پیرزن موسفید هر سال روز اول بهار، صبح زود از خواب بیدار میشد، قالیچه قشنگ ابریشمی را میآورد توی ایوان پهن میکرد و باغچه روبهروی ایوان را آبپاشی میکرد. روی پیراهن تافتهاش نیمتنه زری میپوشید و چارقد زری سر میکرد، عود روشن میکرد، منقل آتش را درست میکرد، کیسه مخمل اسفند را کنار منقل میگذاشت و توی کوزه قلیان بلوری، چند تا برگ گل میانداخت.
بعد سینی هفتسین را میآورد روی قالیچه میگذاشت. توی چند ظرف بلور، 7جور شیرینی و نقل و نبات میچید و پهلوی هفتسین میگذاشت و مینشست روی قالیچه و چشم به راه عمونوروز میشد.کمکم خوابش میگرفت، چرت میزد، پلکهایش سنگین میشد، به خواب میرفت و عمونوروز را خواب میدید.عمونوروز سر میرسید، نارنج هفتسین را برمیداشت، با چاقو نصف میکرد. نصفش را میخورد و نصف دیگرش را هم برای پیرزن میگذاشت.
یک مشت اسفند از توی کیسه مخمل درمیآورد و روی آتش میریخت. اسفندها میپریدند هوا، ترق و توروق صدا میکردند و بوی اسفند در هوا میپیچید. عمونوروز چند گل آتش روی سر قلیان میگذاشت، قلیان را چاق میکرد، چند پکی به قلیان میزد و آنوقت، پا میشد و میرفت تا عید را به شهر ببرد.آفتاب کمکم، از سر درختها پایین میآمد، در حیاط پهن میشد، به ایوان میرسید و میافتاد روی صورت پیرزن.
پیرزن از خواب میپرید، چشمهایش را میمالید و تا نارنج نصف شده را میدید و بوی اسفند به دماغش میخورد، شستش خبردار میشد که «ای دل غافل! دیدی باز عمونوروز آمد، عید را آورد، سال تحویل شد و من خواب ماندم و ندیدمش»!دستی به زلفهایش میکشید؛ «ای داد بیداد! باز هم باید یک سال آزگار صبر کنم».و پیرزن یک سال دیگر هم صبر میکرد تا زمستان به سر بیاید، عمونوروز همراه باد بهاری از راه برسد و چشمهای پیرزن از دیدن عمونوروز روش شود؛ چون میگویند هر کسی عمونوروز را ببیند، تا دنیا دنیاست، مثل بهار، تر و تازه میماند.
هیچکس نمیداند آخرش پیرزن توانست عمونوروز را ببیند، یا نه. شاید یک سال، موقع تحویل سال، پیرزن بیدار بماند، عمونوروز را ببیند و همراه عمونوروز عید را به شهر ببرد.سالهای کودکی پر بود از آرزوهای بزرگ و نوروزهای شاد؛ اصلا انگار نوروز مال بچههاست. آخر قصه را هیچ کودکی در هیاهوی کودکی نتوانست بداند، حتی آنکه دنبال مردی گیوه به پا و کلاه به سر توی کوچه دوید که شاید دست عمونوروز را بگیرد، برود خانه، پیرزن قصه را پیدا کند و نوروز را به شهر ببرد.
نوروز سنت سالهای دور است؛ سالهای قصه و افسانه؛ همان افسانهای که عمونوروز را شاد و خندان میآورد سر سفره هفتسین. اینروزها جای افسانهها خالی است، جای عمونوروز سر سفره هفتسین خالی مانده و هر چه عمو از توی آسمان زل میزند به بچهها، هیچکس سرش را بالا نمیبرد.
آنچه ایرانیان از سال نو و نوروز در یاد دارند، سفرهای است که با بهترین خوراکیها در خانهها گسترده میشد و سال نو همه خانواده دور تا دور سفره مینشستند تا به برکت آنچه بر سفره بود سالی پر از شادی و موفقیت را آرزو کنند.
خاطرههای سالهای سال حکایت از برپایی هرساله این مراسم دارد. هرچند گاهی جنگ و قحطی و بلایای طبیعی سبب میشد تا رونق نوروز و هفتسین کم شود اما در گذر زمان آنچه بر جای مانده حفظ سنتی است که سینه به سینه از پیشینیان بر جای مانده است.
این تصور که حجاریها و سنگنگارههای تختجمشید حکایت از نمایش سال نو و مراسم و تشریفات نوروزی دارد پرسشی است که هاشم رضی- ایرانشناس- اینگونه به آن پاسخ داده است: آنچه تحقیق نشان میدهد، پژوهشگران در این مورد هماهنگ نبوده و اختلاف دارند. از سوی دیگر هیچ سند و دلیلی برای توجیه مستدل وجود ندارد. نه در کتیبهها و نه در نوشتههای مورخان و نه در آثار بهجامانده باستانی و نه در الواح انبوه گلینی که در تختجمشید پیدا شده هیچ سندی نیست که بتوان با تکیه بر آن سنگنگارههای تختجمشید را به مراسم سال نو مربوط کرد.
او در کتاب «گاهشماری و جشنهای ایران باستان» مینویسد: هرچند دلیلی قانعکننده برای جشن سال نو در آغاز بهار در دوره هخامنشیان نمیتوان ارائه کرد، اما هرگاه از برخی نوشتههای مورخان بیگانه که درباره ایران در روزگار پارتیان گزارشهایی بر جای مانده استناد شود، ممکن است پذیرفت که جشن سال نو و نوروز در آغاز بهار برگزار میشده است.
به گفته او در دوران ساسانیان، آنهم در اواخر این شاهنشاهی است که بهطور قابل پذیرشی از نوروز و مراسم آن، بهویژه بر اثر ترجمههای مورخان اسلامی از نوشتههای پهلوی و شروح آنان و نیز متنهای متاخر پهلوی که پس از اسلام تا سده چهارم هجری قمری نوشته شده، با نوروز و اهمیت مراسم و قدمت آن آشنا میشویم و آنچه مسلم است چنین سنتی شگرف و پردامنه و سرشار از بار فرهنگی و اجتماعی که در عصر ساسانیان رواج داشت، نمیتوانسته از نوآوریها و ابداعات آنان باشد. چنین سنتهایی بیگمان دارای سوابق ممتدی در تاریخ ملی یک قوم متمدن و با فرهنگ غنی چون ایرانیان بوده است.
در کتاب رضی آمده است:« دگرباره باید به خوان نوروزی یا هفتسین اشاره کرد که مهمترین و نمایانترین راز و رمز و کنایه و نشانه نوروز است».
حاجیفیروز آتشافروز
اینروزها توی خیابانها حاجیفیروزهای دایره بهدست لابهلای ماشینها، سال نوی خوبی را آرزو میکنند. مراسم استقبال از نوروز، بسیار زودتر از فرارسیدن سال نو آغاز میشد و همه حاکی از بشارت رسیدن بهار، سال نو و رستاخیز بود. به استناد کتاب هاشم رضی چند روز مانده به سال نو آتشافروزها لباس رنگبهرنگ میپوشیدند و به کلاه درازشان زنگوله آویزان میکردند و به رویشان صورتک میزدند. یکی از آنها، دو تخته را به هم میزد و میخواندند:
آتشافروز آمده، سالی یک روز آمده
آتشافروز صغیرم سالی یک روز فقیرم
روده و پوده آمده، هر چی نبوده آمده
مراسم نوروز در ایران هنوز یکایک اجرا میشود؛ خانهتکانی، خرید رخت و لباس نو، سمنوپزان، سبزهسبزکردن، هفتسین پهن کردن، نقلگفتن و آجیلخوردن، شب به شب از این خانه به آن خانه رفتن پی عیددیدنی. هر کس هر چقدرش را توانست انجام میدهد و هر چه را نتوانست میسپارد به خاطره، به آینده و گذشته.
کنار هفتسین
عمونوروز خبر عید را شهر به شهر میآورد، به سفره هفتسین همه سرک میکشد، برق چشم کودکان را میبیند و سال نو در شادی کودکان آغاز میشود. از قدیم گفتهاند عید مال بچههاست. پای سفره هفتسین جای خیلیها خالی مانده که به سفر رفتهاند؛ جایشان خالی است.
سال نو مبارک