به گمانم همین دیروز بود که وقتی سخت سرگرم بهار و سرگرمیهایش بودیم ناگهان صدایی صدا زد که« از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند/ سخت دلبسته این ایل و تبارم چه کنم؟» (سیدحسن حسینی)و به قول خودش مثل یک سؤال سرگردان بیپاسخ! به پای عشق افتاد و رفت... رفت و یادمان انداخت که بهار را حضور عشاق و سوز دل عارفان و رندان عالمسوز، بهار شاعران و ادیبان کرده است و بی نفس گرم ایشان بهار هم پاییز برگریز غمانگیز است و آنگاه بود که، ناله از نای دوستان برخاست: «راهزنی کردهام و راه ندارد/ مرگ تو جز مرگ به همراه ندارد (محمد رمضانی فرخانی)».هنوز درست و حسابی بهدنیای پرغفلت خودمان بازنگشته بودیم که اینبار زلزلهای آمد و پاییز و بهارمان را به هم ریخت؛«سبز نه، زرد نه، آمیزهای از سبزم و زرد/ بس که درهم شده پاییز و بهارم، باران» (علی داوودی).خبر آنچنان سنگین بود که بهجای بیداری و هشیاری، چون جنونزدگان به فریاد آمدیم، پیران و بزرگان کاروان را بیتاب و نالان یافتن ساده نیست... .
ضجههای خردمندی چون دکتر شفیعی را نمیتوان از یاد برد و آن همه باران، باران، باران که بر دانشگاه تهران و خانهای که بدون او دیگر خانه شاعران نبود بارید و غرق سیلاب غم حسرتزدگان شهرستان شعر انقلاب کرد.گویا همه حرفهامان ناتمام ماند و تا نگاه کردیم رفته بود... آنقدر زود دیر شده بود که فقط بغض کردیم و گریستیم و گریستیم و بغض کردیم.
بغض کردیم نه برای شاعر شعر جنگ «که حتی آنگاه که از تند باد حوادث روزگار پژمرده و زرد شده بود، دل به پاییز نداد» که در فراق جوانمردی و فروتنی نشستیم و در برهوت انسانیت گریستیم.
گریستیم و زمزمه کردیم: صبح سهشنبه هفتم آبان، آغوش باز سید و سلمان/ آغاز قیصر بود یا پایان، پایان قیصر بود، اما نه...
... و باز هم زنگی بهصدا درآمد و بازهم بهت و حیرت ما از فراق یار دیگری. اینبار اما رنگ غممان ملیحتر از همیشه بود.
اینبار کسی رفت که حضورش هم مثل حضور شبنم بر گونه برگ بیصدا بود و چقدر عجیب است که دریا باشی و شبنم نشان بدهی: به اندازه بود باید نمود/ خجالت نبرد آنکه ننمود و بود
روزگاری شده بود که حتی کهنسالان شعر ما و سنتباورانی مثل نگارنده هم دغدغههامان خلاصه شده بود به اینکه چرا شاعران این نسل بیگانه از ریشههای خودند، بیگانه از رودکی و خیام، بیگانه از خراسان و عراق و بیگانه از حافظ و مولانا و حتی بیگانه از شاخه ستبری چون اخوان ثالث. ناگهان « جذبه» از میان ما رفت و یادمان انداخت که درد شعر فارسی و انسان پارسی غیاب اخلاق و عرفان حقیقی است.
از دیروز با هر که صحبت میکنم، چه دیرسال و چه جوان، میگوید که او از خداوندگاران دانش و عرفان بود و در عین حال خاکسار و متخلق به آنچه در اشعار بزرگان از جوانمردی و پهلوانی خواندیم.
در روزگاری که کودکان ناپخته و نارس که هنوز تکلم مادری خویش نیاموخته، سر به طغیان گذاشتهاند و مدعیان طرحهای نو گشتهاند و همه از فرط حرارت غرور و نادانی خویش مویز شدهاند... .
غیبت ناگهانی کوه سربهفلک سائیدهای چون شاهرخی که 18 سال در حوزه نجف زانوی شاگردی به زمین سائیده بود و فقط یکی از تألیفاتش شرح و ترجمه مشارقالانوار بود، حقیقتاً طاقت فرساست.
باشد که یاران همراه و پیران سرفراز قوم چون مشفق عزیز را بیشتر قدر بدانیم و هرچند کودکانه و افتانوخیزان اما آرام و مدام به سوی فانوسها گام برداریم.
جواد محقق: ادب و متانت و معنویت استاد
مرگ در 82سالگی، تعجبآور نیست؛ بهخصوص که متعاقب بیماری طولانی هم باشد اما اگر مرحوم، شاعری صمیمی و عالمیفهیم باشد و انسانی مخلص، بیشک تأثرآور است. زندهیاد محمود شاهرخی را در نخستین سالهای پس از انقلاب شناختم و در همان سالها، بهدنبال چند سفر به مناطق گوناگون کشور ازجمله جبهههای جنوب، ارادتی ویژه به او یافتم؛ ارادتی که بیشتر محصول ادب و متانت و معنویت او بود تا شعر و شاعری یا حتی فضیلتهای علمی و ادبی. در یکی از همان سفرها از خودش شنیدم که زاده بم است و درسخوانده کرمان و یزد و نجف و قم.
میگفت بعد از تحصیلات متوسطه، مقدمات زبان عربی و ادبیات عرب را در مدرسه معصومیه کرمان آموختم و در همان سالها شیفته روحانی عارفمسلکی شدم که از یزد برای وعظ به بم آمده بود، چنانکه همراهش ترک یار و دیار کردم و اجازه یافتم تا در خانهاش ساکن شوم و مقدمات سیر و سلوک را در محضرش بگذرانم و همزمان هم درسهایم را در حوزه علمیه «خان» در یزد ادامه بدهم.
بیش از 5 دفتر و دیوان شعر و صدها برنامه رادیویی و دهها مقاله و چند گفتوگو و تعداد قابلتوجهی سرودهای ملی و مذهبی، بخشی از یادگاران آن شاعر عارف است. جالب است که فرشته مرگ، روح آن عارف بیادعا را در بیمارستان عرفان تهران تحویل بگیرد. به کریمان دیار کرمان و همه دوستان و دوستدارانش تسلیت میگویم.
شیرینعلی گلمرادی: گوهری که در صدف ماند و قدرش دانسته نشد
استاد شاهرخی از انسانهای ناشناخته روزگار ما بود؛ گوهری که در صدف ماند و قدرش دانسته نشد. از بدو انقلاب تا لحظه مرگ، در کنار انقلاب ایستاد و در خدمت به فرهنگ انقلاب، پای فشرد و آثار ارجمندی ارائه کرد که نمونههای برجسته ادبیات انقلاب هستند.
اطلاعات او در حوزه عرفان اسلامی بسیار وسیع و ژرف بود و بعید است در میان اهالی شعر، کسی همسنگ ایشان یافته شود. اکثر آثار آن عزیز نیز در حوزه عرفان اسلامی است اما به دلیل بیادعایی و فروتنی ایشان کمتر ارائه شده است. یک خاطره از وسعت معلومات و استغراق ایشان در مطالعات عرفان اسلامی ذکر میکنم تا شاهدی برای ادعایم آورده باشم. دخترم در دانشگاه رودهن تحصیل میکرد و در یک کتاب عرفانی به یک نکته سخت و غامض برخورده بود. از من که شاعرم پرسید، دیدم که مشکلتر از اینحرفهاست. با استاد شاهرخی تماس گرفتم. ایشان عنوان موضوع و نام کتاب را پرسیدند و تماس را به ساعتی بعد موکول کردند. ساعتی بعد که طبق قرار، دوباره تماس گرفتم، ایشان ضمن توضیح مفصل مطلب، نکتهای را هم راجع به آن کتاب گفتند که مشخص شد مؤلف کتاب، اصل مطلب را هم نیاورده است و کتاب افتادگی دارد. من هرگز فراموش نخواهم کرد که هرگاه در محضر آن مرد حاضر میشدم، با تأثری شدید از عظمت روحی و فروتنی کمنظیرش از او جدا میشدم.
حسین اسرافیلی:. یار همیشگی استاد مشفق کاشانی بود
استاد شاهرخی را از سال 58 میشناسم و افتخار دارم که از همان سال تاکنون شاگردیاش را کردم. حوزه اندیشه و هنر اسلامی که بعدها نامش حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی شد، تازه تأسیس شده بود و اکثر بچهها جوان بودند. در میان جمع،
3 تن از بزرگان و پیشکسوتان، حکم پدری و استادی برای ما داشتند؛ مرحوم مهرداد اوستا، استاد حسین آهی و استاد محمود شاهرخی. استاد حسین آهی، عروض به ما میآموخت و آقای شاهرخی برایمان حافظ میخواند و شرح میکرد. ایشان 18 سال در حوزههای علمیه یزد، نجف و قم درس خوانده بودند. شخصیتی داشتند که آمیزهای از دانش دینی، تفکر و تعهد بود و بهویژه منش اخلاقی ایشان، آدم را میگرفت. ویژگی اصلی شعر ایشان، توجه به مبانی عرفان و معرفتشناسی ادبیات بود. یار همیشگی شاهرخی، استاد مشفق کاشانی بود که حاصل همراهی این دو بزرگ، تألیف مشترک چندین جلد کتاب است.
حسین آهی: نکته مغفول مانده، طبع آمیخته به طنز و طیبت اوست
من میخواهم بخشی از حیات علمی ایشان را برای شما بازگو کنم. اینقدر میدانم که ایشان مقدمات یعنی ادبیات عرب و علیالخصوص کتاب نفیس و بسیار سنگین «مغنیاللبیب» در صرف و نحو را با میرزا فتحالله مرادزهی مباحثه کرد و« شرح لمعه» و «شرح انموذج» زمخشری را پیش برادر آیتاللهالعظمی سیدموسی شبیری زنجانی که خود نیز از فضلای مبرز حوزه بود، خواند. در معقول، شرح منظومه حاج ملاهادی سبزواری را تا سر مبحث وجود ذهنی، نزدیک فاضل بمی خوانده بود و از وجود ذهنی تا طبیعیات را نزد آقاصادق زنجانی تدرس کرد. بسیاری دیگر از منابع درسی در فلسفه اسلامی را هم خود خوانده بود و برای رفع اشکال، محاضراتی مکرر با علمای آن روزگار نجف داشت. بخشی از «فتوحات مکیه» ابنعربی را هم نزد ابوالزوجهاش، حضرت مجذوب، درس گرفته بود.
ازجمله آثار ارزشمند استاد شاهرخی، تصحیح و ترجمه کتاب «مشارقالانوار» اثر قیروانی است. ایشان سالها در دهه60، همت گماشتند و از رسانه رادیو، مباحث عرفانی دقیق و پیراسته و سلیسی را ارائه کردند که آقای امیر نوری و خانم فیروزه امیرمعز، گوینده آن برنامه بودند و البته خود استاد شاهرخی نیز علاوه بر نویسندگی و تهیه محتوای برنامه، اجرای برنامه را نیز در دورههایی از همکاری با رادیو تقبل کردند و ما صدای نازنین ایشان را میشنیدیم؛ مثلاً برنامهای که ایشان به ذوق شخصی و سلیقه خاص که از اهل مشرب برمیآید، منطقالطیر عطار را شرح میکرد و ماهها به شکل منظم از رادیو پخش میشد.
استاد شاهرخی در قالبهای گوناگون، طبع خود را آزموده بود و بهراستی توانایی شگفتی بهدست آورده بود. نکتهای که درباره ایشان مغفول مانده است طبع آمیخته به طنز و طیبت اوست. قطعاتی در طنز از شاهرخی برجاست که هر یک نمونهای فوقالعاده از ظرافتها و طنازیهای خاص اوست. امیدوارم که این نمونهها منتشر شود تا اهل فضل و ذوق با این جنبه از شخصیت ادبی آن جناب نیز آشنا شوند.
اسماعیل امینی: هرگز آبگینه حضور را تیره نکرد
هر وقت به محضر استاد محمود شاهرخی میرسیدیم، حتی اگر دقایقی کوتاه با او بودیم، پس از بازگشت میدیدیم که با دست پر آمدهایم و در این ملاقاتها نکتهها از ایشان آموختهایم؛ چه از بیان و چه از منش او؛ منش خاکساری و افتادگی که گاه آدم را شاکی میکرد زیرا میدیدیم که این مایه تواضع، باعث مخفیماندن کمالات علمی و ادبی او شده است، طوریکه میبایست به مرور بفهمی با چه جهان در گوشه نشستهای طرف هستی.
هرگز از زبان ایشان کلامی که ذرهای غبار بر دل بنشاند و آبگینه حضور را تیره کند، نشنیدم. هرگاه از محضرش برمیخاستم، با روشنی برمیخاستم. توجه به شیوایی سخن، از برجستهترین اهتمامهای ایشان در سرایش شعر بود. اصرار داشتند که شعر بهگونهای سروده شود که علاوه بر درستی، رسا هم باشد و کمبهرهترین مخاطبان از دانش ادبی نیز با آن احساس غریبی نکنند.