مسجد بدان سبب که خاستگاه توحید و نفی شرک و باطل و جایگاه حق و دادخواهی مظلوم است، همواره مهد قیام و انقلاب بوده. انقلابیون سال ۵۷ نیز برحسب مقتضیات و شرایط جامعه از این مکان مقدس الهام گرفته‌اند و مسجد احمدیه نارمک هم قبل از پیروزی انقلاب اصلی‌ترین مرکز فعالیت‌های انقلابی در شرق تهران بوده است.

همشهری آنلاین - فاطمه شعبانی: پایگاهی که آیت‌الله  ‌جلالی خمینی نماینده ولایت فقیه در شرق تهران و امام جماعت این مسجد هدایت آن را بر عهده داشت و اکنون پس از ۳۶ سال خاطرات آن دوران را مرور می‌کند.  

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

مسجد احمدیه؛ هسته مرکزی

به دلیل شکستگی پا و انجام عمل جراحی قرار ملاقاتمان با آیت‌الله  ‌در منزل او است. در جمع ما دختر و همسرش هم حضور دارند و گاهی بعضی از خاطرات را یادآوری می‌کنند. از حاج آقا می‌پرسیم چطور مسجد احمدیه هسته مرکزی انقلاب در شرق تهران شد. پاسخ می‌دهد: «بعد از ساخت مسجد، اهالی محل از حضرت امام(ره) درخواست امام جماعت می‌کنند که حضرت امام(ره) هم من را معرفی می‌کنند. در نخستین قدم چون شرق تهران محله نوپایی بود به کمک و همت خیرین و مردم محل ساخت چند مسجد در محله‌های مختلف شرق تهران در دستور کار قرار گرفت.

سرانجام ۱۰ مسجد ساخته شد و همه ۱۰ پیش‌نماز این مساجد از شاگردان حضرت امام(ره) بودند؛ از جمله حجج الاسلام ابراهیم‌نژاد، سروش محلاتی، محقق قمی، موسوی کاشانی، کرباسی، خادمی و... همگی ما جزو روحانیون مبارز و از دوستان دکتر بهشتی، استاد مطهری و آیت‌الله  ‌مهدوی کنی بودیم. ما گاهی دورهم جمع می‌شدیم و هر موقع اعلامیه حضرت امام(ره) می‌آمد چاپ و در مساجد پخش می‌کردیم. ‌»

دعوت از وعاظ مشهور و شجاع 

دعوت از سخنرانان و وعاظ جسور از جمله کارهایی بود که در مسجد انجام می‌شد و مورد استقبال قرار می‌گرفت. آیت‌الله  ‌جلالی خمینی می‌گوید: «آقایان محمدعلی الهی، رستگاری، آقای فخرالدین حجازی و آقای شریفی و دکتر حسن روحانی وعاظی بودند که هرکدام بسته به شجاعتشان مستقیم و غیرمستقیم بالای منبر از شاه بد می‌گفتند، همین باعث شده بود خیلی از دانشجویان دانشکده علم و صنعت بیایند و پای منبر بنشینند و یک ارتباط متقابل بین مسجد و دانشگاه برقرار شود.

وعاظ که می‌آمدند ساواکی‌ها و مأمورها می‌ریختند که واعظ را دستگیر کنند ولی از پشت مسجد راهروی مخفی درست کرده بودیم و در چنین مواقعی واعظ روی پشت‌بام می‌رفت و همانجا لباسش را عوض می‌کرد و دست مأمورها به او نمی‌رسید. بدون اغراق می‌توانیم بگویم که ما جزو نخستین گروه‌هایی بودیم که در راهپیمایی مرگ بر شاه گفتیم. همه اینها باعث می‌شد که مسجد احمدیه مرکز ثقل فعالیت‌های انقلابی باشد ...‌»

جلالی دلیجانی!

به خاطر ارتباطی که ما با حضرت امام(ره) داشتیم و فعالیت‌های مسجد احمدیه، ساواک زود به زود دلش برای ما تنگ می‌شد و هردفعه یک بار به هر بهانه‌ای مأمورهایش را به سراغ ما می‌فرستاد! یکی از حساسیت‌های ساواک روی فامیلی «خمینی» من بود، هر بار که ما اطلاعیه می‌دادیم و در روزنامه می‌نوشتیم جلالی خمینی، می‌آمدند و می‌گفتند این خمینی چیه؟ می‌گفتم پدر آمرزیده‌ها ادامه فامیلی من خمینی است! می‌گفتند نه این فامیلی خمینی بو دارد! یک بار گفتم می‌دانید من کجایی ام؟ من از شهرخمینم دفعه بعد می‌نویسم جلالی دلیجانی هرکس گفت چرا دلیجانی می‌گویم ساواک گفته!

همراهی خانواده

همسر آیت‌الله هم که خود مدرس عربی و مفسر قرآن در حوزه علمیه است از روز دستگیری همسرش می‌گوید: «ماه رمضان بود و من افطاری حاضر کرده بودم. قبلش حاج آقا گفته بودند که امروز روی منبر خیلی تند صحبت کرده‌ام و منتظر بودیم که ساواک سری به ما بزند! زنگ زدند و مأموری که اسم حاجی را هم درست تلفظ نمی‌کرد جلو در بود، کارتش را دیدم که مأمور ساواک است و یک ماشین که چند سرنشین و به اندازه یک نفر جای خالی داشت.

دم در ایستاده بود. گفتم حاج آقا آمدند شما را ببرند. کلید و کیف و مهرش را به من داد و همراه مأمورها رفت. دانشجویان دانشگاه علم و صنعت وقتی از دستگیری حاج آقا خبردار شدند جلوی مسجد احمدیه تجمع کردند و با مأمورها درگیر شدند. دخترهایم زهراخانم و منیره خانم نوجوان بودند.

آنها هم شروع کرده بودند به اعتراض به رژیم که مردم در خانه ما را می‌زدند که حاج خانم حالا حاج آقا را دستگیر کردند، بیایید دخترها را ببر! اینها دارند درگیر می‌شوند. گفتم اشکال ندارد بابایشان را دستگیر کرده‌اند.! ‌»

تهدید و تطمیع

حاج آقا ازخاطرات زندانش این‌طور تعریف می‌کند: «اول افطار من را به کمیته ساواک بردند و صبح لباس‌هایم را عوض کردند و لباس زندان پوشاندند و برای بازجویی بردند. مأمورها سبیل به سبیل نشسته بودند. همین که من داخل شدم یکی‌شان تا چشمش به من افتاد دست من را گرفت و گفت این جلالی خمینی است که شرق تهران را به هم زده! من را بردند و حسابی تهدیدم کردند. گفتم من که این حرف‌ها را زدم پیه همه چیز را به تنم مالیده‌ام و سفت پای حرف و اعتقادم ایستاده‌ام. دیدند تهدید و فشار فایده ندارد شروع کردند به تطمیع کردن که آن هم بی‌تأثیر بود.

من را انداختند در سلول انفرادی به ابعاد یک مترونیم عرض و۲‌متر طول و به معنای واقعی تاریک با یک درآهنی که تنها یک دریچه داشت. در زندان آیت‌الله  ‌دستغیب و خیلی از علما بودند. شهید دستغیب پیرمردی بود که او را شکنجه روحی می‌کردند؛ مثلاً از بلندگو اعلام می‌کردند که دستغیب آزاد است. آن بنده خدا هم وسایلش را داخل بقچه‌ای جمع وجور می‌کرد و زیر بغل می‌زد و با گریه از ما خداحافظی می‌کرد و بیرون می‌رفت. ۲‌ـ ۳ ساعت بعد برمی‌گشت، می‌پرسیدم چرا برگشتی؟ جواب می‌داد: گفتند اشتباه شده بود.»

چرا انقلاب کردید؟

از آیت‌الله  ‌جلالی می‌پرسیم که چرا نسل آنها که ظاهراً از خیلی امکانات و آزادی‌ها برخوردار بودند انقلاب کردند؟ آنها چه چیزی را نمی‌خواستند و برای چه چیزی قیام کردند. پاسخ می‌دهد: «یکی از نکاتی که مردم خصوصاً نسل جوان ما را رنج می‌داد وابستگی اقتصادی و سیاسی مملکت به آمریکا بود. ما در مملکت خودمان به آمریکایی‌ها حق توحش می‌دادیم. یک مستشار آمریکایی در ایران ۳ تا حقوق می‌گرفت؛ یک حقوق بابت حقوق کارمندی، یک حقوق بابت کار در خارج از کشور و حقوق سوم هم بابت توحش! کلید مملکت ما دست آمریکایی‌ها بود.

مردم ما دغدغه مذهب داشتند و احساس می‌کردند حکومت روز به روز از اسلام دور و دورتر می‌شود و در اینجا نقش رهبری حضرت امام(ره) بسیار مهم بود که انقلاب را جهت می‌داد. ما انقلابمان را با خون جگر به دست آوردیم و خیلی‌ها زندان‌ها و شکنجه‌ها دیدند. امروز واجب است که با تمام مشکلات متحد و متفق و پشتیبان ولایت فقیه باشیم تا به این مملکت گزندی نرسد. ‌»

شاگردی حضرت امام(ره)

شروع آشنایی جلالی خمینی با امام(ره) به سال ۱۳۳۵ و زمانی برمی‌گردد که جوانی ۱۹‌ـ ۲۰ ساله بود. او می‌گوید: «از خمین به قم آمدم و من را به خدمت امام(ره) معرفی کردند و از آن سال در خدمت ایشان بودم. بعد از ازدواجم همسرم و همسر ایشان با هم آمد و شد داشتند. البته من ۲‌ـ ۳ سالی هم شاگرد مرحوم آیت‌الله  ‌بروجردی بودم و بعد ۱۰ سال افتخار شاگردی حضرت امام را داشتم. درس امام بالاترین درس بود و حدود ۷۰۰‌ـ ۸۰۰ شاگرد داشتند که اغلب‌شان افراد بزرگی در عرصه مملکت شدند از جمله شهید بهشتی و استاد مطهری. امام در هنگام تدریس بسیار خوش اخلاق بودند و مراعات حال شاگردان را می‌کردند و عتاب و خطابی نداشتند. گاهی شاگردی سؤال بی‌ربطی می‌کرد ولی امام صبورانه پاسخ می‌داد. چون ارتباط خانوادگی داشتیم از نزدیک شاهد بودیم که با اهل‌بیت‌شان رفتاری می‌کردند که زیبنده یک مؤمن و برای همه سرمشق است. ‌»

ملاقات در قنات‌آباد

 بعد از دستگیری حضرت امام(ره)، حاج آقا جلالی یکی از نخستین کسانی است که به ملاقاتشان می‌رود. او این‌طور تعریف می‌کند: «شبانه حضرت امام را بردند و ما حسابی ناراحت بودیم. به فکرم رسید به تهران و سراغ آیت‌الله  ‌کمره‌ای بروم. آیت‌الله  ‌کمره‌ای عالم روحانی بود که حکومت هم از ایشان حساب می‌برد و تا حدودی به حرفش گوش می‌داد. از قضا یک بار به شهر خمین آمده بود و ما به استقبالش رفته بودیم و ناهار هم به منزلمان دعوتش کرده بودیم و خرده آشنایی با هم داشتیم.

پیش پسرش رفتم و قضیه را گفتم که طلبه‌ای از خمین هستم، اگر مقدور است جور کنید به ملاقات امام بروم. آقا کمره‌ای هم به رئیس شهربانی تلفن کرد که طلبه‌ای با نام جلالی درخواست ملاقات با امام را دارد. بالاخره رئیس شهربانی هم قبول کرد! من به قنات‌آباد رفتم که امام آنجا نگهداری می‌شد. خیابان‌ها و پشت‌بام خانه‌ها پر از مأموران شهربانی بود. پرسیدم: رئیستان کیست؟ یک طلبه‌ای هستم به نام جلالی خمینی و آقا کمره‌ای زنگ زده که من خدمت امام برسم. طبق تلفن رئیس شهربانی قرار ملاقات گذاشته شد. من نخستین کسی بودم که به ملاقات امام رفتم.»

ترس مأموران از عظمت امام(ره)

خیلی دلم می‌خواست بدانم در شب دستگیری بر امام چه گذشته بود؟ از امام پرسیدم آن شب‌چی شد دلم می‌خواهد شرح بدهید؟ امام لبخندی زدند و ماجرا را تعریف کردند. امام آن شب مهمان آقا مصطفی بودند، نزدیک صبح متوجه جیغ و داد از بیرون منزل می‌شوند، درخانه را باز می‌کنند و می‌بینند مأموران ساواک خادم منزلشان به نام مش علی را گرفته و می‌زنند که خمینی کجاست؟ آقا هم صدا می‌زنند: «این را نزنید، خمینی منم! بروید من آمدم. ‌» امام تعریف می‌کرد: «من را وسط صندلی عقب نشاندند. ۲ مأمور ارشد یکی سمت چپ یکی سمت راست من نشستند و مأمور جلویی هم مسلح بود و قم هم حکومت نظامی. از شهر خارج می‌شدیم، دیدم افسر سمت راستی‌ام رنگش پریده و پایش به اضطراب مرتب تکان می‌خورد، افسر سمت چپی هم حالش بهتر از این یکی نبود گفتم چرا رنگتان پریده؟ دست گذاشتم روی پایشان که نترسند!

هبه ارثیه پدری به فقرا

امام بعد از پیروزی انقلاب ۱۰ سال و۴ ماه رهبری حکومت اسلامی را عهده‌دار بودند و درس بزرگی که به همه ما و حاکمان دادند این بود که در این سال‌ها از انقلاب چیزی نخواستند. در زمانی که آیت‌الله  ‌اردبیلی ریاست قوه قضاییه را عهده‌دار بودند امام درخواست کردند که اموالشان را بازرسی کنند. امام تا آخر عمر مستأجر بودند و تنها مالی که از دنیا داشتند مربوط می‌شد به ارثیه پدری که آن را هم طبق نامه‌ای که نوشته بودند به فقرا هبه کردند. امام این نامه را خطاب به من نوشته و اجازه داده بودند که بررسی کنم هرچه ارثیه پدری به او رسیده به فقرا ببخشم و اضافه کرده بودند: «به هرکه صلاح دیدید بدهید هرچند نا قابل است. ‌» یک روز مرحوم حاج احمد آقا به من زنگ زدند و قضیه نامه را گفتند که بروید ببینید ارثیه پدر چقدراست. تا کسی به شهر خمین نرود و خانه پدری امام(ره) را نبیند نمی‌تواند بفهمد که امام از چه خانواده‌ای برخاسته است.

خانه پدری ایشان خانه بسیار بزرگی است تا حدی که ۲ تا اصطبل اسب داشته و برجی دارد به بلندی ساختمان ۴ طبقه که در این برج از اهل محل در برابر اشرار حراست می‌کرده‌اند. پدرحضرت امام(ره) پناه مردم خمین در برابر یاغیان بودند و امام راه پدر را در مقیاس بزرگ‌تر ادامه داد. طبق نامه حضرت امام(ره) من به خمین رفتم و معلوم شد ۴ هزار و۵۰۰‌متر زمین سهم الارث پدری‌شان بود که من قطعه‌بندی کرده و در متراژهای کوچک به‌ترتیب اولویت به خانواده شهدا و آزادگان و جانبازان که در فقر به سر می‌بردند دادم. این نامه حضرت امام خطاب به من در حال حاضر به‌صورت قاب شده بر سر در خانه پدری ایشان در خمین نصب شده است.  

----------------------------------------------------

منتشر شده در همشهری محله ۴ به تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۵