اول: همیشه این پرسش را با خود طرح کرده ام که میان رفتار اجتماعی آدمیان با کار هنری شان چه نسبتی برقرار است؟ و اصولاً عرف و عقل که بالاترین معیار در پذیرش و مقبولیت آدمیان است، چگونه فردی را فرهیخته و هنرمند می نامد و از دیگری به عنوان بازاری خوان، لاله زاری و هنرمند مصرفی یاد می کند؟ و یا بستر اجتماعی چگونه به این اجماع عقلی و عرفی می رسد که همه گاه هنرمندی را به عرش می کشاند و دیگری را بر فرش مینشاند؟ درحالی که برخی از اینها به لحاظ کار هنری و نوع خواندن، نوشتن و... تفاوت آنچنانی با یکدیگر ندارند و در تکنیک و دانشهنری همسانند و گاه آنکه متهم ته ابتذال میشود در دانش فنی جلوتراز کسی است که مقبولیت هنری دارد.
به نظر می رسد بخشی از این مقبولیت در میان ما شرقیان ارتباطی با هنر افراد ندارد و بیشتر به خلقیات و نوع سلوک این هنرمندان در زندگی اجتماعی و فردی شان راجع است، به نحوی که بستر اجتماعی گاه هنرمندی را در اوج کار هنری، به خاطر یک رفتار اجتماعی یا فردی به حضیض می کشاند و یا هنرمند دیگری که اندازه هنری اش متوسط است، به خاطر رفتار اجتماعی و فردی اش در اوج نشانده می شود. به همین دلیل است که فاکتورها و عوامل هنرمندی در جامعه ایرانی بسیار پیچیده و گاه تناقض آمیز است و باورداشت های متفاوتی را می طلبد و خود نوعی گذشتن از هفت خوان رستم است تا کسی مقبول طبع مردم صاحب نظر شود.
وقتی که چنین مقبولیتی نصیب هنرمندی می شود، رفتارهایش، حتی سخنان ساده و طنزآمیزی که اگر دیگران بگویند، نوعی سبکسری و خودشیرینی را برایشان نصیب می کند، برای این هنرمند اعتبار، محبوبیت و منزلت اجتماعی افزون تری را می آورد.
استاد زندهیاد محمد نوری چنین دردانهایبود . پس از اجرای زنده ای که از محمد نوری و به مناسبت یادبود زنده یاد دکتر عبدالحسین زرین کوب در فرهنگسرای نیاوران دیدم (حدود سال 1378)، 4سال تعد و به فاصله یک هفته در کرمان و تهران (تالار وحدت)، دو اجرای دیگر را از این چهره پیشکسوت موسیقی پاپ ایرانی به تماشا نشستم. علاوه بر اجرای حرفه ای، فنی و دقیق با صدای پخته و پرورده ای که طعم و رنگی ماندگار داشت، ظرافت هایی در رفتار و اجرای این خواننده نامی به چشم می آمد که سبب می شد تا تمامی قشرها و علاقه مندان همه نوع موسیقی با صدا و نوای وی رابطه ای عاطفی و عمیق برقرار کنند. صمیمیتی توصیفنشدنی که تنها از وجدان و نهادی صافیضمیر برمیخیزد و لاجرم بر دل مینشیند.
مرحوم نوری با هرگونه جماعت از بچه ۵ ساله گرفته تا جوانی که در آن گوشه مدام سوت می زد، تا پیرمرد و پیرزن، رابطه ای کلامی وچهرهای برقرار می کرد؛ بدون آنکه مزه پرانی هایش، شکلی مبتذل به خود بگیرد و یا احساس کنیم که این گونه سخن گفتن ها، از شان و منزلت وی خواهد کاست. گویی، همچنان که صدایش طنینی زیبا و گوشنواز دارد و ظرایف و دقایق ناپیدایی از آن در ناخودآگا همان منعکس می شود، رفتارش نیز چنین است و استاد در این سن به آن اندازه از کمال و پختگی رسیده است که با کودک زبان کودکی می گشاید و با پیر و جوان نیز با همان ظرافت ها سخن می گوید؛ نه به مانند برخی اهل موسیقی سنتی، در مقابل سوت و کف بر آشفته می شود و نه از سکوت بی هنگامشان به تعجب درمی آید.
دوست و محقق ظرافت بین و نکتهیابم سیدعلیرضا میرعلینقی از آن شبی که در کرمان استاد را روی صحنه دیدیم و به خواهش ما استاد افتخار گفت و گویی سرپایی به ما داد توصیفی دقیق داده است خواندنش خالی از لطف نیست:
« با صلابت و قوی، همچون کاپیتان سالخورده ای در یک کشتی عظیم، رو به مردم درصحنه تالار اجتماعات می ایستد و پیش از شروع برنامه، بداهه گویی می کند، با جمله هایی کوتاه و موثر که گویی هدیه همان لحظه ایستادن روی صحنه و رو درروشدن با ۲ هزار و چند صد نفر مردمی است که برایش از صمیم دل ابراز احساسات می کنند.... انرژی فراوان و پختگی رفتار او، چه استادانه، صحنه و مردم را مهار می کند و حرفهای های موسیقی که با جنبه های آزار دهنده خلق و خو و کاراکتر جماعت «کنسرت برو» در دیار ما آشنا هستند، خیلی خوب می دانند که ارتباط صمیمانه برقرار کردن، حفظ کردن حدود، متنوع کردن فضا، حفظ سطح کار درتمام دقیقه ها ی اجرا، تقسیم انرژی در قسمت های مختلف برنامه، استفاده از طنز ظریف ومتل و شعر و یاد و خاطره و نوستالژی و تشکر و تقدیر و ظرافت های صحنه و .... همه و همه بداهه، چقدر دشوار و غیر قابل توضیح است و چقدر به استعداد و انرژی و تجربه هنرمند بستگی دارد.در اینجا حساسیت های عاقلانه به کار می آید و تلاش برای نگهداشتن رشته عمیق ارتباط بین هنرمند حساس و مردمی با تظاهرات پر شور و احساساتی تا چه حد مشکل است.»
شاید این همه صحنه دیدن و خواندن سبب شد تا این پیر دیر موسیقی پاپ، نوع رابطه با مخاطب را در صحنه به گونه ای فهم میکرد که نه از منزلت پیشکسوتی و هنرش کاسته میشد و نه آنکه مخاطبان از رفتارش نوعی عصا قورت دادگی و ترشرویی برداشت میکردند.
همین نوع صمیمت را نگارنده در آخرین روزهای حیاتش و زمانی که برای عیادتش به بیمارستان جم رفتم به عینه دیدم که در اوج بیماری و رنج چون شمع خندهزنان محفل ما را گرم کرد. یادش گرامی