تاریخ انتشار: ۷ مهر ۱۳۸۸ - ۰۵:۵۸

علی‌آباده افتلتی : معمولاً امور صعب‌تر و جانفرساتر نیازمند مرد میدان است.

 در این میان در تمام شاکله‌های اجتماعی، سیاسی، هنری، ادبی و دینی برخی با روی‌آوری به عظیم‌ها، عظمت خود را ثابت کردند و برخی نیز در پی ناتوانی یا کم‌توانی به کارهای خردتر روی آوردند.

در ادبیات، آثار گوناگونی می‌تواند در شکل و فرم اتفاق بیفتد. بر اهل اندیشه و ادب پوشیده نیست که همه این انواع نمی‌توانند در یک پایگاه و جایگاه باشند؛ مسلماً کار محقق طاقت‌فرساتر و جامع‌تر و در عین حال به سواد و آگاهی و حوصله و صداقت بیشتری نیازمند است تا کار یک مؤلف ساده یا گزیده‌نویس. به همین ترتیب نوشتن رمانی مثل جنگ‌و‌صلح یا کلیدر دنیایی بزرگ‌تر و پرپیچ‌و‌خم‌تر از داستان کوتاه‌نویس‌ها دارد.

شاید چندان گزافه نباشد اگر باور کنیم در پی کم‌حوصلگی و کم‌توانی اهالی قلم و کم‌‌تر مخاطب بوده که امروزه در جهان با داستان بسیار کوتاه، (مینی‌مال) مواجه نشده‌ایم. که در 20 کلمه‌ای در داستان، طرح، کوتاه و هایکوواره‌ها در شعر همگی نوعی آسایش و رهایی صاحب اثر را در پشت خود دارد، حتی اگر دلیل این ‌نوع رویکردها، سرعت و وقت اندک مخاطب باشد ولی آنچه قابل انکار نیست آسودگی یا کم ‌زحمتی در ساخت و بافت این نوع کارهاست نسبت به کارهایی که نیاز به عرق‌ریزی روح و جسم و انطباق با چارچوب‌ها و پارامترهای آن نوع هنر دارد.

این گریز و فرار از استوانه جدی‌تر ادبیات به‌ویژه شعر، در ترانه‌گویی و طنز‌گویی بیشتر اتفاق می‌افتد. اصولاً ترانه، دنبال مخاطب لطیف‌تر و ساده‌انگارتر می‌گردد، زبان، بیان موضوع، مثلثی است که در این نوع ادبی با مراعات ذاتی ترانه و احوال مخاطب به‌وجود می‌آید، بر همین اساس گوینده درصدد دستگیری مخاطب جهت تعالی و تکامل- که هدف اصلی شعر محسوب می‌شود- برنمی‌آید بلکه خود را با مخاطب عام یکسان می‌سازد و همین امر هم ترانه‌سرا را به افول می‌رساند و هم‌شأن و منزلت اثر را به نزول.

ترانه‌‌سراهای بزرگی از چند دهه پیش تا امروز ظهور کرده‌اند که قابل‌انکار در این نوع کار نیستند اما اولاً آن جماعت انگشت‌شمار نه برای درآمدزایی گفتند و نه از شعرهای جدی فاصله گرفتند. استاد بهار با آن ترانه- تصنیف‌ها که بستر شعری نیز داشتند هرگز از آن سوی بام درنغلطید. یا عارف قزوینی، ترقی و معیری همگی به اعتبار فکری و بیانی ترانه افزودند و مسلماً توجه آنها به ترانه از سر بی‌حوصلگی و کم‌توانی در شعر نبود.

اما متأسفانه در دهه اخیر با پیش‌قراولی برخی شاعران پیشکسوت مثل علی معلم که به سمت ترانه کشیده شدند رفته‌رفته این تب در دیگران تقویت شد که از شعر جدی فاصله گرفتند و به‌ سمت ترانه گسیل شدند که هرچه زودتر و بی‌زحمت ادبی، هم به شهرت و هم به ثروت برسند که برخی از آنها به هر دو برای مقطع کوتاهی رسیده‌اند.

حتی می‌توان به شهامت بیان کرد، دوستان شاعری که با سابقه شعرهای قابل‌توجه و تأثیرگذار به سمت ترانه متمایل شدند، ابتدا در پی کم‌حوصلگی و کم‌توانی برای ادامه شعر بوده حال می‌خواهد معلم باشد یا کاکائی یا باقری و امثالهم که حداقل توقع می‌رفت چهره‌هایی مثل معلم و کاکائی که پتانسیل معتبرتری از نظر ادبی و علمی در آنها سراغ می‌رفت چندان به آن سمت و سو نمی‌رفتند که متأسفانه رفتند.

اما نوع دیگر ادبی یعنی طنز نیز در جامعه امروز هم از مدار اصلی خود خارج شده و هم عده‌ای از گویندگان شعر را به دنبال خود کشانده است. گمان می‌رود سهم عمده‌ اصلی این گرایش می‌تواند شماره‌های زیر باشد.

1- ساده بیانی و عدم نیاز به توان ادبی و هنری

2- تجمع کثیر مثلاً علاقه‌مندان و تشویق‌ها و خندیدن‌های بی‌ریشه در تعقل و تفکر که در نتیجه الفاظ سخیف و قبیح در عموم این دست آثار دیده می‌شود

3- توجه افراطی رسانه‌ها به‌ویژه رسانه ملی به این دست آثار و آدم‌ها
سرایندگان این نوع کلامی، معمولاً  دو دسته‌اند؛ اول: دسته‌ای که از ابتدا به هر دلیلی فضای موجود در این نوع کلام مثل شنونده، آزادی بیان در بهره‌گیری از واژه‌های سبک و سخیف، کم‌توانی در شعر جدی، خوشی‌های کاذب در پی تلخی‌های آثار جدی، جامعه، زندگی و... موجب شده تا از ابتدا به فکاهه‌گویی و به‌ندرت طنز روی بیاورند.

دسته دوم، کسانی که با تجربه یک دوره موفق شعر جدی به این سمت کشیده شده‌اند و متأسفانه این آفت هر روز در حال تکثیر است غافل از آنکه با این تمایل و گرایش اعلام کرده‌اند که در حال تمام شدن‌اند و به تعبیر جلال آل‌احمد ته کشیده‌اند.

گرایش رسانه تصویری کشور به سمت طنز و استفاده از برخی چهره‌های این نوع کلامی در تلویزیون به‌عنوان مجری و بعضاً بازیگر که معمولاً هیچ سنخیتی با متد فکری و علمی و عملی آنان ندارد و این خود البته نوعی طنز است که حداقل برای مخاطب آشنا با این افراد دعوت به نیشخندی از پارادوکس شخصیت فرد با موضوع اجرایی و بازیگری در تلویزیون به‌وجود می‌آید.

طنز نیاز هر جامعه‌ای است حتی اگر حرف‌های شوخی‌وار برنارد شاو باشد یا لطیفه‌‌های صابری و فراست اما در دهه اخیر عموم محافل و حلقه‌های طنز جز بیان لطیفه و شوخی و فکاهه‌های پس برنده نیست. معمولاً از ویژگی‌های طنز گفته‌اند: در عین لبخند اشک مخاطب نیز سرازیر می‌شود. نه قهقه‌ای در کار است و نه الفاظ رکیک و بیان نازل که حتی هجو و هزل هنری نیز به مرزهایش احترام می‌گذارد.

از بعد روانشناختی اگر نگریسته شود، با کمال تأسف عموم جامعه به نوعی پشت‌پا‌زنی و به تمسخر گرفتن ارزش‌ها و باورها برآمده‌اند و این سخره گیری اگر در حیطه مقدسات و اسطوره‌ها و باورهای تاریخی اتفاق بیفتد، برای مخاطب عام حتی حرفه‌ای‌ها! جذاب‌تر می‌شود. تا آنجا که شوخی با خدا و انبیا و اولیا برای خنداندن مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد. به همین جهت فیلمی مثل اخراجی‌ها رکورد فروش می‌شکند و کلام هزل‌آمیز و نازل برخی خریدار پیدا می‌کند.

جامعه ما تعمداً یا عادتاً به سمت هر چیز جالب رفته است حتی اگر بسیاری از جالب‌ها زشت‌ و ضد اخلاق و معرفت باشد که متأسفانه دیده می‌شود فلان آقای مشهور در رادیو و تلویزیون می‌خواهد با قافیه‌سازی از کلمات رکیک، دیگران را مجبور به خنده کند.

گریز از منش‌ها و ارزش‌ها آفتی است که در جان و روح بسیاری آشیان ساخته به‌ویژه اهالی فکاهه‌نویس و هزل‌سرا به نام طنز؟! که این گریز بیانگر دوره‌ای از تاریخ ماست با نام «انحطاط». غم نان در همیشه تاریخ بوده و پدیده‌ای امروزین نیست. کسی که قلم به دست می‌گیرد باید آگاه به این جمله‌ها باشد که «کسی که قلم را انتخاب می‌کند در حقیقت پای قرارداد با مشکلات و تنگ‌دستی‌ها و زندگی محقر و ساده را امضا می‌کند.»

بی‌جهت حافظ نفرموده است: فلک به مردم نادان دهد زمام امور / تو اهل فضی و دانش همین نگاهت بس.

اما هرگز رسالت خود را به جویی نفروختند و رنگ اعتراض و ظلم‌ستیزی و تفکرات متعالی همراه با ملاحت طنز‌ در آثارشان جاودانه شده است. اگر سعدی می‌گوید:

سعدی در بستان هوای دگری زن/ این کشته رها کن که در او گله چریده است

نوعی آموزش برای طنزپردازی است که فاحش‌ترین نگاه را چگونه هنری و زیبا بیان کرده است. نیما یوشیج در پی احترام به تعالی‌بخشیدن خود و مخاطب با زندگی محقر توانست ماندگار باشد و مطمئناً عظمت نیما بسیار فراتر از شاملو و اخوان و سهراب است.

در دوره اخیر شاعرانی بوده‌اند برخلاف عده‌ای- که هم به ثروت رسیدند و هم شهرت- با زندگی ساده همراه با تعهد انسانی با عمر نسبتاً کوتاه اعتبار گرفتند در عین حال نمک طنز در آثارشان بسیار هنرمندانه‌تر و آگاهانه‌تر از مدعیان وجود دارد. سید حسن حسینی هم اندیشه‌مند بود هم با ذوق و سرشار از طنز در معنای واقعی، اما هرگز به لودگی و فکاهه نویسی روی نیاورد دلیل این استحکام و ریشه‌داری آشکار است، تعهد به ادبیات، سواد و نفس ادبی و توانایی و عرق‌ریزی روح و جسم.

گمان می‌رود با رویکرد شاعران گوناگون به طنز و ترانه و ساده‌خواهی و از دیگر سو فرار مخاطب از شعر و معنای ایده‌آلی و تاریخی و گرایش به رمان و داستان و مجله‌‌های زرد و رنگین. ما با انحطاط ادبی مواجه‌ایم. بحران مخاطب و بحران شاعر هر دو وجود دارد اما بحران اصلی در فکر و سلیقه و ذوق مخاطب اتفاق افتاده است که همان انحطاط فکری است.

مسلماً در عصر جدید که حتی لقمه غذا می‌تواند به وسیله ماشین در دهان خورنده قرار بگیرد یا راه سه ماهه در دو ساعت طی می‌شود، طبقه   28 ساختمان با آسانسور می‌شود اول و بسیاری ساده‌های دیگر،‌ نتیجه‌اش می‌شود سطحی‌نگری، سهل‌الوصولی، لقمه راحت و بی‌تلاش فکری برای ارتباط که در نتیجه طنز و ترانه و داستان‌های نازل خاطر‌خواه پیدا می‌کند. و از طرف دیگر رسانه‌های ما به‌ویژه تلویزیون نیز در این انحطاط، کم بی‌تقصیر نیست، در چند شبکه موجود شاهد ساعت‌های مقرر و روتین پخش فوتبال، آشپزی، جدول بازی، مسابقه‌های تبلیغی، سخنرانی روتین شخصیت‌های گوناگون غیرادبی هستیم اما دریغ از آن که در هفته 3 برنامه روتین ادبی با کارشناسی و اجرا و میهمانان درخور و اهل سواد  و علم و نقد و نظر یا شعرخوانی‌‌هایی با حضور منتقدان و شاعران وجود داشته باشد تا ادبیات کم‌نظیر ایران اینقدر غریب نیفتد و هر کس  با ترازوی وهم و خیال خود به صدور شعر و ادبیات خود نپردازد.

من آن چه شرط بلاغ است با تو می‌گویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال