فیلمهای او جزو کارهای مطرح سینمای سالهای اخیر هستند. در کنار «شاخ گاو» که متعلق به سینمای کودک و نوجوان است، او فیلمهای «تنوره دیو»،«شبح کژدم»، «آن سوی آتش»، «روز باشکوه» و «بودن یا نبودن» را کارگردانی کرده است.
مدتی قبل مجموعه «روزگار قریب» او از تلویزیون پخش شد. «بیدار شو آرزو» آخرین فیلم سینمایی او است که حدود پنج سال از ساخت آن میگذرد. عیاری قصد دارد در آغاز سال جدید فیلم سینمایی «خانه پدری» را جلوی دوربین ببرد. او صحبت درباره این فیلم را موکول به زمانی می کند که کلید فیلم برداری آن را می زند.
عیاری در گفتوگو با «دوچرخه» در باره دوران انقلاب و کارهای هنری خود در آن زمان- و همچنین دوران نوجوانی خود- صحبت میکند.
- در روزهای اوج انقلاب چند ساله بودید؟
27 ساله بودم و سالها بود که از شروع فعالیتم در سینمای آزاد اهواز میگذشت. در اواخر نوجوانی و اوایل جوانی فیلمهای مستند و داستانی می ساختم. برخلاف این روزها که نوجوانان علاقهمند به فیلمسازی به راحتی به دوربینهای فیلمبرداری دسترسی دارند، آن روزها دوربین زیادی برای کار وجود نداشت. تعداد دوربینهای فیلمبرداری و عکاسی- که در سطح شهر در دست افراد مختلف دیده میشد- بسیار کم بود. آن دوربینها هیچ یک کیفیت خوب و بالای دوربینهای امروزی را نداشتند. من هم گاهی اوقات دوربینی در دستم بود و در اهواز فیلمبرداری میکردم، البته آن روزها که اوضاع کشور بسیار متلاطم بود مدام بین تهران و اهواز در رفت و آمد بودم و باید پیگیری برخی از مسائل سینمای آزاد و فیلم مستندی را که برای راهآهن ساخته بودم میکردم. 17 شهریور هم در تهران بودم.
- نزدیک میدان ژاله که بعداً تبدیل به میدان شهدا شد که نبودید؟
چرا، اتفاقاً در نزدیکی آن محل بودم. در متن فاجعه حضور نداشتم و بیشتر در حاشیه آن بودم. حوالی خیابان امیر کبیر و اکباتان میگشتم و عکسهایی هم گرفتم. البته این عکسها بیشتر مربوط به مسائل حاشیه آن اتفاق بود. هیچوقت علاقهمند نبودم که این عکسها را جایی منتشر کنم.
- چرا؟
چون همیشه این احساس را داشتهام که دید خوبی در ارتباط با عکاسی ندارم. در همان ایام یک سری عکس هم از داخل بهشت زهرا گرفتم. قصد اصلی از این عکسبرداری ، استفاده تبلیغاتی برای نمایش حجم وسیع جنایاتی بود که رژیم شاه انجام می داد.
- در آن زمان دوربین فیلمبرداری به همراه نداشتید؟
در اهواز دوربین فیلمبرداری هم بود و صحنههایی را به کمک آن میگرفتم. ولی چیز زیادی عایدم نشد و نتوانستم صحنه های درگیری زیادی را فیلم برداری کنم. اوضاع اهواز خیلی متفاوت از تهران بود.
- با توجه به اینکه اهواز حال و هوای تهران را نداشت، هیچ فیلم مستندی از وقایع آن زمان نقلاب در این محل گرفتید؟
خیر. از آن نوع فیلمهایی که بتوان در آینده اسم آنها را فیلم گذاشت و از آنها استفاده آرشیوی کرد، نگرفتم. یک مجموعه تصویری که شامل شکلگیری وضعیت انقلاب بشود نداشتم. بلافاصله بعد از انقلاب یک فیلم مستند برای شبکه یک به نام «تازه نفسها» ساختم، که درباره شکل شهر تهران در روزهای پس از پیروزی انقلاب بود. تهرانی که در حال زدودن علائم و نشانههای دوران پهلوی بود. آن زمان در تهران شاهد چیزهایی بودیم که خیلی زود از سطح شهر رخت بر بست و به تاریخ پیوست. این فیلم را تلویزیون نمایش نداد و تا حدود شش، هفت سال بعد از آن، تصاویر فیلمم را در لابهلای برنامههای مختلف تلویزیون میدیدم که با اهدافی کاملاً متناقض با هدف و ساخته خودم، تهیه شده بودند.
- عکسهایی که آن زمان انداختید و فیلمهایی را که گرفتید، هنوز هم دارید؟
عکسها را بله، ولی اطلاعی از فیلمها ندارم. در بین وسایل زیادی که دارم، آنها گم شدهاند.چند بار تصمیم گرفتم آنها را پیدا کنم ولی وقت این کار را پیدا نمی کنم.
« بیدار شو آرزو» (1383) آخرین فیلم عیاری است/عکس: مزدک عیاری
- صحبت از 27 سالگی شما و دوران انقلاب شد، اجازه بدهید کمی به عقبتر و دوران کودکی و نوجوانی برگردیم. علاقهتان به سینما از چه زمانی شروع شد؟
در همان کودکی. من همیشه یک شوخی در این باره میکنم و میگویم هنگام دنیا آمدن از قابله پرسیدم سینما اختراع شده است یا نه و بعد من به دنیا آمدم! اما از شوخی گذشته، در همان دوران کودکی تجربیاتی در این زمینه داشتم. شش ساله بودم و با اینکه نمیدانستم زاویه دید چیست و آیا میخواهم در آینده فیلمساز بشوم یا خیر، مقوایی را گرد میکردم و از پنجره اتاقم با آن آدمها و محیط بیرون را تماشا میکردم. حرکت آدمها را از درون آن لوله تعقیب میکردم. این یک جور انتخاب بود و به گونهای چیزهایی را که دوست داشتم ببینم، از بقیه چیزها تفکیک میکردم. برای زاویه دیدم یک محدودیتی خلق کرده بودم. این کار اولین گرایش من به سینما را نشان میداد.
- و این حس و حال ادامه پیدا کرد و وارد مراحل جدیدی شد؟
بله و این در حالی بود که هنوز بهطور مستقیم با سینما ارتباط پیدا نکرده بودم. یادم میآید سیزده ساله بودم و سر کلاس در حال کشیدن یک نقاشی بودم.
آن زمان نقاشی را خیلی دوست داشتم. یک معلم خیلی دوست داشتنی داشتم که اسمش یادم رفته است. ته کلاس نشسته بودم و همه حواسم به نقاشیای بود که داشتم میکشیدم. یک باره سایه معلمم را روی کاغذ نقاشیام دیدم. سرم را بلند کردم و معلم را بالای سرم دیدم.
این بار آن آدم مهربان و دوستداشتنی حالتی تهدیدآمیز برایم پیدا کرده بود. خیلی بعدها فهمیدم این حس همان چیزی است که در سینما هنگام نمایش یک تهدید، از آن استفاده میکنند و دوربین را در زاویه پایین میکارند تا به یک چیزی در بالای خود نگاه کند. تعجب میکردم که چرا در آن روز معلمم را اینقدر ترسناک میبینم و دلیلی برایش نداشتم. بعدها وقتی با سینما آشنا شدم، متوجه این مسئله و خیلی چیزهای دیگر شدم.
- این آشنایی به صورت رسمی چه زمانی اتفاق افتاد؟
شاید یک دهه بعد. چون به داستاننویسی علاقهمند بودم، قصه فیلمهایی را که میدیدم برای خودم باز نویسی میکردم. اسامی آدمهای قصه را ایرانی میکردم و تصورم این بود که آنها داستانهای من هستند. اولین داستانی که نوشتم «کریم در وحشت» نام داشت. این قصه فقط محصول این بود که بتوانم بنویسم. داییام در حیاط خانه و در جمع خانواده قصه سه، چهار صفحهای مرا میخواند و گاهی اوقات وقتی به من میرسید، دستی از سر نوازش به سرم میکشید.با این کارش داشت مرا تشویق می کرد. من از خجالت سرم را پایین انداخته بودم.
- آن قصه مال خودتان بود یا بازنویسی یکی از همان فیلمهایی که دیده بودید؟
نه، قصه خودم بود. در کنار نوشتن قصه فیلمهای مورد علاقهام، داستانهای خودم را هم مینوشتم. با گذشت زمان احساس کردم کار فیلمبرداری را دوست دارم. رفتنم به سمت عکاسی هم به همین دلیل بود.
- اولین بار چه زمانی یک دوربین فیلمبرداری به دست گرفتید؟
پانزده ساله بودم. برادرم داریوش (که حالا خودش مدیر فیلم برداری سینماست)یک دوربین اسقاطی آورده بود که کار نمیکرد. دوربین هشت میلیمتری بود و نمیشد با آن فیلم گرفت، ولی نگاهش میکردم و به آن عشق میورزیدم. حتی شبها خواب آن را میدیدم.
- شما که به فیلمبرداری علاقهمند بودید، چهطور شد که به سمت فیلمسازی و کارگردانی رفتید؟
در کنار علاقه به کار فیلمبرداری، علاقه خاصی هم به درام داشتم و نسبت به زندگی آدمهای دوروبرم حساسیت ویژهای داشتم، این حساسیت آنقدر زیاد بود که حتی زمانی میخواستم شهردار شوم. علاقهام به زندگی آدمها و عمرانی و آبادانی، نشانهای از کشش عمیق من به محیط زیستم و اطرافم بود. طبیعی است که در چنین شرایطی و در حالی که به داستاننویسی هم علاقهای داری، به سمت فیلمسازی گرایش پیدا کنی. درست در سن 16 سالگی بود که تعاونی کوچکی را در مدرسهمان با کمک همکلاسیهایم تشکیل دادم. از بین بچهها پول جمع کردم تا فیلمی را بسازم. اسم فیلم «نابخشوده» بود و تحت تأثیر شرایط تعاونی ما ساخته شد. حدود 25 نفر در این تعاونی عضو بودند و من باید فیلمی میساختم که هر 25 تای آنها در آن بازی داشته باشند. نقش اول متعلق به دوستم رضا بود که 100تومن داده بود. آنهایی که 50 تومن گذاشته بودند، نقشهای فرعی را بازی کردند. فیلم را با دوربین فیلمبرداری عموی یکی از بچهها شروع کردیم. روز اول 14 ثانیه از فیلم را فیلمبرداری کردم. همه چیز را سر صحنه کنترل میکردم. ولی صبح روز بعد وقتی به مدرسه رفتم، بچهها را دیدم که در یک گوشه صف کشیده و منتظرم هستند. از نوع نگاهشان بوی ناخوشایندی میآمد. آنها گفتند ممکن است فیلم سه، چهار ماه طول بکشد و پولهایشان را پس گرفتند. آن پلان چهارده ثانیهای هم جایی رفت که دیگر هیچوقت آن را ندیدم. الان حاضرم شش میلیون و پانصد هزار تومان بدهم تا آن یک پلان را پیدا کنم!
- حالا چرا شش میلیون و پانصد هزار تومان؟
برای اینکه فکر میکنم تا اینجا اینقدر برایم میارزد!
- چه چیزی باعث شد تا این مبلغ را بخواهید بدهید و نه کمتر یا بیشتر؟
سال به سال این مبلغ بالاتر میرود.
- یعنی روز اول برایتان مثلاً هزار تومان ارزش داشت؟
زمانی بود که فکر میکردم حاضرم دویست تومان بدهم و آن را داشته باشم. با گذشت زمان، این رقم افزایش پیدا کرد.
- در آن دوران به بازیگری فکر نمیکردید؟
اصلاً، با تأکید میگویم خیر.
- چرا؟ خیلی از نوجوانها بیشتر از فیلمبرداری یا کارگردانی، به این فکر میکنند که خودشان را در جلوی دوربین و در نقش قهرمان ماجرا ببینند.
هرگز به چنین چیزی فکر نکردم.
اگر چه فریب داریوش را خوردم و در فیلمهای هشت میلیمتری او بازی کردم، ولی تصورم این است که بدترین بازیگر دنیا هستم.
-
برای شما که فکر میکنید بدترین بازیگر دنیا هستید، بازی گرفتن از بازیگران فیلمهایتان کار مشکلی نیست؟
سر صحنه فیلمبرداری بارها و بارها پیش آمده که آنها را تحسین کردهام. بسیاری از بازیگران درک بالایی دارند و کارشان را درست انجام میدهند. تمرکز آنها برایم خیلی جالب است. من هیچ وقت در آن فیلمهایی که برای برادرم بازی کردم تمرکز نداشتم.
- شما که قصه زیاد مینوشتید، مطالعه هم زیاد میکردید؟
بله. پیش از آنکه آدمی اجتماعی باشم، گرایش به کتاب داشتم. برای خودم کتابخانهای ساخته بودم که متعلق به خودم بود.
«روزگار قریب»، مجموعه تلویزیونی عیاری که سال قبل روی آنتن رفت/عکس: مزدک عیاری
- منظورتان از اینکه آدمی اجتماعی نبودید، چیست؟
گوشهگیر بودم. ولی این گوشهگیری به معنی دور بودنم از جامعه نبود. چون دائماً شهرم اهواز را سیر میکردم و همیشه در حال رؤیا دیدن و رؤیا ساختن بودم. مثل یک شهردار کوچک بودم و نگاهی ناقدانه به نابسامانیهای محیط اطرافم داشتم. آن روزها برای خودم
یک پا مارکوپولوی کوچولو بودم.
- فکر میکردید فیلمساز شدن میتواند به شما کمک کند تا به آن رؤیاهای نوجوانی رنگ واقعیت بزنید و به کمک فیلم و سینما، مسائل و مشکلات محیط را مطرح کنید؟
خیر، چون هیچ وقت به شکل کاربردی به سینما نگاه نکردم. سینما در درجه اول بازیچهای برایم بود. فیلم برایم یک اسباببازی است که هنوز تا این سن و در میانسالی همراه من است. هیچوقت در کار فیلمسازی برای خودم رسالتی قائل نبودهام. ماه قبل هنگام صحبت با گروهی از دانشجویان وقتی به این نکته اشاره کردم، همه آنها جا خوردند و شوکه شدند. من در حال ادامه بازی و خلق علائق خودم هستم. اما خوشحالم که هیچ وقت به سمت کارهای مبتذل و سخیف نرفتهام. موضوعاتی که در فیلمهایم به آنها پرداختهام، در عین حال مسائل آدمهای دوروبرم هم بودهاند. اتفاقاً هر بار که خواستهام در فیلمهایم برای خودم رسالتی قائل شوم، آنها بخش جعلی فیلمسازیام بودهاند. اما یک نکته را فراموش نکنید. من خواهناخواه متأثر از جامعهای هستم که در آن زندگی میکنم. طبیعی است که خوابها و فکرهای ناخودآگاه من نمیتواند بیتأثیر از دنیای پیرامونم باشد. به همین خاطر، این مسائل در فیلمهایم هم مورد مصرف پیدا میکند.
- هنوز هم نقاشی میکنید؟
خیر. استعدادی در نقاشی ندارم.
- آن موقع داشتید؟
شاید اگر ادامه میدادم، به جایی میرسیدم. ولی این موضوع را دنبال نکردم.
- در بین فیلمهایی که ساختید «شاخ گاو» متعلق به سینمای کودک و نوجوان است. قصد ندارید باز هم برای بچهها فیلم بسازید؟
چند سال پیش موضوعی داشتم که شرایط ساخت آن مهیا نشد. خیلی به این موضوع علاقه داشتم. اصل قصه را از مقالهای از یک روزنامه گرفتم. شاید در آینده به سراغ ساخت آن بروم.