملی به ثبت رسیده و اکنون تنها بیمار مبتلا به ام اس ایران است که چنین رکوردهایی را به ثبت میرساند. او برای روحیه دادن به دیگر بیماران هم دغدغه دارد: «وقتی من توانستم پس بقیه هم میتوانند. هر وقت بیماری میبینم که ناامید شده، راز خودم را به آنها میگویم تا یک یاعلی بگویند و شروع کنند. روحیه دادن و نشان دادن راه به دیگر بیماران را وظیفه خودم میدانم.»