اگر شاعری بتواند با وجود این، شعری قابل توجه در این موضوع و روش بگوید باید به او آفرین گفت.
در این شعر، سیامک بهرامپرور به عبارتهای ناامیدکننده و مرثیهگونه نپرداخته و اگرچه از رنجِ آگاهی شاعر برآمده است اما حس امید و خرسندی را به مخاطب القا میکند.فقط برای یادآوری عرض کنم که اکثر سطرهای این شعر، نشان تسلط شاعر به ارائههای شعری است که بر خلاف تصور معمول در معدود شاعرانی به این شکل و قدرت دیده میشود. سعی میکنیم کمی کاربردیتر به این شعر بپردازیم.
اولین دختر شرقی! غزلآشوب جهان!
ای تنت موطن ِخورشید، نگاهت باران!
در سطر اول این بند، کلمه «اولین»، اصالت معشوق را که دختری شرقی است نشان میدهد و عبارت «غزلآشوب جهان» هم از آن دست عبارتهایی است که میتواند چند معنا ایجاد کند؛ مثلا یکی اینکه «با غزل در جهان آشوب به پا کردهای.» دیگر اینکه «تو آنقدر معشوق هستی که مفهوم غزل و تغزل را آشفته کردهای.» یا تعبیرهای دیگر...
در سطر دوم، اگرچه بدیهیاست که خورشید از مشرق طلوع میکند اما شاعر با عبارت «موطن خورشید» اشاره شاعرانه به این امر بدیهی میکند که «وطنِ خورشید، شرق است.» و تعبیرِ «نگاهت باران» در سطر دوم و امتداد این گریه و شدت آن در طول شعر، دقیق اجرا شده است با عبارتهایی مثل باکره زاینده، شاعر گریان و... .
نگاهت باران علاوه بر اینکه طبیعت این دختر شرقی را توضیح میدهد زیبایی دیگری هم دارد و آن، این است که «خیرهشدن و به عبارت دیگر بازماندن چشم، باعث ریزش اشک میشود و چهبسا منظور شاعر این است که گریه این دختر شرقی از ناله نیست بلکه به این دلیل است که همیشه چشمش باز است و میبیند.
مام و معشوقه من! باکره زاینده!
آبی ِروسریات رو به شمال آویزان!
سطر اول این بند، در نهایت ایجاز بیان شده است. زاینده به مام یعنی مادر برمیگردد و باکره به معشوق. اگرچه این نگاه به معشوق، سنتی جلوه میکند (یعنی نرسیدن عاشق و معشوق به یکدیگر که نمونههایش در ادبیات کهن ما فراوان است) اما از آنجا که شاعر به اصالت معشوق یعنی قدیمیبودن آن در سطر اول شعر، اشاره کرده است، این سطر میتواند تاکیدی بر آن باشد. از سوی دیگر تناقض مادر بودن و معشوق بودن (بهطور همزمان) زیبایی ایجاد کرده است.
سطر دوم این بند هم، بیانگر این است که معشوق یا ایران برای شاعر آنقدر تقدس دارد که حتی رنگ روسریاش (و نه خود روسریاش) میتواند آنچنان قابل لمس باشد که حرکت کند (آویزان شدن) و زیبایی بیافریند.
شیر ِمادینهای از آتش و خون بالیده
سوز ِصد زخم در اندام ستبرش پنهان
که «شیر مادینه» هنوز به همان
دو معنی شیر هم اشاره دارد و دقت ناخودآگاه شاعر را نشان میدهد.
شیر بر پای - نه از پای - نشسته! تا کی
اشک سیمینه و زرینه به رخسار روان؟!
آوردن عبارت «شیرِ بر پای ـ نه از پای ـ نشسته» اگرچه ساده مینماید اما شاعران اندکی هستند که میتوانند یک عبارت مختصر را برای بیان یک مفهوم چندجملهای بیاورند و نکته دیگر اینکه اشاره سیمینه و زرینه بدون تداعی جغرافیایی دو رود سیمینهرود و زرینهرود هم میتواند معنی تغزلآمیز را برساند اما شاعر شاید در آوردن سیمینهرود و زرینهرود این قصد را هم کرده که اشارهای به جنگ هم داشته باشد چون این دو رود در نیمه غربی ایران هستند.
آنقدر گریه که پای تو به شوراب نشست
شد خلیجی که بیفکند عرب در خَلَجان
اگرچه سطر دوم این بند، از لحاظ زبان و بیان با کل سطرهای این شعر، کمی فرق دارد اما در توضیح آن میتوان گفت: شاعر درصدد توضیح دادن حالتی است که برای عرب اتفاق افتاده است و آوردن کلمه خلجان (میل، خواهش، اضطراب...) که اصلا عربی است باعث شده است که شاعر مثلا به جای «انداختن» از «افکندن» استفاده کند. ایرادی که در نگاه اول وارد است این است که معلوم نیست که خلیج، عرب را در خلجان افکنده است یا عرب، خلیج را، اما بهدلیلی که گفتم شاید شاعر اینجا هم عمدا نحو را اینگونه به کار برده زیرا در بند بعدی هم به ضربالمثلی اشاره دارد که برای عرب به کار میرود؛ «آنجا که عرب نی انداخت» :
خیره انداخت نی و شور نیستانی تو
وقت گلدادن نی را به جهان داد نشان
شاعر در این بند از نی در 3موقعیت استفاده کرده است؛ یکی همان ضربالمثل که گفته شد، دوم اشاره به اول مثنوی مولوی و سوم اصطلاحِ «وقت گل نی».
سطرِ « وقت گلدادن نی را به جهان داد نشان» ممکن است این تلقی را ایجاد کند که کلمه «نشان»، بهدلیل قافیه در آخر جمله آمده و نحو را به هم ریخته است در حالی که شاعر با این کار، نشاندادن را واضحتر کرده است و کلمه «نشان» برای بیان حرفش مهمتر از بقیه جمله بوده است.
چکمهای آمد و گل له شد و از نو برخاست
دور تاریخی ِگل، چکمه و گل... بیپایان
یکی از بهترین بندهای این شعر همین دو سطر است که موضوعیتش را شاعر خلق کرده است و حتی اگر ارجاع مشخصی هم به واقعیتی داشته باشد بدون آن هم میتواند مفهومی تازه را ایجاد کند. یکی از نکتههای این دو سطر این است که ارتباط خیلی ظریف کلمه «بیپایان» (که شامل کلمه پا است) با «چکمه» و همچنین با «برخاستن گلِ لهشده»، برای ناخودآگاهِ مخاطب حس زیبایی ایجاد میکند و همین ارتباط چند معنی را القا کرده است.
بر تو سخت است ولی سختتر از آن حال ِ
شاعری که بنویسد غزلش را گریان
آمدن کلمه «حالِ» در آخر سطر اول یعنی استفاده از هجای کوتاه که مجبوریم با هجای بلند تلفظ کنیم، مفهوم سطر دوم را بهتر نشان داده است؛ شاعری که گریان است و حالش بد است.
این چه رسمیست که هر گاه تویی قافیهاش
در گلوگاه غزل لخته ببندد «ویران»؟!
شاید این دو سطر بهترین بند این شعر باشد و فقط شاعری میتواند از این منطقها استفاده کند که با دقتتر از دیگران به جهان و شعرش نگاه میکند.
دار بر پا بکند تا برسد نیشابور
سر به جنگل بگذارد بشود لاهیجان
بدود... پر بکشد... مثل کبوتر تا تیر
سینهای باز کند در قفس تنگستان
نعش لیلا به بغل، رقصکنان، مجنونوار
به بیابان بزند تا برسد آبادان...
در این سه بند علاوه بر ارتباطهای معنایی و استفاده از ارائههای جاری و همچنین علاوه بر اشارات تاریخی، ازجمله سربداران و میرزاکوچکخان و تنگستان و جنگ، بهطور ضمنی تصویری هم از پرچم ایران نشان داده شده است؛ بند اول با کلمه «جنگل» رنگ سبز پرچم را تداعی میکند، بند دوم با کلمه «کبوتر» رنگ سفید را و بند سوم با کلمههای «نعش» و «مجنون» رنگ سرخ را.
شاعر از بسیارگویی پرهیز کرده و در دو سطر آخر هم با بیان همین مفهوم (یعنی وجود قافیههای بسیار برای ادامه این شعر) آن را به خوبی تمام کرده است:
آنقدر هی بدود هی بپرد قافیه را
تا به نام تو، به پای تو بیفتد... ایران!
باید یادآور شد که با وجود دو سطر آخر این شعر، باز هم میتوان تعبیری فقط تغزلی هم از آن ارائه کرد. شاعر در کل سطرهای این شعر دو روایت را دنبال کرده است که هر یک از این روایتها میتواند بدون دیگری در سطرهای این شعر حرکت کند؛ یکی معشوق و دیگری ایران.