مادرم خندید. آخر یاد ترمههایی افتاده بودم که مادرم آنها را توی بقچهای در صندوقی قدیمی نگه میدارد و سالی دوبار بازشان میکند، هوا میدهد که خراب نشوند. و یاد چرتکه پدربزرگم و قباله ازدواجش با مادربزرگم که توی همان صندوق است و آن همه عکس قدیمی که پدرم دارد و در آنها آدمها لباسهای قدیمی پوشیدهاند و پر از ریزهکاریها و گوشه و کنارهایی فراموش شده است.
گفتم: « فکر میکنم همه خانوادهها باید موزهای برای خودشان داشته باشند.» مادرم باز هم خندید. آخر یاد سهفتیله خوراکپزی همسایهمان افتاده بودم و کتابهای خطی که دوستم در خانه پدربزرگشان داشت و ... و چرا یاد این همه افتادم؟ ما در خانه لطفعلی خان بودیم، در ملایر، در موزه تاریخ و فرهنگ ملایر.
ما در همدان بودیم. گنبد علویان و آرامگاه عطار و بوعلی سینا را دیده بودیم و شیر سنگی و گنجنامه و... و هنوز یک روزی تا پایان سفر وقت باقی بود.
عکسها: فرهاد حسن زاده
با خودمان، نه، به همدیگر گفتیم: « ما که پیش از این هم همدان آمده بودیم. درست که هر چند سال دلمان برای گنجنامه و شیر سنگی تنگ میشود، اما چرا نرویم یک جای جدید؟ تجربههای تازه بهیادماندنیاند.»
و اینطوری شدکه در سفر، راهی سفر دیگری شدیم. کجا؟ ملایر، شهری که شیره انگور دارد.
از همدان تا ملایر86 کیلومتر راه است و ما از کنار الوند گذشتیم که باشکوه بود و سفیدپوش و توانستیم خوب تماشایش کنیم و تماشایش کردیم و از ماشین پیاده شدیم و برفبازی کردیم! و بعد از برفبازی وقتی حسابی یخ زده بودیم، چای قهوهخانهای کوچک در «جوکار» حسابی بهمان چسبید.
و البته که بعدها آدمهای زیادی به ما خندیدند بلند بلند که: « از همدان کوبیدید رفتید تا ملایر برای شیره انگور؟!» ما به آنها خندیدیم در دلمان که راز سفر را نمیدانستند!
بعضی زبانشناسها گفتهاند که ملایر یعنی مل بهمعنی سرزمین و آیر بهمعنی آریایی، یعنی سرزمین آریاییها. و زبانشناسهای دیگری گفتهاند ملایر یعنی مل یا مال بهمعنی خانه و آیر یا آگر بهمعنی آتش، یعنی خانه آتش. ملایر در کوهپایه زاگرس نشسته و آب و هوایش معتدل و کوهستانی است. اگرچه به قول حمدالله مستوفی: « ملایر را جنگلی انبوه فراگرفته بود که وقتی از ملایر به نهاوند رفتم، به علت انبوهی جنگل آفتابی مشاهده نمیشد.» حمدالله البته راست گفته بود، چون هنگام حفاریها در این منطقه ریشههای قطور درختها کشف شد. اما به نظر میرسد در تغییرات آب و هوایی جنگلها از بین رفتهاند.
خانههای قدیمی ارسیهای زیبایی دارد با شیشههای رنگی
در روزگاری که هگمتانه یا اکباتان، یعنی همین همدان خودمان، پایتخت حکومت مادها بود و پس از آن و در سلسلههای مختلف پیش از اسلام، ملایر اهمیت زیادی داشت. قلعهها و دژهای مختلفی که در این منطقه ساخته شده بود نشانه این اهمیت است که دژها حافظ امنیت حکومت بودند و امروز دژ گوراب و قلعه نوشیجان از آن روزگار به یادگار مانده و همچنین خرابه قلعه چوبین که به احتمالی یادگار بهرام چوبین، سردار ایرانی است و باقیمانده قلعه یزدگرد.
به ملایر که رسیدیم صاف رفتیم سراغ شیره انگور. یعنی رفتیم بازار و پرسوجو کردیم که شیره انگور خوب و خوشمزه و مطمئن را از کجا باید بخریم و پیدایش کردیم. داشتیم آن را میچشیدیم و تصمیم میگرفتیم چهقدر بخریم و برای کیها سوغاتی ببریم که پدر پرسید: «راستی، شیره انگور را چهطوری درست میکنند؟ ما خودمان نمیتوانیم شیره انگور درست کنیم؟»
فروشنده خندید.
«گرفتن شیره انگور کار راحتی نیست. خاک سفید لازم دارد که همه جا نیست. مال روستاهای اطراف ملایر است. با هر انگوری هم نمیشود شیره انگور گرفت. انگورش باید درشت و شیرین باشد.»
و وقتی دید هنوز نگاهش میکنیم و منتظریم، ادامه داد: «نه اینکه فکر کنید خاک سفید پیدا کنید، میتوانید شیره درست کنیدها. تجربه میخواهد. باید انگورها را له کنند، آبش را بگیرند. خاک سفید به آب انگور اضافه کنند. خاک سفید برای این است که انگور موقع جوشیدن ترش نشود. بعد هم آن را صاف کنند و بجوشانند تا غلیظ شود.»
انگور و شیره انگور از محصولات اصلی ملایر است . در موزه لطفعلی خان شیوه ساخت کشمش و شیره انگور به وسیله مجسمه هایی نمایش داده شده است
همه اینها راکه گفت، وقتی دید هنوز سراپا گوشیم و بهنظر نمیرسد کسی حوصلهاش سر رفته باشد، گفت: «بروید خانه لطفعلیخان. آنجا میتوانید مراحل درست کردن شیره انگور را ببینید.»
و اینطوری بود که سر از خانه لطفعلیخان در آوردیم، خانهای بازمانده از عصر فتحعلیشاه قاجار. مثل همه خانههای ایرانی حیاط دارد و حوض، اندرونی و بیرونی. سه دری و ارسی و حوضخانهای زیبا و... این خانه اسطبل و حمام و حسینیه هم دارد.
و امروز اینجا موزه تاریخ و فرهنگ ملایر است و در آن سندهای تاریخی باقیمانده از گذشته و اشیای باستانی کشف شده از تپههای اطراف ملایر نگهداری میشود.
در بخش مردم شناسی مجسمهها زندگی مردم را در گذشته نشان میدهند. و همینطور طرز ساخت باسلق و شیره انگور را. و ما وقتی به آنها نگاه میکنیم صدای مرد فروشنده توی گوشمان است و فکر میکنیم که او شهرش را با مسافرانش خیلی دوست داشت که اینقدر باحوصله برایمان توضیح داده بود.
کرسی، چراغهای توری نفتی، اتوی زغالی، وسایل کشاورزی، سبد، فانوس، چپق، سازهای موسیقی، سماور، مجمعه، وسایل شکار... حتی یک رادیو گرام قدیمی. دیدید؟ بیدلیل نبود که به مادرم گفتم: « خانواده ما باید موزهای برای خودش داشته باشد.» و بعد گفتم: « فکر میکنم همه خانوادهها باید موزهای برای خودشان داشته باشند.» و حالا فکر میکنم هر شهر و حتی محلهای باید موزهای داشته باشد تا یادگاریها از بقچه و صندوق و پاکت و کشو و کمد بیرون بیاید، بیاید جلو چشممان، فقط برای کشف راز این خانههای قدیمی.