سهراب شهیدثالث که حالا از او به عنوان پایهگذار سینمای واقعنمای ایران یاد میشود، «یک اتفاق ساده» را با دشواریهای بسیار کارگردانی کرد.
او از جمله فیلمسازانی بود که تحصیلکرده اروپا در رشته سینما بود و کارش را با ساخت آثار مستند آغاز کرد. «یک اتفاق ساده» هم در واقع با بودجه یک فیلم مستند مقابل دوربین رفت و شهید ثالث به علت کمبود نگاتیو مجبور بود هر صحنه را صرفاً با یک برداشت ضبط کند.
رویکرد متفاوت شهید ثالث به سینما، در ابتدا با واکنشهای منفی مواجه شد ولی موفقیت «یک اتفاق ساده» در جشنوارههای جهانی مسیر او را برای ساخت فیلمهای بعدی هموار کرد.
شهیدثالث در سال 1353، «طبیعت بیجان» را با شرایطی بسیار مطلوبتر از «یک اتفاق ساده» مقابل دوربین برد. هر چند این بار هم او فیلم را در فضای واقعی و با حضور نابازیگران کارگردانی کرد. این نشان میداد که نوع رویکرد شهید ثالث به سینمایی که از جنس زندگی باشد، نه به دلایل اقتصادی مثل کمبود بودجه که به واسطه نوع نگاه فیلمساز به سینما و زندگی انتخاب شده است.
ریتم کندی که ویژگی بارز آثار شهید ثالث است، کاملاً با حال و هوا و فضای حاکم به آثار این کارگردان همخوانی دارد. در «طبیعت بیجان» هدف نهایی شهیدثالث، نمایش ملال زندگی است که این کار با پرداختی هنرمندانه صورت گرفته است.
روایت زندگی یک زوج سالخورده در منطقهای دور افتاده، همخوان با ریتم زندگی بدون اتفاق و حادثه آنها، کند است. مهمترین اتفاق فیلم، اعلام حکم بازنشستگی سوزنبان پیر و جایگزینی یک جوان به جای اوست. به جز این، باید به فصل به یادماندنی سوزن نخ کردن پیرزن اشاره کرد که به واقع جانمایهای از کلیت فیلم را نیز میتوان در آن مشاهده نمود.
جایی که پیرزن چند بار میکوشد سوزن را نخ کند ولی موفق به این کار نمیشود. شهیدثالث در این جا زمان سینمایی را با زمان واقعی منطبق میکند. میگویند در زمان اکران عمومی فیلم، تماشاگران در لحظهای که پیرزن سرانجام موفق به نخ کردن سوزن میشود، دست میزدند!
در «طبیعت بیجان» همه چیز بی روح و ساکن است. اما تنوع بصری عجیبی که شهیدثالث با انتخاب نماهای متعدد از زوایای مختلف، بازی های بسیار خوب و رنگ غالب صحنه و لباس بازیگران در فیلم به وجود میآورد، ذهن بیننده را اغنا میکند.
در این بین استفاده از سکوت مرموزی که در فیلم وجود دارد، بیش از هر آهنگ و نوای دیگر با ساختار اثر هماهنگ میشود. تنها صدایی که سکوت را به هم میزند، حرکت قطار از روی ریل است که با هیاهوی بسیار رد می شود و سوزنبان را نادیده می گیرد.
در این فیلم شخصیتها به گونهای طراحی میشوند که بیننده نسبت به این افراد احساس نوعی همدردی دارد و این مسئله باعث میشود شخصیتهای داستان با آنکه از فضای شهری و روز جامعه بسیار دور هستند، در اطراف ما و آشنا به نظر برسند.
این نکته در داستان نوعی حرکت و علاقهمندی به تماشا را به وجود میآورد. نکته دیگر ارایه سیر داستان ساده به گونهای است که بیننده برای فهمیدن سرنوشت این شخصیتها حاضر به تماشای کل فیلم میشود. دیگر اینکه هر چند ریتم قصه به طور کلی بسیار کند است، اما یکدستی و روانی خاصی دارد و به هیچ وجه ذهن را آزار نمیدهد.
این فیلم یک ویژگی دیگر هم دارد که چندان قابل تعریف نیست. «صمیمیت» واژهای است که معمولاً برای نزدیکی و به دل نشستن پدیده یا فردی استفاده میشود و بازتاب خوشایندی دارد. اما این فیلم با آنکه تلخ و آزارنده است، اما صمیمیت عجیبی در آن موج میزند که بیننده را مسحور میکند و امکان قطع تماشای فیلم را از او میگیرد.
مهمتر این که، فیلم پس از اتمام، مخاطب را رها نمیکند و بیننده را به سمت شناخت چنین افراد فراموش شدهای سوق میدهد و به نوعی حس نوعدوستی آنها را تحریک می کند.