همشهری آنلاین _ رضا نیکنام : صبح یکشنبه دوازدهم آبان ماه سال ۸۷ وقتی اهالی جوادیه از خواب بلند شدند، اصلا فکرش را نمیکردند که روز خود را با خبر درگذشت دکتر محمد شاهحسینی آغاز کنند. آنها البته خیلی زود خودشان را به ایستگاه نوبهار در خیابان ۲۰ متری رساندند و پیکر پزشک محبوب محلهشان را روی دوش گرفتند و فریاد «لا اله الا الله» سردادند. مردمان جوادیه تهران خاطره آن سالهای طولانی را که نوبت میگرفتند و صف میایستادند تا دکتر شاهحسینی معالجهشان کند، هرگز فراموش نمیکنند؛ یعنی نمیتوانند آن پیرمرد مهربان را که از درد، غم، مشکلات روزمره و بیماری خود برای او میگفتند از یاد ببرند. او سنگصبورشان بود.
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید
یک جوادیه بود و یک دکتر شاهحسینی
در گفتوگو با اهالی جوادیه ایمان آوردیم که ۴ دهه خدمت صادقانه دکتر شاهحسینی را نمیتوان توی این کلمهها و جملات ناچیز گنجاند. تنها اهالی جوادیه و آنها که یک بار گذرشان به مطب او افتاده، میتوانستند این عجز و ناتوانی را دریابند و در آن سهیم باشند. و این گوشهای از محبتی است که طی سالیان دراز میان آقای دکتر و بیمارانش به وجود آمده بود. «محمد آزادی»، معتمد و دبیر شورایاری محله جوادیه تهران، ما را به آن سالهای خیلی دور میبرد؛ زمانی که فقط یک جوادیه بود و یک دکتر شاهحسینی.
او درباره زمان آشنایی با دکتر شاهحسینی میگوید: «درست یادم نمیآید که نخستین بار کی به مطب دکتر شاهحسینی رفتم. نمیدانم ۳ سالم بود، ۴ سالم بود، ۵ سالم بود. اما به هر حال، خاطرههای دور و درازی از او به یاد دارم. خاطرم هست روزهایی را که مادرم نصف راه را بغلم میکرد و نصف دیگرش را خودم میآمدم تا به مطبش برسیم. زمانی هم رسید که بزرگ شدم و پا به سن گذاشتم و همین که بیماری به سراغم میآمد، راهی مطب دکتر شاهحسینی میشدم.»
او ادامه میدهد: «بیش از نیم قرن از آن روزی که نخستین آجر خانهها را در جوادیه روی هم گذاشتند، میگذرد. طی این سالها، نام ۲ نفر بیشتر از همه ورد زبان اهالی این محله بوده است؛ یکی مرحوم «جواد فردانش» که جوادیه را در ابتدای دهه ۲۰ بنیان گذاشت و دیگری دکتر «محمد شاهحسینی» که از اوایل دهه ۴۰ تا آخرین روزهای عمرش در این محله به طبابت و خدمت به مردم پرداخت.»
به گفته معتمد محله جوادیه، آن زمان دکتر شاهحسینی به نوعی الگو در محل به حساب میآمد؛ نه فقط برای دانشآموزان که برای همه اهالی محله. بقال محله هم از او یاد میگرفت که با مشتریان خود رفتار بهتری داشته باشد. فضای مثبتی که بهوجود آورده بود، روی همه تأثیر میگذاشت.
آزادی نکته دیگری را هم یادآوری میکند: «آقای دکتر شاه حسینی با فرهنگ اهالی جوادیه آشنایی داشت و به زبان آنها با آنها حرف میزد. مردم احساس نمیکردند که او تافته جدابافتهای است. او را از خودشان میدانستند. حتی بعضیها میآمدند و درباره مسائل خانوادگی و خرید خانه با او مشورت میکردند. دکتر هم خوب راهنمایی میکرد. بارها این فرصت برایش بوجود آمد که مطبش را به شمال شهر منتقل کند تا هم درآمد بیشتری داشته باشد و هم بیشتر به خانوادهاش برسد، اما همیشه چشمهایش را روی این فرصتها میبست و به این افتخار میکرد که ۵۰ سال تمام در یک محله طبابت کرده است.»
ویزیت آقای دکتر فقط ۲ تومان بود!
«سعید کلانتر»، از اعضای فعال شورایاری محله جوادیه، تعریف میکند: «آن موقعها، هیچ مطبی در جوادیه وجود نداشت. این محله جزو حواشی شهر و نقاط محروم به حساب میآمد. گذر دکتر شاهحسینی هم خیلی اتفاقی به این حوالی افتاد. ویزیت آقای دکتر با ویزیت درمانگاههای دولتی یکی بود: ۲ تومان! برای همین مردم به مطب او میرفتند. البته او نگاه ویژهای به مردم مستمند و فقیر داشت. خیلی دنبال این بود که کاری برای آنها انجام دهد و رضایتشان را به دست آورد. یکی از همسایهها میگفت وقتی به او ۲ تومان حق ویزیت میدادم، یک تومانش را برمیگرداند تا بروم، داروهایم را بگیرم.»
کلانتر از یک راز سر به مهر درباره اخلاق و منش آقای دکتر شاهحسینی هم صحبت میکند و میگوید: «هر وقت خانواده فقیر و نیازمندی به مطبش میآمد حواسش بود. موقع نوشتن نسخه دارو یک علامت شخصی گوشه آن میزد و میگفت از کدام داروخانه داروها را بگیرد. این علامت قراردادی بود بین او و مدیر داروخانه تا به آنها داروی رایگان بدهد و پولی نگیرد و خودش بعدا حساب کند. جالب اینکه این ماجرا بعد از فوتش فاش شد. نوع طبابتش هم تفاوت عمدهای با پزشکان زمان خودش داشت. وقتی با مریض حرف میزد، اعتمادش را خیلی زود به دست میآورد؛ طوری که بلافاصله حرفش را میپذیرفتند. از نظر تشیخص طبی، بسیار حاذق بود. مریض که از در میآمد تو، بیماریاش را تشخیص میداد.»
از جان و دل برای مردم مایه میگذاشت
«رحیم نیکنفس»، از ریشسفیدان محله جوادیه، نیز از پزشک مردمدار نکاتی را یادآوری میکند: «انصافا آقای دکتر برای اهالی جوادیه از جان و دل مایه میگذاشت. خودمانیم؛ کمتر طبیبی حاضر میشود که ۶ صبح در مطبش حاضر شود و تا ۱۲ شب کار کند. برای شاهحسینی زمستان و تابستان فرق نداشت. آسمان هم به زمین میآمد، او در مطبش را نمیبست. هیچ بهانهای نمیتوانست جلو درمان بیمارانش را بگیرد.»
آن روزها نه تنها خانواده ما که خیلیهای دیگر که از شهرستان میآمدند، میرفتند تا دکتر شاهحسینی به عنوان یک پزشک حاذق و مردمی آنها را معالجه کند؛ او معروفترین پزشکی بود که در این حوالی مطب داشت. دهه پنجاه بود که یکی دو درمانگاه خصوصی در جوادیه راهاندازی شدند. اما آن که همه سراغش را میگرفتند، دکتر شاهحسینی بود؛ هم به دلیل اعتمادی که مردم به او داشتند و هم به دلیل برخورد مناسبی که از او میدیدند. به هر حال، در سالهای پیش از انقلاب مردم سواد چندانی نداشتند اما دکتر شاهحسینی به گونهای نسخههایش را برای آنها توضیح میداد که متوجه میشدند. همین باعث میشد که خیلیها او را به پزشکان دیگر ترجیح میدادند. البته گاهی پیش میآمد که آقای دکتر پای نسخه بیمار مینوشت: «از تخصص من خارج است و باید به متخصص مربوطه مراجعه کنید. همه میگفتند: «دستش مبارک است. هر بیماری که پیش او میرود، خیلی زود خوب میشود.»
مختصری از زندگانی مرحوم دکتر «محمد شاهحسینی»
محمد حوالی سال ۱۳۱۰ در خانوادهای مذهبی در روستای کوشک در فشافویه، از توابع شهرری، به دنیا آمد. پدربزرگش حاج شیخ اسماعیل جامه روحانیت به تن داشت و اصالتا دامغانی بود. او ۸ فرزند داشت و دومین آنها ذبیحالله بود که اهالی ارباب صدایش میزدند و چند پارچه آبادی را در آن حوالی در اختیار خود داشت. محمد نخستین فرزند حاجذبیحالله بود. او ۳ برادر و یک خواهر دیگر هم داشت. البته خواهرش هما در ۹سالگی و برادرش نبیالله در ۱۰سالگی بر اثر بیماری از دنیا رفتند.
او تا کلاس دوم ابتدایی در روستا درس خواند. آنگاه برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در منزل عمویش که سرهنگ بازنشسته ارتش بود، ساکن شد و تا کلاس ششم ابتدایی همانجا زندگی کرد. در آن زمان بود که پدرش خانهای را در حوالی سهراه امینحضور خرید تا همولایتیها که برای درمان بیماران خود به شهر میآمدند، آواره کوچه و خیابانها نباشند.
از آن به بعد، محمد در آن خانه رحل اقامت افکند و دوره دبیرستان خود را همانجا پشت سر گذاشت. سپس در امتحان ورود به دانشگاه شرکت کرد و در رشتهای جز پزشکی در دانشگاه تهران قبول شد. ۲ سال در آن رشته درس خواند اما دلش جای دیگری بود. به هر حال، او در خانهای زندگی میکرد که محل اسکان موقت بیماران بود. ضمن اینکه خواهر و برادرش را نیز به دلیل بیماری از دست داده بود. همینها انگیزهای بود تا باز هم در کنکور شرکت کند.
این بار، توانست در رشته پزشکی قبول شود. در ۱۳۳۵ تحصیلاتش را به پایان رساند. از همان موقع دلش میخواست در جایی محروم طبابت کند. دوره اجباری خدمتش را در زرند ساوه گذراند. سپس به هویزه در حوالی اهواز رفت و نزدیک به یک سال و نیم در آنجا حضور داشت و در همان مدت کوتاه نام نیکی از خود به جا گذاشت.
بعد به تهران بازگشت و به استخدام دولت درآمد و نزدیک به یک سال و نیم در درمانگاه میدان شوش کار کرد. کاری که میخواست انجام دهد، با امکاناتی که در اختیارش میگذاشتند، همخوانی نداشت. پس آنجا را هم به امان خدا سپرد و اینگونه بود که دکتر محمد شاهحسینی در اوایل دهه ۴۰ مطب عمومی خود را در جوادیه باز کرد؛ در خیابان ۲۰ متری، ایستگاه نوبهار.
و بالاخره فصل هجرت رسید. دکتر شاهحسینی که سراسر عمرش را به درمان بیماران گذراند، خود در پایان عمر به سرطان لوزهالمعده مبتلا شد و به این ترتیب، آقای دکتر به دیار حق شتافت. پیکرش را ۱۲ آبان ۸۷ از مقابل مطبش در خیابان ۲۰ متری جوادیه با حضور پر شور مردم جوادیه تشییع کردند و در قطعه ۳۶ بهشت زهرا(س) به خاک سپردند.