تاریخ انتشار: ۲۲ شهریور ۱۳۸۸ - ۰۵:۵۷

نفیسه مجیدی‌زاده: 1- بهترین آدمی که دیدم آدمی بود که خیلی خیلی تنها بود. او موقع خوردن میوه، خوب آنها را نگاه می‌کرد و در عجب می‌ماند که خداوند آنها را چه‌طور به این زیبایی خلق کرده.

وقتی غروب خورشید را نگاه می‌کرد شروع می‌کرد به تحلیل آن. او به همه لبخند می‌زد. می‌گذاشت مورچه‌ها سهمشان را از غذای او بردارند و همیشه وقتی زشت‌ترین و تلخ‌ترین اتفاق دنیا می‌افتاد می‌گفت: چه قشنگ!

و ادامه می‌داد: هر چیزی که خدا می‌خواهد و خلق می‌کند قشنگ است. او بهترین آدم دنیا بود وقتی هیچ‌کس حرف‌های او را نمی‌فهمید و او تنهای تنهای تنها می‌ماند و باز با خوشحالی سرش را می‌کرد رو به آسمان و می‌گفت: خدایا، خداوندا، تو چه‌قدر تنهایی. و من به این موضوع فکر کردم، زیاد، خیلی زیاد.

2- بدترین آدمی که توی زندگی‌ام دیدم دختری بود که سر من داد زد. او از من پرسید: دیشب که شب احیا بود تا صبح نشستی گریه کنی؟ گفتم: نه، من قرآن خواندم، دعا کردم و بعد خوابیدم.

او سر من داد زد. او جلوی همه سر من داد زد و گفت: خجالت نمی‌کشی؟ تو آدم بدی هستی، تو حاضر نشدی یک شب از خوابت بزنی و عبادت کنی. او همیشه غر می‌زد. او به قیافه بچه‌های کلاس‌های دیگر می‌خندید. من به او گفتم: ببین من اگر می‌خواهم آدم خوبی باشم اول باید رفتارم خوب باشد.

او تا ابد با من قهر کرد.

* * *
خیابان پر از آدم است، تاکسی پر از آدم است، اتوبوس، تلویزیون، مدرسه، فامیل، جلسه اولیا و مربیان، همه آنها پر از آدم‌اند.

آدم‌های موجه، آدم‌های در ظاهر خوب، آدم‌های در ظاهر بد،  آدم‌های دماغ سربالا، آدم‌های اخمو، آدم‌های همیشه خندان، آدم‌های قد بلند یا قد کوتاه، چاق یا لاغر، آدم‌هایی که اولش فکر می‌کردی بدند اما یک روز می‌فهمی که تنها دوست تو هستند. دنیا پر از آدم‌های جورواجور است، اما نمی‌‌شود هیچ‌کدام آنها را از قیافه‌شان شناخت.

ثمینه می‌گوید:« آدم‌ بدها آن دسته‌ای هستند که در ظاهر دوست تو هستند اما بعد می‌روند و حرفت را به دیگران می‌گویند یا مسخره‌ات می‌کنند. آدم بدها آن دسته‌ای هستند که روی قیافه دیگران نظر می‌دهند. آخر مگر قیافه ما دست خودمان است؟ خدا ما را خلق کرده.»

مریم می‌گوید:« نه، آدم‌ بدها آن دسته‌ای هستند که بدون اینکه حقیقت را بدانند در باره تو نظر می‌دهند، در باره‌ات قضاوت می‌کنند.» می‌گوید آدم‌ بدها دروغ می‌گویند.

شادی نظر دیگری دارد: «آدم بد یعنی آدم متظاهر، به نظرم صفت بد برای کسی است که هیچ ویژگی خوبی ندارد. می‌دانید بدی یا خوبی چیزی است سلیقه‌ای که هر کس آن را
 در دیگران جست‌وجو می‌کند.»

دنیا پر از آدم است، آدم‌هایی که اصلاً شبیه هم نیستند.

حسام می‌گوید: «درست است که از روی ظاهر آدم‌ها نمی‌شود فهمید خوب‌اند یا بد اما بعضی چیزها نیز به ظاهر است.»

بعد من غرق می‌شوم در دنیای ظاهرها، در دنیای قیافه‌ها، در اینکه همه شاگرد اول‌ها را دوست دارند و آنها را آدم خوبی می‌دانند. هیچ‌کس نمی‌گوید: او درسش خوب است.
می‌گویند: او آدم خوبی است.

یادم می‌آید ما آدم‌ها بعضی وقت‌ها خیلی بد می‌شویم؛ وقتی کسی کار زشتی می‌کند، به او می‌گوییم: آدم بد.

وقتی کار خوبی می‌کند، می‌گوییم: آدم خوب.

بعضی‌ها ظاهر جالبی دارند اما باطنشان اصلاً جالب نیست / بعضی‌ها چند رنگ‌اند؛ هم ظاهرشان، هم باطنشان / ظاهر بعضی‌ها تیره است اما باطنشان نه

یادمان می‌رود که با یک گل بهار نمی‌شود و این آغاز ماجراست. آغاز همه اشتباه‌ها، که آدم‌ها را یا سیاه می‌بینیم یا سفید. یادمان می‌رود که ما خاکستری هستیم، بعضی‌هایمان کم‌رنگ، بعضی‌هایمان پررنگ؛ که سفید سفید یعنی معصومین، که سیاه سیاه یعنی ابلیس. بعد در باره آدم‌ها قضاوت می‌کنیم، بعد تعیین می‌کنیم که آنها اهل بهشت‌اند یا جهنم؛  نیوشا که همیشه لباس‌های مختلف می‌پوشد حتماً مرفه بی‌درد و غم است، که اصلاً نمی‌داند مشکل یعنی چه، که یعنی او آدم بدی است؛ که شایان سرش به درس و کار است پس آدم خوبی است.

می‌پرسم: معیارتان برای انتخاب آدم خوب چیست؟

هرکس جواب خودش را می‌دهد.ژ

ثمینه:« آدمی که دل تو را نشکند آدم خوبی است.»

مریم:« آدم‌هایی که غم‌هایشان برای خودشان است، لبخندشان برای دیگران، جزو آدم‌های خوب‌اند.»

شادی:« آدم‌هایی که تو را از بالا نگاه نمی‌کنند، آدم‌هایی که دروغ نمی‌گویند، آدم‌هایی که وقتی به  جایی می‌رسند دست تو را هم می‌گیرند تا تو هم ترقی کنی آدم‌های خوبی هستند.»

حسام: «کسی که خودش است انسان کاملی است. او حسودی نمی‌کند، ظاهر سازی نمی‌کند، آدم فروشی نمی‌کند، دروغ نمی‌گوید.»

یکی یک چیز خوب دیگر هم می‌گوید: «درخت هر چه بارش بیشتر باشد افتاده‌تر است.»

بد: یک روز صبح بود، نه، یک بعد از ظهر بود که همه چیز خراب شد، که دوستم توزرد در آمد. او که با همه خوب بود، او که به همه کمک می‌کرد، او که... بعد از یک سال فهمیدم که همه مدرسه رازهای بزرگ زندگی من را می‌دانند؛ اشتباه کرده بودم.

خوب: یک خانم معلم بداخلاق داشتیم. همه ما از او متنفر بودیم بس که درس می‌پرسید، بس که جدی بود. اما آخر سال که ناظم‌ها فهمیدند دفترچه خاطرات آورده ایم، آمدند و کیف‌هایمان را گشتند. دفترهای ما دست معلممان بود. آنها را توی کیف بزرگش پنهان کرده بود... درست آخرین جلسه درس تاریخ بود که ما همه فهمیدیم تمام سال اشتباه کرده بودیم.

بدِ خوب: صمیمی‌ترین دوست من در دوران راهنمایی قیافه خوبی نداشت، لباس خوبی نداشت، لهجه درستی نداشت. تا مدت‌ها همه من را به خاطر دوستی با او سرزنش می‌کردند اما او از تمام آدم‌های خوش‌تیپ دنیا بهتر بود.

خوبِ بد: بعضی آدم‌ها ادعا می‌کنند آدم‌های خوبی‌اند، بعضی‌ها ادعا می‌کنند که گناهکارند. دوستی دارم که فکر می‌کند آدم بدی است اما توی اتوبوس برای بزرگ‌ترها بلند می‌شود. خوردنی‌هایش را تعارف می‌کند. حق تقدم را رعایت می‌کند. سلامش را نمی‌خورد. او آدم خوبی است. برعکس آن یکی دوستم که ادعا می‌کند خیلی آدم خوبی است اما هیچ کار مفیدی نمی‌کند.

پرسیده بودم: دیده‌اید آدم‌هایی که اول در نظرمان خوب‌اند بد می‌شوند؟ دیده‌اید که برعکسش هم چه‌قدر اتفاق افتاده؟

همه سر تکان دادند به نشان تأیید.

* * *
بابا می‌گوید: «از آن نترس که های و هو دارد، از آن بترس که سر به تو دارد.»

می‌گوید: «هیچ‌وقت از روی رفتارهای اولیه آدم‌ها، آنها را انتخاب نکن، با آنها با احتیاط رفتار کن تا بفهمی آنچه می‌گویند و نشان می‌دهند راست است یا نه.»

می‌گوید: «آدم خوب تو را فقط به خاطر خودت می‌خواهد؛ نه به خاطر درست، نه پولت، نه قیافه‌ات.»

می‌گوید: «خوب مطلق خداست. یادت نرود که او معیارهای درست برای سنجیدن آدم‌ها را می‌داند.»

نمی‌گویم، به او نمی‌گویم که این‌بار نصیحت کردنش چه‌قدر به دلم نشسته، که چه‌قدر اهل اشتباه هستم در انتخاب‌ها،که بعضی وقت‌ها کسانی را انتخاب می‌کنم که اصلاً هیچ‌وقت تنها ننشسته‌اند یک گوشه، که فکر نکرده‌اند هیچ‌وقت.

نه، دیگر نه، دیگر همان اول انتخاب نمی‌کنم، دیگر همان اول قضاوت نمی‌کنم، هیچ‌وقتِ هیچ‌وقتِ هیچ‌وقت.

برچسب‌ها