به نظرم شایسته‌سالاری وقتی از بین رفت که «لنگ» تبدیل شد به پارچه‌ای بی‌ارزش که به درد پاک کردن می‌خورد، هرچه هم کهنه‌تر بهتر و آب‌گیرتر. اما در گذشته لنگ معنایی فراتر از این حرف‌ها داشت و لنگ‌بندان، یکی از آداب و رسوم‌ مهم و پی و بنیاد شایسته‌سالاری بود.

همشهری آنلاین - لیلاباقری: به نظرم شایسته‌سالاری وقتی از بین رفت که «لنگ» تبدیل شد به پارچه‌ای بی‌ارزش که به درد پاک کردن می‌خورد، هرچه هم کهنه‌تر بهتر و آب‌گیرتر. البته نسل جدید همین را هم به خاطر نمی‌آورد، چون دستمال جادویی و نانو و چندکاره جای لنگ را گرفته است. اما در گذشته لنگ معنایی فراتر از این حرف‌ها داشت و لنگ‌بندان، یکی از آداب و رسوم‌ مهم و پی و بنیاد شایسته‌سالاری بود. قبل از شرح این مراسم، بد نیست بدانیم «لنگ» از کجا آمد. در کتاب «فتوت و اصناف» مهران افشاری در باره پیدایش لنگ به داستان آدم اشاره شده که به زمین تبعید شد و برگ‌های انجیری که با آن خود را پوشانده بود، خشکید و او نزد جبرئیل از این برهنگی شرمنده شد. جبرئیل که حالت او را دید «دوش‌انداز» خود را به آدم داد... این قصه می‌گوید اولین کسی که از لنگ بست آدم(ع) بود.

بعضی به این لنگ، تنوره هم می‌گفتند. چون تنها کسی حق داشت آن را ببندد که در کار خود پخته باشد. معتقد بودند که تنوره بر دور کمر استاد مثل تنور است و هر که درون تنوره برود پخته است و باید مسائل را بداند تا اگر خامی یا شاگردی و تازه‌کاری به او برسد، پخته شود. پیران شغل‌ها معتقد بودند که صاحب لنگ، یعنی کسی که در پیشه خود لنگ می‌بندد باید ۴ صفت داشته باشد؛ مثل خاک افتاده، مثل آب رونده، مثل باد در سیر و سلوک و مثل آتش گرم باشد تا اگر خامی به او رسید پخته شود.

و اما لنگ‌بندان... این مراسم یکی از جشن‌هایی بود که در طهران قدیم داخل قهوه‌خانه‌ها انجام می‌شد و جشن به استادی رسیدن شاگرد بود. وقتی شاگردی به درجه استادی می‌رسید و این درجه مورد قبول استاد هم بود، به خرج شاگرد، استاد جشنی می‌گرفت و طی مراسمی لنگ دور کمر خود را به کمر شاگرد می‌بست. البته رسیدن به این مقام سخت بود و به این آسانی کسی اسم استاد روی خودش نمی‌گذاشت.

اجرای مراسم لنگ‌بندان دو حسن بزرگ داشت. اول اینکه تا کسی در انجام کار به تبحر کافی نرسیده بود، حق نداشت بگوید من استادم و مردم را گمراه کند و کارشان را لنگ بگذارد. دوم اینکه استاد در شب لنگ‌بندان از شاگرد قول‌هایی می‌گرفت مبنی بر خدمت صادقانه و روراستی با مردم و... شاگرد هم که احترام زیادی برای استاد قائل بود گاه تا پایان عمر روی این قولش می‌ماند. با همین رسم‌ها بود که افراد در جایگاه درست قرار می‌گرفتند و کارها به درستی انجام می‌شد و اعتماد بین مردم بیشتر بود. این مراسم می‌گوید خدمت به مردم انقدر قداست دارد که تا کسی در انجامش متبحر نشود، حق ندارد لنگ خدمت به کمر ببندد. خدمت در هر جایگاه و مرتبه اجتماعی. مثل آن شاطر پنجه طلایی که داستانش در کتاب نان سنگک داوود روغنی آمده است:

«آن قدیم‌ها شاطری پنجه‌طلایی بود که از قضا عادت داشت آتش به آتش سیگار بکشد. منتها با وجود این عادت سخت به سیگار وقتی پارو دستش می‌گرفت و نان در تنور می‌گذاشت هرچند ساعتی هم که پشت تنور بود لب به سیگار نمی‌زد. اما به محض اینکه از کار فارغ می‌شد اولین کاری که می‌کرد آتش زدن سیگارش بود. این کارش برای جماعتی که اعتیاد به سیگار و سختی بدون سیگار سرکردن را می‌دانستند خیلی عجیب بود. یکبار از او پرسیدند که چرا وقتی پشت تنور هستی طاقت می‌آوری و سیگار نمی‌کشی و هرچقدر هم به تو سیگار تعارف می‌کنند، رد می‌کنی. جواب داد: «در موقع لًنگ‌بندان، مرشدم از من قول گرفت تا پشت پارو هستم، سیگار نکشم و تا زنده هستم هم لب به تریاک نزنم. من هم مجبورم به قولی که به آن مرحوم داده‌ام وفا کنم و برای همین پشت پارو سیگار نمی‌کشم و به قهوه‌خانه‌ای که بساط تریاک دارد هم پا نمی‌گذارم.»

خلاصه که لنگ، پیش‌بند، تنوره یا هرچیزی که استادان در پیشه‌های مختلف به کمر خود می‌بستند باعث می‌شد هرکسی به راحتی ادعای استادی نکند که:

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سِکندری داند

نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست

کلاه‌داری و آیینِ سروری داند

نویسنده و راوی: لیلا باقری
تیتراژ: رضا سمائی‌نیا
تدوین: عاطفه حسین‌زاده