چهارشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۸ - ۰۷:۲۷
۰ نفر

نوشتار زیر کوتاه‌شده ای از سخنرانی دکتر سیدمحمدرضا بهشتی در نشست «فلسفه در ایران امروز ؛ شرایط و چشم‌اندازها» است.

در این نشست که در دانشگاه تهران برگزار شده بود توقعات ما از فلسفه، جایگاه علوم انسانی در کشور و جایگاه و رابطه نصوص دینی با علوم انسانی در بیان دکتر بهشتی تشریح شده است که از نظرتان می‌گذرد.

اینکه ما از فلسفه در ایران امروز چه ارزیابی‌ای  داشته باشیم به اینکه چه توقعی از فلسفه داریم بستگی دارد. فلسفه‌ای که با آن در مراکز آموزشی روبه‌رو می‌شویم بریدگی و انقطاع کاملی از زندگی دارد که این بسیار عجیب است. در باب نسبت میان نظر و عمل سخن بسیار است.  مباحث عمده‌ای پیرامون نسبت میان کوشش برای دانستن و عمل‌کردن در زندگی وجود دارد و نه فقط در عرصه فلسفه بلکه در عرصه‌های دیگر نیز این پرسش بجاست و به گمان من ما در دوره‌های جدید خود به جد به آن نپرداخته‌ایم.سرآغاز فلسفه، پرسش از زندگی و مسائل زندگی است.

گزنفون می‌گوید که سقراط اولین کسی بود که فلسفه را از آسمان‌ها به درون‌ خانه‌ها برد و از امور انسانی پرسید. سقراط چه پرسید؟ پرسش وی درباره انسان، بلکه عمل انسان، بلکه بهترین عمل انسان (آرته) بود؛  بنابراین فلسفه عمیقا با زندگی یا حتی شرایط خاص سرزمین‌ و شهری که در آن زندگی می‌کرد گره خورده بود.وی در شهری که تزلزل ارزشی پیش آمده بود به دنبال ارزش‌ها و معیارهای ثابت بود.

سقراط نگران این بود که این شهر به سمت افول پیش می‌رود و پیش‌بینی می‌کرد که عاقبت چندان خوبی در پیش نخواهد داشت. جالب اینجاست که ما معمولا دوره کلاسیک یونان را دوره طلایی یونان می‌دانیم در حالی که اندیشمندانی که در آن می‌زیستند چنین تلقی‌ای از این دوران نداشتند. پس مسئله، مسئله زندگی است، نقطه آغاز و بازگشت زندگی است و به همین دلیل است که فلسفه در این جامعه جایگاه خاص خویش را می‌یابد.

حال اگر فلسفه‌ای (یا آنچه تحت عنوان فلسفه به آن اشتغال دارند) این دو پیوند را به هر دلیلی از دست داد و نقطه عزیمت و نقطه بازگشت آن زندگی نبود اینکه مشغول چه کاری است سؤالی جدی است.

از طرفی باید گفت: جایگاه علوم‌انسانی از 2 سو مورد پرسش بلکه مورد تردید  قرار می‌گیرد: یکی از سوی کسانی که این علوم را زائد می‌دانند و شاید در اثر تلقی خاصی که از علم دارند آنها را علم ندانند. همین نامگذاری به علوم دقیقه و علوم غیردقیقه خود بیانگر بسیاری از امور است.

 از طرفی در برخی جوامع از جمله جامعه ما طرز نگرش به مدیریت و تقسیم‌بندی بودجه‌ها و سازماندهی‌ها و امثال این موارد غالبا در اختیار کسانی است که به علوم دقیقه مشغول هستند و بنابراین همه ما با پرسش‌های مکرری از این قبیل مواجه شده‌ایم: اصلا این علوم (علوم‌انسانی) چه هستند؟ آیا لازمند؟ اشتغال نیروی انسانی بسیار به علومی که نمی‌دانیم چه هستند و به چه درد می‌خورند، چه فایده‌ای دارد؟ به هر حال این نوعی نگرش به علوم انسانی است که نقش تعیین‌کننده‌ای در مواجهه با علوم‌انسانی دارد. بسیاری از افراد با این طرز نگرش در جایگاه‌هایی قرار گرفته‌اند که به لحاظ تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی نقش تعیین‌کننده‌ای در بسیاری از جهت‌دهی‌های جامعه علمی ما دارند و معتقدند علوم انسانی، علومی زائد است.

دسته دوم که این علوم را مورد پرسش قرار می‌دهند افرادی هستند که به هر دلیل این علوم را رقیب می‌بینند. هر دو این برداشت‌ها نه منطبق بر درک درستی از علوم و به ویژه علوم‌انسانی است و نه دریافتی از اینکه این علوم چه جایگاهی دارند و چه انتظاری از آنها می‌رود و کدام نقش را در عرصه علمی و اجتماعی ما ایفا می‌کنند. پس ما غالبا با نوعی جهل مرکب روبه‌رو هستیم که خارج‌شدن از آن بسیار دشوار است چون در جهل بسیط افراد این آمادگی را دارند که با پرسش و بازنگهداشتن ذهن مجالی به دگرگونی در طرز نگرش بدهند. اما در جهل مرکب نه فقط نمی‌دانند بلکه نمی‌دانند که نمی‌دانند و حتی بسیار محکم فکر می‌کنند که بیش از دیگران می‌دانند. این طرز نگاه باعث روبه‌رو شدن ما با وضعی خاص در علوم انسانی است.

در تشریح مبانی معرفتی پرسشگران از علوم انسانی نکته دیگر این است که «از ناکجاآباد نمی‌شود اندیشید». اگر این پرسشگری جدی باشد از جایگاهی صورت می‌گیرد. هیچ پرسش جدی‌ای  بیرون از یک پیشینه فکری و از جمله بیرون از یک سنت فلسفی و طرز اندیشه، اساسا نمی‌تواند صورت بپذیرد.نواندیشی اگر بخواهد معنا پیدا کند، اساسا نمی‌تواند بدون هیچ‌گونه پیوند با پایه‌های پیشین یک جامعه فکری انجام بگیرد. ما نقطه صفر اندیشه نداریم و دکارت در این زمینه عبرت‌آموز است.ما در علوم‌انسانی با دو بخش روبه‌رو هستیم: یکی بخش توصیفی (descriptive) و دیگری بخش ارزشی (normative).

باید بیندیشیم که اساسا این نصوص در کجا باید قرار گیرند و در بخش توصیفی علوم تا چه اندازه می‌توانیم بر اموری مانند نصوص دینی تکیه کنیم تا نقشی را ایفا کنند. باید بپرسیم که این نصوص در نوع و ورود و رهیافت (approach) ما به موضوعات تا چه میزان می‌توانند نقشی را ایفا کنند. در این زمینه پرسش‌های پایه‌ای قرار دارد که بسیار مهم هستند. برای پاسخ‌دادن به این پرسش‌ها شرط اول این است که ما بدانیم با چه اموری سروکار داریم. پس از اینکه ما فهمیدیم با چه سروکار داریم باید بر این بحث تمرکز کنیم که در کجای این علوم اگر ما با یک نگاه ارزشی متفاوت وارد شویم می‌توانیم انتظار شکل‌گیری نوع دیگری از علوم انسانی را داشته باشیم.

البته باید توجه داشت که علم سازوکار خاص خود را دارد، آیا هرگونه اظهارنظری در هر دایره‌ای می‌تواند مقبول جامعه عالمان با شیوه کاری‌ای  که آنها دارند قرار بگیرد یا خیر؟مادامی که این مباحث باز نشده است، به صرف اینکه فکر کنیم با منضم‌کردن بعضی از آموزه‌های دینی دانش جدیدی را ایجاد کرده‌ایم موفق نخواهیم بود و ممکن است به سطح نازلی از مباحث برسیم که نه‌تنها ما را جلو نمی‌برد بلکه چون کوششی ناکام برای تألیفی ناسازگار است و ممکن است مانعی بر سر راه فکر عمیق‌تر در این دایره شود.

کد خبر 94983

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز