گوشه و کنار دشت پر از زخمی است. نالههایشان در هیاهوی میدان گم شده است. صدای حرکت تانکها نزدیکتر میشود. عرق روی صورت خسته رزمندها نشسته است. زنجیر تانکها میچرخند و جلو میآیند. دشت در محاصره دشمن است. راه عقبنشینی بسته شده. تانکها سه گوشه میدان را اشغال میکنند و دور رزمندهها حلقه میزنند...
24تیر 1366
ماشین در جاده میلغزد و به پیش میرود. فرمانده تیپ کنار راننده نشسته است. رزمندهها اسلحههایشان را میان زانوانشان گرفتهاند و چشم به جاده دوختهاند. رنگ و روی پریده فرمانده و خرخر مدام بیسیم رزمندهها را نگران کرده است.
تیپ عملکننده به نیروی کمکی نیاز دارند. باید تیپ عملیاتی آنها دشمن را غافلگیر کند. به منطقه «عین خوش» رسیدهاند. ناگهان آتش زبانه میکشد و صدای گلوله و خمپاره همه جا میپیچد. رزمندهها پایین تپهها کمین میگیرند. حجم آتش سنگین است. هر لحظه به تعداد شهدا و زخمیها اضافه میشود. دشمن دور منطقه «عین خوش» حلقه زده است...
ذکر شهادتین
دستهایشان پشت سرشان قفل شده است و چند رزمنده پای زخمیشان را به سختی روی زمین میکشند و راه میروند. صورتشان به کبودی میزند و درد تا مغز استخوانشان میدود. قنداقهای سنگین تفنگ که روی زخم دستهای مجروح کوبیده میشود، جای گلولهها تیر میکشد.
دنیا روی سرشان میچرخد. انگشتهایشان را روی چشمهایشان فشار میدهند تا اشکها پایین نلغزند. چند رزمنده با کف دست جلوی بیرون ریختن اندام داخلی شکمشان را گرفتهاند. لولیدن گلوله سربی در میان گوشت تنشان را حس میکنند. قنداق تفنگ روی پشتشان فرود میآید. باید تندتر راه بروند. داغی خورشید روی سرهای برهنهشان مینشیند. لبهای خشکیدهشان قاچ خورده و گرسنگی نای حرکت را از آنها گرفته است.
رزمندهای زخمی روی زمین میافتد لبهای کبودش به دو طرف کشیده میشود و آرام شهادتینش را میگوید. مقابل چشمان همرزمانش شهید میشود. نمیگذارد پیکر او را همراه ببرند. پاهایشان را میان چکمهها مچاله میکنند تا آرامتر از روی پیکرش رد شوند.
سال 1369
جمعیت به هم فشار میآورند. پیرزنی که اشک صورتش را پوشانده است، از لای جمعیت جا باز میکند و خودش را جلو میکشاند. به زبان گیلکی لالایی میخواند و قربان صدقه بچهاش میرود. دخترکی که دسته گل کوچکی در دست دارد، روی نوک انگشتهای پایش بلند شده و سرش را به اینطرف و آنطرف میکشاند.
پسر نوجوانی قاب عکس بزرگی را روی سینهاش چسبانده و چشمهای بیقرارش به هر طرف میدود. صورت خندان قاب عکس چند سالی از او بزرگتر نشان میدهد. پیرمرد به عصایش تکیه زده و کنار دیوار ایستاده است. دست و پایش میلرزد و اشک محاسن سفیدش را خیس کرده است.
زنی به تصویرش که روی درهای شیشهای منعکس شده نگاه میکند و دست دختر نوجوانش را میان انگشتهایش میفشرد. ناگهان جمعیت موج برمیدارد و آنها را جلو میبرد. دستها به آسمان میرود و صدای هقهق و خنده درهم میآمیزد. هیکلهای تکیده مردان آزاده روی دستان جمعیت اوج میگیرند و بلند میشوند...
عشق به وطن و آرمان
انقلاب اسلامی 30 ساله ما که امروز در سالهای رشد و بالندگی خود قرار دارد مدیون ایثار و از جان گذشتگی جوانان غیوری است که در 8 سال جنگ تحمیلی، این نهال نوپا و تازهرس خاک وطن را در آغوش خونین و وجود زخم خورده خود حفظ کردند. بسیاری از مردان جنگ هنوز در کنار ما هستند و رنگ سرد بیمهریها و بیتوجهیها را با عشق به هدف و آرمانشان تحمل میکنند.
«محمود صداقت» وقتی به جنگ رفت، 23 سال داشت. به تازگی پدر شده بود و مدیریت مدرسه «مکتب صادق» در خیابان سلسبیل را برعهده داشت. همسرش هم در یکی از مدارس دخترانه منطقه تدریس میکرد. سال 1359 که صدای قدمهای دشمن در مرز ایران پیچید، همه چیز را رها کرد و داوطلبانه به جبهه اعزام شد.
18 ماه جنگید و 30 تیرماه 1360 در عملیات ایذایی رمضان که برای از بین بردن نیروها و سلاح دشمن در شرق «بصره» طراحی شده بود، به اسارت دشمن درآمد. «احمد نظرنیا» هم که با مدرک کارشناسی علوم اجتماعی سرایدار یکی از مدارس منطقه است، سال 1365 به جبهه رفته است.
او به عنوان سرباز به منطقه عملیاتی غرب سومار ـ میمک اعزام شد و 21 تیرماه 1366 در عملیات غافلگیرانه دشمن در منطقه «عین خوش» اسیر شد. «نظرنیا» که هنگام اسارت بر اثر ترکش خمپاره از ناحیه دست و پا مجروح شده بود و شکنجههای دشمن در اردوگاه تکریت ـ شهر و محل تولد صدام و اردوگاه نگهداری اسیران فاقد شناسنامه ـ زخمهای او را عمیقتر کرده است، هنوز از درد کتف و بازو نمیتواند آرام بخوابد.
او که از شرایط بیمه آزادهها گلایه دارد میگوید: هزینه مداوای دستم حدود 3 میلیون تومان است که باید خودم بپردازم و بعد از معالجه آن را از بیمه بگیرم. سالهاست که به دلیل نداشتن این پول، درمانم به تأخیر افتاده است.» «نظرنیا» که پس از بازگشت به ایران، مدرک تحصیلیاش را از دیپلم به لیسانس ارتقا داده است، در یکی از مدارس شرق آزادی سرایداری میکند.
محل زندگی او، همسر و 3 فرزندش یک کلاس بزرگ است که نم و رطوبت رنگ دیوارهای آن را خراب کرده است. کلاس از وسط تیغه کشیده شده و با هزینه شخصی او به کولر و لولهکشی آب مجهز شده است.
«محمود صداقت» دبیر الهیات دبیرستان «عدلپرور» که طعم تلخ اسارت را با گوشت و پوستش احساس کرده، از معرفی مفاهیم و ارزشهای دفاع مقدس در قالب فیلمهایی مانند «اخراجیها» نگران است و وحدت، وطنپرستی و ولایتمداری رزمندهها را اصل فراموش شده سینمای دفاع مقدس میداند.
نماز جماعت در اردوگاه
برگزاری نمازجماعت از جرمهای بزرگ اردوگاه بود. یک روزمسئول پایگاه، سربازان مسلح را روی پشتبام قرار داد و به اسرا دستور داد کسانی که میخواهند نماز بخوانند بایستند و کسانی که نماز نمیخوانند بنشینند. با فرمان مسئول پایگاه، همه اسرای اردوگاه همزمان مینشستند و همه همزمان بلند میشدند. سردرگمی و احساس تمسخر مسئول پایگاه مانع تفرقه و شهادت اسرا شد.
تونل مرگ
اسیران سالم در کنار مجروحانی که خون و عفونت از زخمهایشان بیرون زده بود و کمغذایی و تشنگی به آنها فشار میآورد، روزی 3 بار از تونل باریکی میگذشتند و ضربات باتوم و سیم و کابل را تحمل میکردند. بسیاری از اسرا در زیر این شکنجهها در غربت و بینام و نشانی شهید شدند.تفریح فرماندهان شکست خورده عراقی این بود که بدن اسرای سالم را تاب میدادند و روی اسرای مجروح و بیمار میانداختند...
همشهری محله - 10