نویسندهای که دیدن را دوست دارد
احمدرضا احمدی دوست داشتنی است؛ جدای از آثارش که او را دوستداشتنیتر میکند؛دوست خوبی است. همیشه هوای دوستانش را دارد، حالشان را میپرسد و اگر مشکلی داشته باشند، از راهنمایی و تجویز و تجربههای شخصی هم دریغ نمیکند. صمیمی است و صادق. شاید همانچیزی که همة ما به دنبالش هستیم؛ کسی که حرف ما را بفهمد و ما هم باورش کنیم.
احمدرضا احمدی، از باران و رنگ و باغ میگوید؛ از تنهایی، از انتظار و بسیار هم از مرگ گفته است. اما خندههایش، شوخیها و طنازیهایش تو را به شک میاندازد که این غم از کجاست؛ او دردهایش را در آثارش میگوید و در گفتوگو با تو، دوستی خندان و صمیمی است. حتی در بازگو کردن بیماریاش هم مزاح میکند. میدانم که چشمش ناراحت است و قلبش نیز، اما بیماری جسم او نتوانسته به کودکیاش صدمه بزند. او کودکیاش را همیشه نگهداشته است.
تصویرگری:نازنین جمشیدی
داستانها و شعرهایش تو را می برد به رویا، به صلح و به آرامش. «همه آن قایقهای کاغذی» با تصویرهای زیبایش، «قصههای پدر بزرگ»، «خواب یک سیب، سیب یک خواب»، «در باغ بزرگ باران میبارید»، «هفت کمان، هفت رنگ»و... همه و همه تو را میبرد به میانه خواب و رویا.
داستانهای او پر است از جستوجو، و حتی با یافتن گمشده، باز هم این حرکت ادامه دارد؛ جستوجو و حرکت تا ابد. در داستانهای احمدرضا احمدی، توقف معنا ندارد، باید رفت و شناخت. باید عاشق بود. باید مهر ورزید و باید شنید. مثل داستان «نشانی.» پسرک در جستوجو است و با صداهاست که راه را میشناسد.
گاهی وقتها دلت نمیخواهد به صفحه آخر کتاب برسی و اگر شنونده شعرهایش باشی، آن هم با صدای خودش، دلت میخواهد ساعتها به شعرها و صدای شاعر گوش کنی و غوطهور باشی در فضایی میان رویا و واقعیت.
احمدرضا احمدی در یادداشتی برای مخاطبان خود نوشته: «هر بار پس از پایان بردن کتابی برای کودکان، پنداشتهام این آخرین نوشته من برای آنهاست. اما نه، این آخرین، همیشه فصل نخستینی گشته است برای کتابی دیگر. این از سخاوتمندی من نیست، این تنها دلیل ماندن من در زمین است. امیدوارم که مرا و حرف مرا، کودکان باور کنند. کودکان تنها مخاطب من نیستند؛ آنها یگانه یار من هستند که میتوانم پهنه دل را با سکوت آنها آمیخته کنم. سکوت آنان مرا به هراس میآورد. یاد آنان مرا از یاد مرگ غافل میکند. من فقط میدانم که کودکان باید بینا شوند. من بینایی را دوست دارم.»
احمدرضا احمدی در مراسم بزرگداشت خود در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در باره دریافت جایزه اندرسن هم سخن گفت. او گفت چه این جایزه را دریافت کند و چه نکند، همیشه احمدرضا احمدی خواهد ماند و امیدوار است.
نلی محجوب
نگران مداد رنگیها
احمدی، جهانی سراسر از شادی ، آزادی، مهربانی ، گذشت و دوستی برای بچهها و بزرگسالها میخواهد.
او بیش از فقر واژگان، نگران فقری است که مداد رنگی را از دسترس بچهها دور نگاه میدارد.
گرچه او طرحی برای اداره جهان ندارد، اما در خیالهای رنگارنگش باغی پر از میوه ، رنگ ، آفتاب ، آب ، انار ، سیب و اطلسی برای بچهها میآفریند و آن را در برابر جهان پر از خشم و خشونت و اضطراب و بحران جدایی و تنهایی میگذارد.
شهرام اقبالزاده
برای رسیدن به گلهای بنفش
این احمدرضای دوست داشتنی از آن اعجوبههای روزگار است. برای هر چیز پیش پا افتادهای آنچنان مضمون کوک میکند که به عقل طنزآورترین جنها هم نمیرسد و از هر نشانهای عادی آنچنان مخاطبش را به عمقهای دور از دسترس راه مینماید که لااقل عقلای انس هم از آن عاجزند.
یک روزی میخواست از دفتر کارم به خانهاش زنگ بزند. دو تا تلفن روی میز من بود. یکی داخلی و یکی شهری رفت سراغ تلفنها و گفت: «کدامش شیر آب سرد و کدامش شیر آب گرم است؟ لااقل یک برچسب قرمز روی تلفن داخلیات بچسبان که...» و از آن روز به بعد حتی روزی نشده که من دست به تلفن ببرم و یاد این لطیفه پر نکته او نیفتم.
در شعر بزرگ سالانه به نظرم همتا ندارد. نمیدانم، شاید چون دوستش دارم پیش من شانسی آورده که اینجور در باره شعرهایش قضاوت میکنم، اما تجربهها و نوشتههایی که در حیطه ادبیات کودکان داشته، هر کدامش یک استثناست. مطمئنم همه بچهها نمیتوانند حرفهایی را که او با بچهها دارد بفهمند. اما خوش به حال بچههایی که حرفهای او را میفهمند، هر روز هفته را به رنگی میبینند و هر رنگی را مادر رنگینکمانی. پاینده باشد الهی! که اگر هم کم مینویسد، جای خالی بزرگی را در ادبیات کودکان و نوجوانان ما پر میکند.
مصطفی رحماندوست
کتابی که از صفحه هایش رنگ میچکد
تازهترین کتابی که از احمدرضا احمدی چاپ شده «قصههای پدربزرگ» نام دارد. چرا قصههای پدر بزرگ؟ در ابتدای کتاب زیر عکس نویسنده اینطور نوشته شده: «احمدرضا احمدی، شاعر نام آشنای معاصر، مثل پدر بزرگ داستانها، دوست داشتنی است و برای نوههای امروز با آب و تاب قصه میگوید. قصههای او پر رمزو راز است و پر نقش و نگار
و زندگی را با تمام سادگی و پیچیدگیاش، چون رودی پرخروش در جریان میبیند و به تصویر میکشد.»
کتاب آبی است؛ هم جلدش و هم صفحههایش. و این آبی تو را به آرامش آسمان و دریا میبرد؛ آرامشی که ویژگی قصههای شعرگونه این نویسنده تواناست. نقاشیهای عطیه مرکزی در کنار قصهها بافتی به وجود آورده که نگاه را به خود میخواند و در اعماق جان خواننده ریشه میدواند.
قصهها را که بخوانی، کتاب را که به پایان برسانی، احساس میکنی هفت تابلوی نقاشی را دیدهای. هفت تابلو از هفت منظره زیبای زندگی. احساس میکنی نویسنده فقط نویسنده نیست، راوی اتفاقهای تکان دهنده و صحنههای هیجانانگیز نیست؛ نویسنده یک نقاش است که با قلم موی شعر، بر بومی از کاغذ تصویرهایی کشیده که تکرار شدنی نیستند. احساس میکنی رنگها از لابهلای صفحههای کتاب میچکد، رنگ... رنگ... رنگ.
آن وقتها که کودک بودم، گاهی در اتاق تنها میماندم. از پنجره، حیاط و حوض خانهمان را نگاه میکردم. حوض آب را در چهار فصل سال میدیدم: در بهار، آب حوض، سفید و روشن بود.
در تابستان، آب حوض، آبی بود.
در پاییز، آب حوض، سبز بود، و روی آب، پر از برگهای قهوهای و زرد بود.
در زمستان، آب حوض، آب نبود، یخ بود، یا برف.*
قصههای پدربزرگ را نشر افق، با قیمت3هزارتومان منتشر کرده است.
فرهاد حسنزاده
تا زنده شوم
حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
میخواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
میخواستم
میخواهم
تمام لغاتی را که میدانم
برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم
احمد رضا احمدی
شعری برای از نوخواندن
نقطۀ مرکزی این شعر احمدرضا احمدی، زندگی و زنده بودن است. حتی وقتی حرف از فراموش کردن است یا صحبت مردن، قرار است تنها مقدمهای برای یک یادآوری و تولد دوباره باشد. برای همین است که فکر میکنم در این شعر بیش از هر چیز «امید» موج میزند.
شعر «حقیقت دارد...» لبریز از تعابیر شاعرانه است؛ از به دریا ریختن لغات گرفته تا دوباره صیدکردن و شستوشو دادنشان! بعضی از سطرهای شعر با وجود سادگی ظاهرشان، از نظر حسی و مفهومی تأثیرگذارند و میتوانند بیانکنندۀ درددلها و حرفهای یک انسان دچار روزمرگی شده باشند: «کلمات دیروز را/ امروز نگویم».
یکی از سطرهای موفق این شعر ، پایانبندی بهیاد ماندنی آن است: «آنقدر بمیرم/ تا زنده شوم» اینسطرها خاطرهای خوش از شعر در ذهنمان به جا میگذارند تا انگیزهای داشته باشیم برای برگشتن و از نو خواندن شعر.
در تمام جادهها
احمدرضا احمدی جادههای زیادی را طی کرده؛ در زمینههای مختلفی کارهای متنوعی انجام داده است. در ادبیات بزرگسالان او را به عنوان شاعری نوگرا میشناسند: از اولین کتابش که «طرح» نام داشت و در سال 1341 منتشر شد، تا «همه شعرهای من» که سه جلدی است و نشر چشمه ناشر آن است.
احمدی در حوزه نثر هم کارهایی دارد که مهمترین آنها «حکایت آشنایی من» نام دارد و یادداشتهایی است در باره شاعران معاصر ایران. احمدرضا احمدی از سال 1349 تا سال 1358 مدیر تولید مرکز تهیه صفحه و نوار در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود. در دوره مدیریت او نوارهای صوتی بسیاری تولید شد که ادبیات نو و کلاسیک و موسیقی را به مردم معرفی کرد.
در قلمرو دکلمه شعرها، این هنرمند شعرهای شاعرانی همچون نیما یوشیج، سهراب سپهری، قیصر امینپور و... اجرا کرده است.
از همه مهمتر، کتابهایی است که او برای کودکان و نوجوانان نوشته است، این کتابها عبارتند از:
- من حرفی دارم که فقط شما بچهها باور میکنید
- هفت روز هفته دارم
- هفت کمان هفت رنگ
- تو دیگر از این بوته هزار گلسرخ داری
- نوشتم باران، باران بارید
- عکاس در حیاط خانه ما منتظر بود
- روزهای آخر پاییز بود
- در بهار پرنده را صدا کردم، جواب داد
- خرگوش سفیدم، همیشه سفید بود
- حوض کوچک، قایق کوچک
- در بهار، خرگوش سفیدم را یافتم
- خواب یک سیب، سیب یک خواب
- شب یلدا، قصه بلندترین شب سال
- اسب و سیب و بهار
- در باغچه، عروس و داماد روییده بود
- نشانی
- همه آن قایقهای کاغذی
- رنگین کمانی که همیشه رخ نمیداد
- روزی که مه بی پایان بود
- برف هفت گل بنفشه را پوشانده بود
- در باغ بزرگ باران میبارید