فلات آناتولی در ترکیه، رئیس پلیس منطقه از نیروی قضایی پایتخت درخواست کرده تا بازپرسی از آنکارا برای بررسی یک جنایت و کشف یک جسد متعلق به مردی به نام یاشار به منطقه بیاید.نیروهای پلیس، افراد دادگستری،چند نفر از محلیها، یک پزشک و مهمتر از همه متهم اصلی به نام کنان، همگی سفری را در تپههای آناتولی آغاز میکنند تا به محل دفن جسد برسند. جسد پیدا می شود و به نزدیکترین شهر منتقل میگردد. در بین کالبد شکافی از جسد یاشار است که داستان رنگ و بویی دیگر میگیرد و رنج و عذابی دردناک بر همگان سایه میاندازد...
روزی روزگاری آناتولی، پلیسهایی را روایت میکند که در تپههای آناتولی بالا و پائین میروند تا بتوانند محل دفن مردی کشته شده را پیدا کنند.متهم اصلی نیز در بین آنهااست و در حقیقت کلید این سفر است.جسد کشف می شود اما این آغاز ماجرااست و روایت زندگی آدم هایی که در این قتل دست داشتند،داستانک هایی را کنار هم قرار می دهد که نتیجه اش بیزاری از خود و زندگی پیرامون است.مهم کشف جسد نیست.نوع زندگی و بینش آدم های خسته این سرزمین است که روزی روزگاری آناتولی و داستانش را برجسته می کند.
اثر شاخص جیلان یک داستان سرراست و یا درام جنایی صرف نیست.روزی روزگاری آناتولی متعلق به سینمای روشنفکرانه است اما همه اجزای آن وامدار صاحب سبک های این ژانر نیست و کارگردان خودش در مواردی صاحب امضااست و اینگونه است که روزی روزگاری آناتولی می تواند حتی به یک کالت تبدیل شود.
شروع فیلم با سکانسی عادی آغاز می شود.سه مردبرسرسفره ای نشسته اند که بیش از هرچیز سادگی و فقر را فریاد می زند.پس از آن بلافاصله دو مرد سفره نشین را می بینیم که سوار بر اتوموبیل ارتشی به تپه های آناتولی می رسند وسکانس طولانی گشت نفسگیر افسرهای پلیس آخر این معرفی و رونمایی از کاراکترهای فیلم است.آنچه به عنوان گفتگو نیز در این سکانس های ابتدایی می شنویم چیزی جز حرف های عادی نیست.در حقیقت جیلان نیمه اول فیلمش را بدرستی در اختیار این مهم قرار داده تا شخصیت های درست و درمان رونمایی شده و پردازش شوند از این رو کمتر به دیالوگ رو آورده است.
این شاید یکی از مهمترین امتیازهای روزی روزگاری در آناتولی باشد که مانند آثار بزرگان داستان نویسی گاهی شروع تا نیمه یک اثر را به دیالوگ های زیاد اما کم اهمیت اختصاص می دهند اما از لابلای همین شلوغی های بی اهمیت ذات و بدنه شخصیت های اصلی ماجرا یکی یکی بیرون می زند و خودنمایی می کنند.روندی که دقیقا در فیلم شاهد هستیم همین است.
از وقتی جسد پیدا شده و از خاک بیرون آورده می شود تا وقتی که به دهکده مجاور برده شده و مورد کالبد شکافی تهوع آوری قرار می گیرد این روند روایت یکی خطی ادامه می یابد.اما حالا که دیگر جز عذاب و رنج چیزی برای روایت نیست،لحن فیلم برمیگردد و از اینجااست که جیلان،هم به لحاظ فرم و هم محتوا به شخصیت هایش میدان عمل گسترده ای می دهد.
در این میدان همه به نحوی مجازات شده هستند.مردی توسط دوستانش به قتل رسیده و حالا باید توسط همان ها کشف جسد شود.کاری که کنان با بی میلی فزاینده انجامش می دهد او اعتراف میکند یاشار را با همدستی دوست دیگر کشته است.همان سه نفری که سرسفره ی سکانس آغازین مشاهده کردیم.دادستانی به نام نصرت از سوی دادیار و پلیس منطقه به آناتولی آمده تا بر روند قانونی کار نظارت کند.یک پزشک جوان مامور دادگستری کالبد شکافی انجام میدهد و مسئول پلیس منطقه حوصله کند و کاو ندارد و میخواهد سریع همه چیز جمع و جور شود.تمام این کاراکترها هرکدام زخم خورده اند و هرکدام چیزی مهم در زندگی از دست داده اند.کنان که دوستش را کشته و زندگی را از دست داده،پزشک داستان ،همسرش را طلاق داده و رئیس پلیس کودکی لاعلاج دارد.جمع کاراکترهایی که هرکدام نقیصه های روحی دارند برای روایت داستان جیلان کارکرد اساسی پیدا می کند.
جالب اینجااست که از وقتی که جسد کشف می شود ودیالوگ ها شفاف تر می شوند ورق برمی گردد و نیمه ناشناس هر کاراکتر کمی از تاریکی بیرون میآید اما جیلان هرگز سهم هر شخصیت را به اتمام نمی رساند در حالیکه این کاراکتر توانسته توجه و ذهنیت تماشاگر را به سوی خود جلب کند و در صدد است تا جواب هایش را از دل قصه بیرون بکشد.روندی که تماشاگر تا پایان فیلم شدیدا به دنبالش است و آنچه بدست می آورد کمتر از حد توقع اواست.
البته ابهامات در روزی روزگاری آناتولی به کشش قصه کمک کرده است اما قرار بر بازی دادن تماشاگر نیست.به یاد داشته باشیم که با فیلمی روشنفکرانه طرفیم.یک فیلم هنری مستقل که قصد دارد سینما باشد و وفادار به ذات آن.اگر جیلان همه چیز را نمی گوید شاید این مهم به قضاوت ها برگردد.دست شما باز است تا هر قضاوتی می خواهید داشته باشید.شخصیت ها در یک ساعته اول فیلم دقیقا رونمایی شده اند. از خودشان گفته اند و اطلاعات لازم در اختیارتان است و می توانید به عنوان تماشاگر برای آنها و در مورد آنها اظهار نظر کنید اما با این همه تماشاگر نیز نمی تواند پاسخ برخی ابهامات را بدرستی دریابد.روندی که برای خود جیلان نیز ممکن است اینگونه باشد.اصلا ممکن است که اطلاعات کاراکترها از رئیس پلیس و گروهبان تا کنان و برادرش و حتی پزشک منطقه وارونه باشد.به هرحال یادمان باشد ما کاراکترها را در یک سفر شناخته ایم.
جالب اینجااست که این سفر برای خود شخصیت ها نیز ناشناخته است.گروهی دور هم جمع شده اند و به سفری بر فراز تپه های آناتولی می روند.این یک سفر معمولی نیست.مثلا قرار است سفری برای تثبیت عدالت باشد. با این همه چون ابتدا به ساکن هیچ کس از دیگری آنچنان شناختی ندارد،در حین بالا و پائین رفتن از این تپه ها ناخودآگاه،هرکدام داستانک هایی از خود تعریف می کنند که به جهت همین ها ، تماشاگر نسبت به کاراکترها واکنش نشان می دهد.اما این یک روی سکه است.تا زمانیکه جسد کشف نشده و سفر ادامه دارد ما داستانک ها پیگیری می کنیم اما بعد از کشف جسد و انتقال آن به شهر،در ادامه بسیاری از داستان ها تغییر می کنند و این شک و ابهام را برای تماشاگر بوجود بیاورند که مبادا کاراکترها را تا اینجای فیلم نشناخته است؟!
سئوال بی جواب فراوان است.مهمترینش نوع کشته شدن یاشار است.کنان و برادرش توضیحی در این باره نمی دهند.به باور تماشاگر زنده به گور کردن یاشار غیر منطقی است.کنان می توانست او را خلاص کند و بکشد نه اینکه اینگونه وحشیانه از بین ببرد.دیگر اینکه با اینکه میدانیم کنان قاتل است اما چرا وقتی برادرش به قتل اعتراف می کند، ابتدا به ساکن او هیچ واکنشی نشان نمی دهد.تمام این ابهامات را باید پایان داستان ربط دهیم.به هرحال قرار نیست در هر فیلمی به هر نکته ای پرداخته شود مهم این است که روند شکل گیری و پایان پذیری آن منطقی جلوه گری کند.مهم تراینکه این شخصیت ها خود را مثل موم در اختیار شما قرار دادند تا بخشی از آنها را در حین دیدن فیلم ضمن ورز دادن شکل و شمائلی به آنها بدهید.
روزی روزگاری در آناتولی به خاطر مکان جغرافیایی و طبیعت آن و همچنین روایت داستانک هایی که هرکدام در این منطقه روی داده و نوع نگاه نوری بیلگه جیلان در به کاربردن دوربین و اصرار در گرفتن این نماهای زیبا؛رئالیسم جادویی در سینما را برایمان تداعی می کند.اما این روند احتمالا متعلق به سکانس های روز است حال چه مربوط به کشف جسد باشد یا بعد از آن.
اما دوربین جیلان در شب و نوع روایتش به قصه های نوآر شبیه است.به یاد دارید که سکانس های افتتاحیه و شروع فیلم در عصر اتفاق می افتد و با غروب خورشید و تاریکی شب داستان ادامه پیدا می کند تا عصر فردا.عمده سکانس های شب که پر از داستانک ها و حکایت هایی که کاراکترها از خود و گذشته و حالشان بازگو می کنند در مواردی حال و هوایی شبیه داستان های نوآر دارد.پزشگ که مدام تندیس می بیند و با هر صاعقه ای از ترس می لرزد و به یاد همسرش و دوست او می افتد که دقیقا زمان مرگش را پیش بینی کرده بود و مواردی از این همگی باعث می شوند برای مدتی،رئالیسم جادویی جیلان از بین برود اما خوشبختانه این تغییر مناسب است و لحن فیلم باعث شناخت بیشتر کاراکترها در این فضای نوآر هم می شود...
سینمای ترکیه با نوری بیلگه جیلان شناسنامه جدیدی از خود ارائه کرده است.عکاس و فیلمسازی که بشدت به تارکوفسکی فقید شبیه است اما آثارش اگرچه در فرم اینگونه اند اما به لحاظ مضمون فیلم های جیلان هیچ ربطی به تارکوفسکی و آثارش نشان نمی دهند که هیچ در برخی ساخته اصلا المنت های متضاد با آن را نشان می دهند.
یک نکته مهم در ادای احترام نوری بیلگه جیلان به تارکوفسکی قابل ذکراست.عمده منتقدین در نوشته هایش از این علاقه گفته اند وخود جیلان هم معترف به این مهم بوده در یکی از فیلم هایش (دوردست) کاراکتر اصلی قصه اش را اینگونه روایت کرده که طرف شیفته تارکوفسکی و مدام فیلم های او را می بیند.با اینهمه بنظرم هرچه جیلان به لحاظ فرم به تارکوفسکی (کم یا زیاد)می تواند شباهت داشته باشد اما به لحاظ مضمون؛دنیا با او فاصله دارد(حالا عامدانه یا سهوا ).در فیلم های تارکوفسکی شخصیت ها آدم حسابی هستند.یا استادند یا روشنفکر و کتابخوان.و هم و غم شان نجات انسان و وصل به ماورا است.از خود زمینی انسان بیزارند و سعی شان شناخت معرفت خداوندی است.اما جیلان کاراکترهایش،آدمیانی به غایت معمولی و بیسوادند. افسردگان زمینی که هیچ چیز عالی نه از خود و نه نوع بشر نمی خواهند و سر به آسایش بردن با لقمه نانی برایشان آرزواست.
در باره نوع روایت تصویری روزی روزگاری آناتولی نیز باید توضیح داد و کار زیبای جیلان را ستود.او که یک عکاس ششدانگ و صاحب سلیقه هم هست در فیلمبرداری فیلمش عناصر تماتیک اقلیم سرزمینش را عالی در نظر گرفت و در فیلمش این عناصر تصویری را بکار گرفت.
Once upon a time in Anatolia
کارگردان: نوری بیلگه جیلان، فیلمنامه: ارکان کاسال و جیلان، بازیگران: مهمت ازونور، یلماز اوردوغان، تنر بیرسال
زمان فیلم: 157 دقیقه، محصول 2011 ترکیه، بوسنی هرزگوین