سیدمهدی جولایی اردیبهشتی است و متولد 1358. برای عضو شدن در شورای مرکزیِ یکی از احزاب پرسابقة انقلاب، خیلی جوان است، نه؟ خب دلیل گفتوگوی ما با او هم همین است دیگر.
مدتی است که از فعالیتهای شتابزده در حوزة سیاست از سوی دانشجویان و جوانان خبری نیست. خیلیها هم از سیاستبازی و سیاستزدگی خسته شدهاند. در این میانه که خیلیها از دو طرف بام به زمین افتادهاند، جوانهای دیگری هستند که با فعالیت اصولیتر و سازمانیافتهتر در احزاب مختلف سعی میکنند پلهپله از نردبان ترقی بالا بروند. سیدمهدی جولایی هم یکی از آنها است.
او که حالا لیسانس جامعهشناسی دارد، از روزگار نوجوانی با حزب مؤتلفه ارتباط داشته. از سال 72 هم جذب قسمت نوجوانانش شده. الان هم عضو شورای مرکزی حزبی است که اکثر 30 نفر عضوش از آدمهای باسابقة انقلاب هستند.
این که حالا چطور به آنجا راه پیدا کرده، خیلی مهم نیست. مهم این است که او هم جزو نسل جوانی است که میخواهند کارهای سیاسی و حزبی را از پایه شروع کنند.
سیاستمداران پا به سن گذاشته در احزاب مختلف هم گویا ضرورت توجه آنها را فهمیدهاند. آنها تا تبدیل شدن به سیاستمداران پخته و کامل، راه درازی در پیش دارند، اما آینده روشن است. با سیدمهدی جولایی راجع به خودش، زندگی، وضعیت موجود، دنیای سیاست و خیلی چیزهای دیگر حرف زدهایم؛ اما خط و خطوط و سیاستهای حزبی که عضوی از آن است، جزو این «خیلی چیزها» نیست.
- آقای جولایی ازدواج کرده؟
بله، پارسال.
- همسرت با موضع سیاسی تو مشکلی ندارد؟
همسرم موضع سیاسیام را میداند. ازدواجام بر اساس شناخت کامل بود. ما کاملا همسو هستیم.
- یعنی اگر همسو نبود، انتخاب نمیکردی؟
سیاست برای امثال من یک تکلیف الهی است. همسرم هم اینگونه میاندیشد و طبعا باید کسی باشد که این فضا را بشناسد. زندگی ماها، ثبات چندانی...
- ثبات یعنی چه؟
یک روز، 6 صبح میرویم، یک شب دیر برمیگردیم...
- اما در کل، یک ثباتی دارد، نه؟
بله، ولی از نظر روانی، فشار میآورد. خانه هم که هستم، باید پای تلفن حرف سیاسی بزنم و... خانه، آرامش میخواهد. خیلی سخت است.
- حزب برای تو اصل است، یا خانواده؟
هر کدام جای خودش را دارد.
- درست میگویی، اما در عمل، معمولا یکی بیشتر میچربد.
بیشتر خانواده. اما خانوادة ما آنطور نیست که به تکلیف بیاعتنا باشد. درغیر تکلیف اگر بهخاطر خانواده قرار باشد کاری نکنم، نمیکنم.
- فرض کن الان ازدواج نکرده بودی. بعد عاشق دختری میشدی که دست بر قضا، عضو شورای مرکزی حزب مخالف شما هم بود. چه میکردی؟
بیا یک جور دیگر نگاه کنیم. تو طبق چه مؤلفههایی عاشق دیگری میشوی؟
- شخصیت، اجتماعی بودن، سالم و فرهنگی بودن و ...
اینها کافی است؟ یعنی دغدغة ذهنی نداری؟
- مثل این که من برای مصاحبه آمدهامها!
(خنده) ببین، این که میگویند شناخت قبل از ازدواج، برای این است که مشخصات شخصیات را با طرف هماهنگ کنی. سیاست، مشخصة شخصی و ذاتی ما شده. کسی که میخواهد با من ازدواج کند، باید با آن کنار بیاید. باید بپذیرد که من عضو مؤتلفهام، با همه فضاهایی که در صحنة سیاست وجود دارد.
- جواب ندادی. اگر عاشق میشدی، چه میکردی؟
خیلی راحت برایت بگویم، همیشه سعی کردهام با عقلم حرکت کنم.
- از خیر این بحث میگذریم. چند کلمه میگویم، نظرت را دربارهشان بگو. بازی؟
میان جوانها، یعنی ورزش. در سیاست هم مرسوم است. بعضیها از آن استفاده میکنند.
- خوب است یا بد؟
خیلی دوست ندارم.
- اما باید یاد بگیری.
با توجه به هدف بلندی که گفتم، خیلی وقتها میشود سبکش را عوض کرد.
- اما باید بلد باشی دیگر؟
بلد بودنش را بلدیم آقا. خوب هم بلدیم.
- شطرنج؟
فکر را باز میکند.
- سیاست و شطرنج؟
خیلی شبیه هماند.
- کدام مهرة شطرنج هستی؟
سعی کردهام تا به حال مهره نباشم.
- قدرت؟
قدرت برای خدمت خوب است اما برای خودکامگی چیز بدی است. قدرت برای خدمت هم جنبه میخواهد. اول باید از خدا ظرفیتاش را بخواهیم.
- برنده، بازنده؟
خیلی مهم نیست. بیشتر، انجام دادن وظیفه مهم است.
- قمار ، سیاست، برگ برنده؟ ممکن است آدم وارد سیاست بشود و همه چیزش را ببازد؟
همهاش به مبانی فکری برمیگردد. آمدن، برای ما وظیفه؛ بودن، وظیفه؛ و رفتن هم وظیفه است.
- فضای سیاسی کشور خودمان؟
تغییرات لازم را در حوزة سیاست، بر مبنای انقلابی که کردیم، به وجود نیاوردیم. کنشگران سیاسی امروز ما، ممکن است در تئوری اعتقادی نداشته باشند، اما شیوة رفتارشان منطبق بر شیوههای غربی است.
ادبیات سیاسی اسلامی را طراحی نکردهایم. تدوین کردهایم، عمل هم کردهایم، اما متأسفانه، در میدان سیاست خیلیها دچار التقاط شدهاند. ما معتقدیم به خدمت. به خاطر همین، در منش ما، به رفت و آمد، خیلی توجه نمیشود.
- جوانی؟
دوره کاشت است.
- صداقت؟
گوهری که کم پیدا میشود.
- در سیاست چطور؟
در سیاست، کمتر.
- حزب؟
شهید بهشتی فرمودند حزب، معبد من است.
- حالا معبد خوبی داری یا نه؟
لحظهای که احساس کنیم معبد نیست، از آن خارج میشویم.
- برای جوانترها، سیاست، حوزة جذابی نیست. برعکسِ موسیقی و سینما و هنرهای دیگر. جوانی، نشانههای خاص خودش را هم دارد: صداقت، خامی، پرشوری، آرمانگرایی و... چطور میشود جوانی مثل تو که 27 سال دارد، وارد سیاست شود؟ چه جاذبهای برایت دارد؟
همهاش برمیگردد به کسانی که در دوران علاقهمندی، هدایتات کردند. اگر درست هدایت کنند و خیر تو را بخواهند، رشد میکنی. اگر اینطور نباشد، به طور طبیعی، منفعل میشوی. من خوب هدایت شدم.
یک وقت روز اول، از تو سوءاستفاده میکنند؛ میروی و پشت سرت را نگاه نمیکنی، فحش هم میدهی. دیگر از این وادی هم بدت میآید.
- مردم، وقتی از دور نگاه میکنند، شما را یکجور دیگر میبینند. تصویر شما، تار و مات میشود. فکر میکنند که آن دورها، قلعهای هست و داخل قلعه، خبرهایی. قبول داری؟
بگذار یک خاطره تعریف کنم. با یک خانمی قرار مصاحبه داشتم. آمد بالا. با تلفن حرف میزدم. خیلی راحت حرف میزدم که بله، امروز عصر میآیید فوتبال، امروز ببریم فلان میشود و اینها. گوشی را گذاشتم.
گفتم بفرمایید. گفت عذر میخواهم، با آقای جولایی کار دارم. گفتم بفرمایید، در خدمتام. گفت عذر میخواهم، با آقای جولایی قرار بود مصاحبه کنم. گفتم بفرمایید، در خدمتام. ساکت نشست.
بعد گفت عذر میخواهم، من با خودشان تلفنی صحبت کردم، قرار شد بیایم خدمتشان، الان هم وقت گرفتم که بیایم برای مصاحبه. گفتم خواهرمن، جولایی منام، بگو شما چی کار دارید. چند ثانیهای ساکت شد. بعد گفت آقای جولایی شمایید؟
من دو روز است دارم با خودم فکر میکنم که الان میخواهم بروم مؤتلفه چه خبر است؛ یک آقایی نشسته، این قدر محاسن دارد، من چه جور با این میخواهم صحبت کنم. گفتم اینها همهاش توهمات ذهنی شما از مؤتلفه است.
نه به خدا، ما اینجا، امروز انسانهایی را داریم که در متن مردم، مردمیتر از همهاند. اینقدر عامی و عادیاند، که اگر نشانتان بدهم، باورتان نمیشود.
- چرا این تصورات ذهنی ایجاد شده؟
به خاطر دو چیز: یکی عملکرد بعضی از سیاستمدارها. یکی هم مبانی تفکر سیاسی غربی که فرد سیاسی در هالهای از قدرت است و جایگاهی دارد که از آن نهایت سوء استفاده را میکند و...
- یعنی داخل آن قلعه و بارو، خبری نیست؟
مؤتلفه، حزبی مردمی است...
- منظورم مؤتلفه نیست، کلاً میگویم.
یک مقدار هم طبیعی است. تو احترام پدر و مادرت را داری. پیش یک شخصیت علمی یا سیاسی بالایی هم که بروی، سعی میکنی خودت را جمع و جور کنی. حالا سیاستمدارها هم که سیاستمدار شدهاند، رشد کردهاند و به جایی رسیدهاند. به خاطر همین باید احترام گذاشت.
- خب، حالا این سیاست، برای جوانترها میتواند یک شغل باشد، یک آینده؟
نه.
- چرا؟
احساس میکنم امروز، تخصص نیاز آنهاست، نه سیاست.
- میتوانند به سیاست، به عنوان یک تخصص نگاه کنند؟
بله، بروند دانشگاه. متخصص شوند، بعدش هم وارد فعالیتها.
- شغل خوبی هست؟
کار من، سیاست نیست. قرار نیست منبع درآمد من باشد. باید یک سیاستمدار حرفهای بود، اما نباید به عنوان یک حرفه به آن نگاه کرد.
- میگویند سیاستمدار، باید پخته باشد. این چطور با خام بودن جوانی جمع میشود؟
بستگی دارد به مربی. مگر همةجوانها خاماند و همة پیرها پخته؟
یعنی باید همهاش حواست به آن بالادستی باشد؟
فعلا. تا برسی به حد لازم. بعد از آن هم باید احترام همة مربیهایت را نگه داری. سیاست، پیچ و خمهای زیادی دارد. اگر بخواهی خودت وارد شوی، زمین میخوری.
- زمین میخوری یا بازی میخوری؟
زمین خوردن، نتیجة بازی خوردن است. من آخرش را گفتم. شاید اصلا به بازی خوردن هم نرسد. چون خیلیها وارد هیچ بازیای نمیشوند و زمین میخورند.
- سیاست شبیه چیست؟
چه سیاستی؟ غربی یا اسلامی؟
- همین که در ایران خودمان وجود دارد.
نمیدانم. سیاست اسلامی، همان دیانت ماست. اما سیاست غربی برخاسته از دیانت نیست.
- یک سؤال دیگر میپرسم و تمام. مــیخـواهــی در سیاست، به چه چیزی برسی یا چه کسی بشوی؟
برای چیزی شدن، وارد نشدهام.
مثل بچههای خوب
«البته من خودم را سیاستمدار حساب نمیکنم. خواستگاری هم که رفتم، گفتم دانشجویم. نه این که ندانند؛ سیاسی بودنم را میدانند. الان هم دارم برای فوق میخوانم. در روز، چند ساعتی میآیم و کارهای محولهام را در حزب انجام میدهم و میروم.»
فکر میکنید روز یک سیاستمدار جوان، چگونه میگذرد؟ شاید تصور درستی نداشته باشید. تصوری که زاییده حرف و حدیثهای دیگران است. سیاستمداران، آدمهای مرموزی به حساب میآیند. خیلیها، فکر میکنند حتما کارهای عجیب و غریبی میکنند. پس خوب ببینید که این سیاستمدار جوان، چگونه روزش را شب میکند.
غرغرو نیستم
خواب بعد از نماز صبح را نمیتوان بیخیال شد. البته بستگی به برنامة روز کاریام دارد. شاید آن روز، 6 صبح جلسه داشته باشم. اگر کاری نداشته باشم، سعی میکنم تا 9 صبح بخوابم. بعضی شبها، تا 2 و 3 نصفه شب مطالعه یا کار میکنم. به خاطر همین، تا 9 صبح میخوابم که کمبود خوابم جبران شود.
صبحها که از خواب بیدار میشوم، مثل بچههای خوب، مسواک میزنم. بعدش خب بعضی وقتها میرسم که صبحانه بخورم، بعضی وقتها نه. از این مردهای غرغرو هم نیستم که مثل آقا بالاسرها، از خواب که بیدار شدند، انتظار داشته باشند همه چیز، جلویشان آماده باشد. خانمم دانشجو است. این چیزها را حل و فصل کردهایم و رفته است پی کارش.
خوشتیپ، منظم، باسواد
مادرم همیشه به من میگفت که خوب شد تو دختر نشدی، چون همیشه سعی میکردم به ظاهرم برسم. هر روز صبح، دوش میگیرم. قبل یا بعد از صبحانه. به وضعیت ظاهریام اهمیت زیادی میدهم. زمان زیادی برای پوشش، وضعیت صورت و سرم صرف میکنم.
روزانه شاید نیم الی یک ساعت، صرف رسیدگی به وضع ظاهریام کنم. البته نه یک دفعه، بلکه در طول روز. معتقدم که ظاهر آدم، در حوزة ارتباط، خیلی مهم است. تأثیر میگذارد. خب مبنای دینی هم دارد.
به پیامبر و پیشوایان دینیمان نگاه کنید. ( به اینجا که میرسیم، بحث نامرتب بودن و آشفتگی ظاهری بعضی از دینداران، که گویا برایشان یک مشخصه شده، را پیش میکشیم. بحث محاسن نامرتب، لباسهای کثیف و چروک و... جولایی، چنین چیزی را نمیپسندد.
میگوید که در مؤتلفه هم، چنین عقیدهای ندارند. جوانان این حزب را هم، از خوشتیپترین، منظمترین و باسوادترین جوانها معرفی میکند. دوستانی که افتخارمیکند با آنها دوست است.)
لباسم باید اتو داشته باشد. سعی میکنم خودم اتو کنم، ولی خانمم پیشدستی کرده و خودش اتو میکند. مجرد هم که بودم، لباسم باید اتوی کامل داشت. در انتخاب لباسها، جنس، زیبایی، قیمت و نیازی که به آن دارم، خیلی مهم است.
لباس اسپرت هم دارم: یک جفت کتانی خوب مارکدار، شلوار کتان و یک تیشرت آستین کوتاه. به قول بچهها، سِت است. تازگیها، خانمم یک تیشرت آستین بلند قشنگ هم برایم خریده است.
یک رابطه خوب
من رابطة خوب و زیبایی با همسرم دارم. برای خداحافظی، ده دقیقهای وقت میگذارم. برنامة روز را با هم چک میکنیم. بابت خرید منزل هم، موقع برگشتن زنگ میزنم و میپرسم.
اگر جایی که کار دارم، مترو خور باشد، سوار مترو میشوم. باور کنید ماشین ندارم. یعنی شرایطاش را ندارم. خلاصه سوار تاکسی میشوم و میروم به دانشگاه یا سر کارهای خاصی که دارم. داخل تاکسی هم بعضی وقتها، مردم بحثهای سیاسی راه میاندازند.
سعی میکنم فقط شنوندة خوبی باشم. سعی میکنم این کدها را خوب بگیرم و کنار چیزهای دیگر بگذارم و تحلیل کنم. خیلیهایش تخلیة روانی است. خیلیهایش را هم قبول دارم.
جلسه به شرط کلهپاچه
کار اینجا، مشخص است. طبق برنامة روزانهمان تعریف میشود. جلساتی داریم که باید در آنها حضور داشته باشم. جلسات، صرفا برای تصمیمگیریاند. من مسؤول سازمان دانشجویان حزب هستم. بنابراین قسمت اجرایی ما، بخش دانشجویی است.
رتق و فتق امور دانشجویان عضو و غیر عضو. ما در 30 استان، نماینده داریم. بیشتر شهرستانها هم شورا دارند. باید کارهایی را که میخواهیم، انجام دهند، ارتباطهای لازم را بگیرند، هماهنگیهای لازم را داشته باشند و... به طور خلاصه، برای هدفهای سیاسیای که داریم، سعی میکنیم نیروها را سازماندهی کنیم.
اگر متوسط حضورمان را بخواهیم حساب کنیم، روزانه 4-3 ساعتی میشود. اینجا وقت خالی هم داریم. البته در و دیوار را تماشا نمیکنیم، بلکه برنامههایمان را چک میکنیم. با هم بحث میکنیم.
جلسات ما هم جلسات شادی است، با هم میگوییم و میخندیم. جایتان خالی، چند روز پیش رفتیم کله پاچه بخریم، شلوغ بود. اصولا بعضی جلسات را که باید صبح برگزار کنیم، دوستان برای حضورشان شرط میگذارند؛ کلهپاچه. یک بانی پیدا میکنیم و میفرستیماش برای خرید. 6 صبح، واقعا نمیشود جلسه راخشکوخالی برگزار کرد.
مجبوریم به کله پاچه بندش کنیم که بچهها برای بحث، انرژی داشته باشند. مسیج بازی هم میکنیم. بگذارید آخرین مسیج دریافتیام را برایتان بخوانم: هر وقت آب مینوشی، میگویی یاحسین؛ در ماه رمضان که آب میبینی و نمینوشی، بگو یا ابوالفضل.
تفریح: پیادهروی
بهترین تفریح ما، پیادهروی است. با خانمم به قصد پیادهروی میرویم بیرون. یعنی پیادهروی میکنیم، به خاطر خود پیادهروی. سینما هم میرویم. آخرین فیلمیکه دیدهام، ابراهیم خلیلالله بود. دو روز در هفته هم خانة مادرمان میرویم. بعضی وقتها هم خانة عمو و بقیة فکوفامیل.