تاریخ انتشار: ۲۹ دی ۱۳۸۸ - ۰۶:۵۷

وزن متحرک صدای پای اسب من امشب مادیان سرخ شعرم را

میان دشت سبز چشم او
پرواز خواهم داد
تمام جنگل مژگان زنگاری شب
از پیش چشمم
می‎گریزد زرد
من امشب اسب می‎تازم
کجا تا بیکران‎های کبود لاجوردی
(تا افق‎های بنفش معبر دروازه خون‎های قیری‎رنگ تا مرداد)
تمام قلعه‎ها در زیر نعل سربی این اسب سرخ یال قرمز خاک خواهد شد
تمام بندیان قلعه‎های زرد می‎بوسند با لب‎های شیری‎رنگ خشکیده
رکاب نقره‎ی این اسب یاغی را
سحر تا صبح کاذب - زیر باران مسی‌رنگی که بر روی سفیداب افق
یکریز می‎ریزد
(در آن لحظه که شب از نیلی قندیل ماه‎پر
گذشت و سینه فر بر ساحل شنگرفی این ابر سربی‎رنگ پهلو زد)
یکی - یک لک‎لک خاکستری با یک سپیدار خیالی، یک تمشک توسی عنابی کمرنگ می‎بیند که اسب سرخ سردی در کنار سبزه‎ها خفته‎ست و جان داده‎ست
و می‎سازد جدا از کاسه چشمان سفیدش
کلاغی نمی‎ زردتر از عمر این دنیا
و می‎سازد پریشان پنجه سربی بوران
یال نقرابی پرپشت کبودش

آبی می‎آیی

آبی می‎آیی
آبی‎
آبی می‎آیی
چنان‎که تو آبی می‎آیی
دریاچه
چشمان تو را
گریه می‎کند
والس دانوب آبی
آبی می‎شود
آبی می‎آیی
و ارغوان
از برابرت
زعفرانی می‎رود
و سپیدار پاییزی
همچون رؤیای زنگاری یک سوارکار استخوانی
در هم می‎شکند
آبی‎می‎آیی
و افق
عمودی
تو را انتظار می‎کشد
و آسمان کهربایی آن‌سان افتاده می‎گذرد
که نمرود
از ماهی خواهد گذشت
آبی می‎آیی
 و با آمدنت
ماه
آسمانی می‎آید
 و خورشید زعفرانی
رفته‌رفته
خواهد گرفت
و از زیر رکاب تو
خلنگ‎زار
خاکستری خواهد گریخت
آبی می‎آیی
آبی
می‎آیی با چتری از باران
و اسبی از رنگین‎کمان
فرمان آتش
در آبی آمدن توست
و فرمان آتش‎بس
در آتش تو
آبی‎ می‎آیی
و کارایی‎ات
کار مایه را
بیکار می‎کند
E=1/2 mv2
بر E=P.h
پهلو می‎زند
و E=mc2
به جانب صفر
میل می‎کند)
آبی می‎آیی
و با صدای آمدنت
در پیچ‎های پیچاپیچ ماچو پیچو
چلچله و چکاوک و بلدرچین
دستپاچه به پچپچه پناه می‎برند
و قرقی و قرقاول و باقرقره
از مقابلت

***
قیقاج می‎زنند
آبی می‎آیی
آبی
آبی می‎آیی
می‎آیی
می‎آیی
اما
ولی چه دیر

بهارهای جامانده در تقویم

سبز
سبز
سبز می‎شوم
در دره‎ای سرسبز
که آسمانی نه نیلی نیلی
و نه بنفش بنفش
بر رویش خیمه‎ای کبود زده بود
و رودخانه شیر - قهوه‎ای پیچاپیچ
دو نیم‎اش کرده بود
در نیمه‎ایش قل‎قل آبی چشمه کهربایی
کف پای زغال‎اخته زنگاری را
قلقلک می‎داد
و در نیمه‎ای دیگر
یکی سپیدار سرسبز
قامت آبی خود را
در مانداب لاجوردی
به تماشا ایستاده بود

***

چه رودخانه شیر - قهوه‎ای رنگی
چه دره سرسبزی
رودخانه پر پیچ و خم اخرایی
که همچون شیر شرزه
یال خاکستری مایل به قهوه‎ای را
و گاومیش‎های ابلق ماه‎پیشانی
و ماهیان قزل‎آلای نقره‎ای
و مرغان ماهیخوار رنگارنگ را
در انحنای رنگین‎کمانی از زرد و زنگاری و قرمز و سرخ و بنفش و نارنجی گرد کرده بود
چه دره سرسبزی
چه دره سرسبزی که گاهی زیتونی و گاهی سبز
دره سرسبزی با غروب‎های پرتقالی
دره‎ای لبریز از زردآلو و سبز‌قبا
دره‎ای سرریز از سفید و سرخ و آلو زرد و بنفشه و ارغوان
که در پیچاپیچ پچپچه چلچله و چکاوک و بلدرچین
شب همه شب
به اعماق بی‎خوابی
پرتاب شده بود

***

و اینک من و
شهر
شهری که در شب‎های سرمه‎ای آن
از قار و قور قورباغه‎های لجنی‌رنگ خبری نیست
شهری سیاه و معلق
در زیر آسمان خاکستری معلق
که نه سربی سربی‎ست و نه دودی دودی
شهری غوطه در‌ های و هوی تنفس بنفش توسی مایل به خاکی
(تنفس چارپایانی رنگارنگ
با پاهای گرد سیاه لاستیکی
- که هیاهوی بوق‎آسای قهوه‎ای سوخته آنان
در چشم‎های رنگارنگ قرقی و قرقاول و باقرقره
خاک مرده پاشیده است-)