تاریخ انتشار: ۳۱ شهریور ۱۳۸۸ - ۱۱:۱۲

ترجمه ساناز سرابی‌زاده : نیهیلیسم حاصل پوچ گرایی و بی‌اعتبار دانستن تمام ارزش‌ها است.

این مفهوم بیشتر درآمیخته با دیدگاه‌های بدبینانه و شک گرایی افراطی‌ای است که فلسفه هستی را تخطئه می‌کند. یک نیهیلیست به معنای واقعی کلمه به هیچ‌چیز اعتقاد ندارد ، وظیفه شناسی در خصائص او جایی نداشته و هیچ هدفی و انگیزشی جز زوال و فناپذیری نخواهد داشت. اگرچه تعداد محدودی از فلاسفه عنوان نیهیلیستی را با خود یدک می‌کشند، فردریش نیچه بیان می‌دارد تاثیرات مخرب این دیدگاه سرانجام تمامیت مذاهب و اعتقادات ماوراءالطبیعه را در کام نیستی و نابودی کشانده و بزرگترین فجایع بشری را در طول تاریخ آفرید. در قرن بیستم مضامین نیهیلیستی - غفلت در معرفت‌شناسی، انحطاط ارزش‌ها و عبث‌بودن کائنات - ذهن بسیاری از هنرمندان، منتقدان اجتماعی و فلاسفه را به خویش مشغول ساخت.

در نیمه قرن بیستم  اگزیستانسیالیست‌ها تلاشی بی‌وقفه را در راستای بی‌مایه کردن توان مخرب نیهیلیست‌ها آغاز کردند و سرانجام در پایان قرن،  با بی‌نتیجه‌ماندن امید‌ها به بی‌اعتنایی و بی‌طرفی رو آوردند.مقاله‌ای که از نظرتان می‌گذرد ترجمه‌ای است از دائره المعارف فلسفی در اینترنت.

نیهیلیسم از واژه لاتین هیچ (nihil) گرفته شده که به‌واقع به معنای نیستی و عدم‌وجود است. این واژه در ترکیب (annihilate) ظاهرشده که از آن به نیستی و پوچی تعبیر می‌شود. در اوایل قرن نوزدهم فریدریش ژاکوب این واژه را برای توصیف ایده‌آلیسم متعالی به کاربرد و پس از آنکه ایوان ترژنی از این واژه برای بیان شخصیت خام و علم‌زده بازار منفی نگر یکی از شخصیت‌های رمان خود استفاده کرد مورد توجه و استعمال عموم مردم قرار گرفت.

در روسیه نیهیلیسم با جنبش‌های انقلابی سازمان یافته که در تلاش برای حذف نفوذ و قدرت دولت، کلیسا و خانواده بر افراد بود شناخته شد. پیشوای آنارشیست‌ها، میخاییل باکونین  (1876-1814) در یکی از نخستین دستنوشته‌های خویش لابه‌ای رسواآمیز را که بینشی نیهیلیستی دارد به نگارش در آورده است: بگذار تا به جوهر و ذات هستی که فنا می‌گرداند و به نیستی می‌کشاند تنها به آن دلیل که دست نیافتی و جاودانه است، ایمان بیاوریم. همانا میل و تمنا برای زوال و نیستی در واقع تمنایی برای خالق تمام کائنات است.

از دیدگاه این جنبش، اصالت ماده، یگانه اصول دستیابی به معرفت و آزادی فردی است و پیروان آن با انکار بعد معنوی انسان،  بعد مادی او اختیار خدا و مذهب را نقض‌کننده آزادی انسان می‌دانستند. سرانجام این جنبش آنچنان در خصائص راذله ، تخریب و هرج‌و‌مرج غرق شد که در اواخر سال 1870 نیهیلیست را فردی می‌دانستند که با گروه‌های زیرزمینی نامشروع همکاری کرده و از هیچ عملی نظیر ارعاب، قتل و ترور بیم ندارد.

آنچه که نخستین بارقه‌های مکتب نیهیلیستی خوانده می‌شود منسوب به دیدگاه‌های شک‌گرایان است. شک‌گرایان وجود ثبات و قطعیت را تکذیب کرده و حقایق و سنن رایج را غیرموجه خوانده‌اند. دموستن (371 -وBC322 ) در جایی می‌گوید: هر آنچه من خواهان باور آنم  برای هر انسانی قابل باور خواهد بود با بیان این جمله او قصد دارد به فرضیه نسبی‌گرایی طبیعت معرفت و حقیقت اشاره کند. شک‌گرایان افراطی با نیهیلیست‌های وجود‌گرا پیوندی مشترک دارند و امکان وجود حقیقت و بصیرت را انکار می‌کنند. این دسته از نیهیلیست‌ها با نام پست‌مدرن‌های ضد‌ساختارگرا شناخته شده‌اند.

نیهیلیسم را می‌توان از زوایای گوناگون مورد تأمل و تعمق قرار داد: نیهیلیسم سیاسی سرنگونی تمام نظام‌های سیاسی ، اجتماعی و مذهبی را شرط لازم توسعه و پیشرفت آینده دانسته، نیهیلیسم اخلاقی وجود ارزش‌های اخلاقی و معنوی را به‌طور کل رد می‌نماید و در عوض خیر و شر را درهم آمیخته و ارزش‌ها را چیزی جز فشار‌های احساسی و اجتماعی انسان نمی‌داند و نیهیلیسم وجودی معتقد است که زندگی هیچ معنا و ارزش ذاتی و حقیقی ندارد. بی‌شک جهان امروز بیش از همه گرفتار این بعد از نیهیلیسم است.

ماکس استینر (1856- 1806) به‌دلیل انتقاد صریحش نسبت به فلسفه نظام‌دار، رد مقوله قطعیت و مطلق‌گرایی و تکذیب هر گونه اصول انتزاعی و تجریدی به‌عنوان یکی از نخستین فلاسفه نیهیلیستی شناخته شده است.

از دیدگاه استینر رسیدن به آزادی‌های فردی تنها اصل قابل‌قبول است و آنچه آزادی را به مخاطره می‌اندازد باید تخریب و نابود گردد.حتی با رها شدن از حلقه قانون، او وجود دیگر افراد را سدی در برابر آزادی‌های فردی می‌خواند، بنابراین عنوان می‌کند که وجود جنگ نامتناهی هر یک از ما در مقابل دیگران است.

نیچه 

در میان فلاسفه، فریدریش نیچه فیلسوفی است که بیش از همه در باب نیهیلیسم سخن گفته است. از نظر نیچه هیچ نظم عینی و یا ساختار عملی در جهان وجود ندارد مگر آن ترتیبی که ما برای جهان قائلیم. نتیجتا در جایی دیگر می‌گوید: هرآنچه که حقیقت پنداشته شود لزوما کذب است زیرا پرواضح است که جهان حقیقی وجود ندارد.

نیچه استدلال می‌کند که توان هجوآمیز نیهیلیسم نامحدود است و زیر ذره‌بین سرزنش‌بار آن والاترین ارزش‌ها رنگ می‌بازند و خویش را بی‌ارزش می‌نمایند. هدف و مقصودی درکار نیست و چراها پاسخی نخواهند یافت، ناچار تمام حقایق و اعتقادات نشانه‌ای از افسانه‌های بی‌مایه غرب هستند. اضمحلال مفاهیم، پیوستگی، غایت و مقصود مخرب‌ترین نیروی تاریخ خواهد بود که تهاجمی بی‌امان را علیه حقیقت آغاز کرده و در واقع هم‌ردیف فجیع‌ترین بحران‌های بشری است: آنچه می‌خواهم در اینجا شرح دهم داستان تاریخی 2قرن بعد است، آنچه که پیش خواهد آمد خواهم گفت و آنچه در آینده‌ای نزدیک به وقوع خواهد پیوست: با ظهور نیهیلیسم فرهنگ اروپایی به سوی فاجعه‌ای در حال پیشروی است، تحمل فشار و عذاب از یک دهه تا دهه دیگر افزون می‌شود، بدون وقفه، با خشونت هر چه تمام‌تر، تند و سراسیمه همانند رودخانه‌ای که مایل است به انتهای مسیر خویش برسد.

نقد  نیچه توجه فلاسفه، منتقدان اجتماعی و هنری را به این موضوع معطوف ساخت، من باب مثال اوسوالد اشپنگلر در کتاب سقوط غرب (1926) به مطالعه و بررسی چندین فرهنگ و تمدن پرداخت تا اثبات کند الگوهای نیهیلیستی به راستی عامل سقوط و انحطاط تمدن‌ها هستند.

او مشاهده کرد که مللی با پیشینه‌ای باستانی، هنری و سیاسی به‌تدریج رو به اضمحلال رفته و سرانجام از طریق چندین نظام نیهیلیستی از درون گسسته‌اند: نظام بی‌ارزش جلوه‌دادن، خرد کردن آرمان‌ها، نظام شیطانی نظاره‌گر خردشدن تمدن‌ها در مقابل دیدگانش و نظام نیهیلیستی هندی عقب نشینی از صحنه وقوع و رفتن در لاک خود. البته نظام اخیر در شرق که کناره‌گیری از حقایق تلخ موجود و بی‌اعتنایی به مذهب است در غرب با مکتب اپیکوری و رواقیون شناخته می‌شود. اشپنگلر در ادامه می‌گوید: تمدن غربی در هرسه وجه نیهیلیستی پیشتاز است و نظاره‌گر به‌یغما‌ بردن سرمایه‌های هستی‌شناختی و معرفت شناختی خویش است. و سرانجام در باب تاثیرات تیره و تار نیهیلیسم این‌گونه می‌نویسد:... دنیای ما سرد و فاقد خوی انسانی خواهد شد آن‌هنگام که پوچی، گسستگی و پستی سرانجام فاتح میدان شود.

نیهیلیسم وجودی

 نیهیلیسم از شک گرایی افراطی و نسبی گرایی سخن به میان می‌آورد و بر این عقیده استوار است که کائنات هدف و مقصود خاصی را دنبال نمی‌کند. در این شرایط وجود، علت و معلول تماما بی‌معنی و پوچ است. آلن پرت در کتابش با عنوان نیمه‌تاریک این‌طور بیان می‌کند: نیهیلیسم وجودی همواره قسمتی از تفکرات سنتی غرب بوده است. در دوران باستان بدبینی افراطی با وجود برخی فلاسفه به اوج خود رسید زیرا بی‌چارگی و تهی‌دستی بیش از خوشی و عشرت بود، شادی در بین مردم جایی نداشت و فلاسفه خودکشی را تقبیح نمی‌کردند. قرن‌ها بعد در زمان رنسانس ویلیام شکسپیر دیدگاه نیهیلیستی را با فصاحت و بلاغت، خلاصه‌وار در پایان کتاب مشهورش مکبث بیان کرد. او در مکبث بیزاری خویش را از زندگی فریاد می‌زند:

خاموش، خاموش‌ای شمع سوزان
بازیگر بینوا ! زندگی جز سایه‌ای لرزان نیست
بر روی صحنه می‌خرامد و دقایق را در خویش می‌بلعد
سپس، هیچ صدایی به گوش نمی‌رسد چرا که فسانه‌ای است
ابلهی آن را فاش می‌کند ، مملو از آوازها و انتقام‌ها
که هذیانی بیش نیست.

ضد‌مبناگراها

در اواخر قرن بیستم نیهیلیست‌ها به 2  فرقه مختلف تقسیم شدند. طبقه نخست نمایانگر انسانی پست‌مدرنیسم است که انرژی روحی خود را صرف لذت‌های ناشی از خودشیفتگی و تنفر عمیق و خشونت می‌کند. دونالد کراسبی در مطالعاتش در باب پوچ‌گرایی می‌نویسد:« منشاء نیهیلیسم مدرن سرسپردگی به روشنفکران است؛ هنگامی که عقلانیت در مسیر شناخت حرکت می‌کند فرایند پرسش رخ می‌دهد اما سرانجام به بن‌بست می‌رسد، اعتقادات و یقین‌ها کم رنگ‌تر می‌شود و در ناامیدی غوطه می‌خورد.»

مایکل نوواک در کتاب تجربه پوچی (1998-1968) سعی بر آن داشت تا دیدگاه خوش‌بینانه‌ای نسبت به این دوزخ معاصر داشته باشد و به همین دلیل به مفاهیم مثبت پوچی همانند آزادی، رهایی و خلاقیت پرداخته است. او همچنین تفسیر می‌کند که ما چگونه در جهت ساخت تمدن نوین از نیهیلیسم سود جسته‌ایم. در واقع بحران‌های فکری و فلسفی نیهیلیستی که ابتدا باعث عذاب فلاسفه می‌شد در طول یک قرن تعدیل یافته و حتی جالب‌تر، آنها را به پذیرش خوش بینانه نیهیلیسم واداشته است و در نتیجه این واکنش پست مدرنیسمی، شاخه‌ای نوین به نام ضد‌مبنا‌گرا پدید آمد.

لیوتار فیلسوف فرانسوی، پست‌مدرنیسم را نتیجه شک و بی‌اعتمادی به بزرگان و اندیشمندان و تمام کسانی می‌داند که ساختارهایی بنا نهادند تا با تکیه بر آنها به جهان معنا بخشند. شک‌گرایی افراطی تمام سلسله مراتب اخلاقی و عقلانی را زیر سؤال می‌برد ولی پست مدرن‌های ضد‌مبناگرا که به نسبیت گرایی معتقد‌ند ، معرفت را به‌دلیل نسبی‌گرایی و حقیقت را به سبب ناپایداری آن تا آن هنگام که امر محق‌تری جانشین آن شود، خالص و حقیقی می‌دانند. من باب مثال ژاک دریدا عنوان می‌دارد هیچ فردی به‌طور مطلق توان تطبیق حقایق با غیر آن را ندارد، به سبب آنکه انسان تنها جزء خردی از هستی است و قادر به حصول اطمینان در باب حقایق نیست و قطعیت تنها تصور و تخیلی بیش نیست.

فرجام سخن

نزدیک به یک قرن از کاوش‌ها و مشاهدات نیچه در باب نیهیلیسم گذشته است. همان طور که مسلم است نیهیلیسم تاثیرات مخربی بر فرهنگ و ارزش‌های قرن بیستم داشته و شرنگ افسردگی، خشم، اضطراب و ترس را جرعه جرعه به کام تمدن‌ها فروریخته است. بسیار جالب توجه است که بدانید نیچه که خود یک شک‌گرای افراطی است و بسیاری از مضامین پست‌مدرنیستی را پیش‌بینی کرده به موضوعاتی همچون حقیقت و معرفت توجه خاصی داشته است.

او معتقد است ما می‌توانیم، هرچند به بهایی گزاف، راه خویش را از میان نیهیلیسم بازشناسیم و سرانجام اگر از میان ویرانه‌های معانی و تفاسیر سربرآوریم شاید روزی شاهد کشف یگانه مسیر سعادت بشری باشیم: من ظهور نیهیلیسم را ستایش می‌کنم نه توبیخ و سرزنش و معتقدم یکی از بهترین نمونه بحران‌های بشری است، لحظه تجلی ژرف‌ترین اندیشه‌های بشری. اینکه آیا انسان از این گرداب بلا سرانجام جان سالم به‌درخواهد برد یا نه، پرسشی است که باید پاسخ آن را در قدرت انسان جست و جو کرد. احتمال وقوع هر حادثه‌ای امکان‌پذیر است... .