میان دشت سبز چشم او
پرواز خواهم داد
تمام جنگل مژگان زنگاری شب
از پیش چشمم
میگریزد زرد
من امشب اسب میتازم
کجا تا بیکرانهای کبود لاجوردی
(تا افقهای بنفش معبر دروازه خونهای قیریرنگ تا مرداد)
تمام قلعهها در زیر نعل سربی این اسب سرخ یال قرمز خاک خواهد شد
تمام بندیان قلعههای زرد میبوسند با لبهای شیریرنگ خشکیده
رکاب نقرهی این اسب یاغی را
سحر تا صبح کاذب - زیر باران مسیرنگی که بر روی سفیداب افق
یکریز میریزد
(در آن لحظه که شب از نیلی قندیل ماهپر
گذشت و سینه فر بر ساحل شنگرفی این ابر سربیرنگ پهلو زد)
یکی - یک لکلک خاکستری با یک سپیدار خیالی، یک تمشک توسی عنابی کمرنگ میبیند که اسب سرخ سردی در کنار سبزهها خفتهست و جان دادهست
و میسازد جدا از کاسه چشمان سفیدش
کلاغی نمی زردتر از عمر این دنیا
و میسازد پریشان پنجه سربی بوران
یال نقرابی پرپشت کبودش
آبی میآیی
آبی میآیی
آبی
آبی میآیی
چنانکه تو آبی میآیی
دریاچه
چشمان تو را
گریه میکند
والس دانوب آبی
آبی میشود
آبی میآیی
و ارغوان
از برابرت
زعفرانی میرود
و سپیدار پاییزی
همچون رؤیای زنگاری یک سوارکار استخوانی
در هم میشکند
آبیمیآیی
و افق
عمودی
تو را انتظار میکشد
و آسمان کهربایی آنسان افتاده میگذرد
که نمرود
از ماهی خواهد گذشت
آبی میآیی
و با آمدنت
ماه
آسمانی میآید
و خورشید زعفرانی
رفتهرفته
خواهد گرفت
و از زیر رکاب تو
خلنگزار
خاکستری خواهد گریخت
آبی میآیی
آبی
میآیی با چتری از باران
و اسبی از رنگینکمان
فرمان آتش
در آبی آمدن توست
و فرمان آتشبس
در آتش تو
آبی میآیی
و کاراییات
کار مایه را
بیکار میکند
E=1/2 mv2
بر E=P.h
پهلو میزند
و E=mc2
به جانب صفر
میل میکند)
آبی میآیی
و با صدای آمدنت
در پیچهای پیچاپیچ ماچو پیچو
چلچله و چکاوک و بلدرچین
دستپاچه به پچپچه پناه میبرند
و قرقی و قرقاول و باقرقره
از مقابلت
***
قیقاج میزنند
آبی میآیی
آبی
آبی میآیی
میآیی
میآیی
اما
ولی چه دیر
بهارهای جامانده در تقویم
سبز
سبز
سبز میشوم
در درهای سرسبز
که آسمانی نه نیلی نیلی
و نه بنفش بنفش
بر رویش خیمهای کبود زده بود
و رودخانه شیر - قهوهای پیچاپیچ
دو نیماش کرده بود
در نیمهایش قلقل آبی چشمه کهربایی
کف پای زغالاخته زنگاری را
قلقلک میداد
و در نیمهای دیگر
یکی سپیدار سرسبز
قامت آبی خود را
در مانداب لاجوردی
به تماشا ایستاده بود
***
چه رودخانه شیر - قهوهای رنگی
چه دره سرسبزی
رودخانه پر پیچ و خم اخرایی
که همچون شیر شرزه
یال خاکستری مایل به قهوهای را
و گاومیشهای ابلق ماهپیشانی
و ماهیان قزلآلای نقرهای
و مرغان ماهیخوار رنگارنگ را
در انحنای رنگینکمانی از زرد و زنگاری و قرمز و سرخ و بنفش و نارنجی گرد کرده بود
چه دره سرسبزی
چه دره سرسبزی که گاهی زیتونی و گاهی سبز
دره سرسبزی با غروبهای پرتقالی
درهای لبریز از زردآلو و سبزقبا
درهای سرریز از سفید و سرخ و آلو زرد و بنفشه و ارغوان
که در پیچاپیچ پچپچه چلچله و چکاوک و بلدرچین
شب همه شب
به اعماق بیخوابی
پرتاب شده بود
***
و اینک من و
شهر
شهری که در شبهای سرمهای آن
از قار و قور قورباغههای لجنیرنگ خبری نیست
شهری سیاه و معلق
در زیر آسمان خاکستری معلق
که نه سربی سربیست و نه دودی دودی
شهری غوطه در های و هوی تنفس بنفش توسی مایل به خاکی
(تنفس چارپایانی رنگارنگ
با پاهای گرد سیاه لاستیکی
- که هیاهوی بوقآسای قهوهای سوخته آنان
در چشمهای رنگارنگ قرقی و قرقاول و باقرقره
خاک مرده پاشیده است-)