جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۰:۵۵
۰ نفر

مهدی تهرانی: درام بیوگرافیک سارق محصول سینمای آلمان به شرح زندگی یک دونده ماراتن موفق می‌پردازد. جوانی به نام یوهان ریتنبرگر که اگر چه یک ورزشکار موفق است اما قدم در راه خلاف می گذارد و از قدرت خود در سرقت مسلحانه استفاده می‌کند.

take it

درام های ورزشی و بیوگرافیک عمدتا باید حرف‌های خاصی برای گفتن ارئه نمایند.یعنی زندگی ورزشکار باید عناصر قهرمانی و اجتماعی داشته باشد تا برای سینمایی شدن توجیه داشته باشند. از این رواست که فیلم های مستند زیادی از زندگی قهرمانان ورزشی ساخته می‌شود ولی فیلم سینمایی نه.در سارق،عمده ی وجه متفاوت قهرمان داستان زندگی غیرمتعارف اوست.

یوهان رینتبرگر اگرچه یک قهرمان دو ماراتن است و از جوانی  توانسته در کشورش اتریش اسم و رسمی بهم بزند اما آنچه در زندگی او مورد توجه قرار گرفته تلفیق شغل قهرمانی او با خلاف های اجتماعی‌اش است.

شروع فیلم سارق با معرفی سوابق یک قهرمان نیست. تماشاگر یوهان را وقتی می‌شناسد که پس از هفت سال از زندان آزاد شده .او به قید وثیقه و هم چنین رفتار خوبی که در زندان داشته مورد عفو مشروط قرار گرفته است.آزادی او از زندان در حالی است که یک افسر دادگستری و هم چنین یک مددکار اجتماعی به نام اریکا موظف شده اند وضعیت یوهان را پس از آزادی مدام مورد بررسی قرار دهند.روزهای اول به خوبی پیش می رود.هم افسر دادگستری و هم اریکا از روند رو به رشد او خوشنود هستند و خود یوهان نیز مثل یک ورزشکار پاکدامن و قهرمان فقط به تمرینات ورزشی می پردازد.با این همه مشخص می شود که یوهان قصد ندارد به زندگی عادی و قهرمانی خود برگردد.او باز هم شروع به سرقت می کند و به قدری سریع و ماهرانه و با پوشش مناسب این کار را انجام می دهد که هیچ کس نمی تواند به هویت دزد پی ببرد...

سارق ساخته بنجامین هیزنبرگ که در جشنواره برلین در سال 2010 نامزد دریافت شیر طلایی بود،از نوول نویسنده اتریشی مارتین پرینز ساخته است.اقتباس هیزنبرگ از نوول پرینز وفادارانه صورت گرفته و به نوعی دقیقا شرح کتاب است.با این همه نام واقعی کاراکتر اصلی هم در کتاب و هم در فیلم نیامده است.قهرمان ماراتن و سارق مسلح یوهان کاستنبرگر در فیلم با نام یوهان ریتنبرگر نامیده می شود.خود کاستنبرگر در میان اهالی اتریش در دهه 1980 و به ویژه در سالهای پایانی آن بسیار شناخته شده بود.مردم وین او را به سبب قهرمانی اش دوست داشتند.با اینهمه وقتی برایشان مشخص شد که او یک دزد است و سابقه جنایت هم دارد بازهم برخی درصدد کمک به او بودند.روندی که خود یوهان قبول نکرد و سرانجام در 30 سالگی چند ساعت بعد از آخرین سرقت مورد شلیک گلوله قرار گرفت و مرد.

اجازه بدهید یک بار دیگر مرور کنیم:یوهان ریتنبرگر قهرمان دوی ماراتن اتریش بود و در مسابقات باشگاهی و ملی شرکت می کرد.در 19 مسابقه در دهه 80 به عنوان نفر اول از خط پایان گذشته اما در تمام این سالها نفر اول سرقت از بانک های شهر وین هم بوده است.او اگرچه همیشه در مظان اتهام بود اما به سبب وجود همان مددکار اجتماعی که باور کرده بود که یوهان تغییر کرده،از سوظن پلیس نجات پیدا می کرد.او در مسابقات شرکت می کرد ولی فقط برای اینکه آمادگی بدنی اش از بین نرود.مجموع پول هایی که او بین سالهای قهرمانی دزدید بین 500 هزار یورو تا 700 هزار یورو محاسبه شده است. در این بین او هفت سال را در زندان گذرانید و در مجموع 5 نفر را به قتل رسانید و سرانجام در تعقیب وگریز با پلیس کشته شد.

یک نکته اهمیت فراوان دارد و در فیلم بدان پرداخته شده؛ اینکه یوهان در 19 سالگی به هفت سال زندان محکوم شده بود.جرم او سرقت مسلحانه از بانک بود.به گفته خود یوهان وقتی هفت سال هیچ کس از او خبری نگرفت او تمام همت خود را مصروف این کرد که وقتی آزاد شد بیشتر بدزدد.آنهم نه برای احتیاج مالی بلکه برای اثبات خود.البته خود بنجامین هیزنبرگ هیچ علاقه و یا برنامه ای نداشته که فیلمش دارای المنت های روانشاختی و معناشناختی باشد.او قصد داشته که به نوول مارتین پرینز وفادار باشد.بنابراین در سارق همان وجه بیوگرافیک و زندگی ضداجتماعی یوهان مد نظر بوده است و در موارد محدودی مثل نارضایتی یوهان از هفت سال زندانش را می توانیم در فیلم شاهد باشیم.

آخرین مسابقه ماراتنی که یوهان در آن شرکت می کند و چیزی نمانده که رکورد کشورش را هم بزند عالی از کار درآمده است.و به نحوی کلیدی ترین و شاید شناسنامه فیلم و حتی نوول پرینز باشد.در این سکانس که تقریبا 6 دقیقه به طول می انجامد،یوهان به معنای واقعی کلمه مزه محبت مردم را می چشد و درک می کند که محبوب و محترم بودن برای مردم چه لطفی دارد.در تمام طول مسیر تماشاگران یوهان را صمیمانه تشویق می کنند و در هنگامی که او به خط پایان می رسد و از حال می رود همگان نگران وضعیت اویند.یوهان تمام این صمیت های بی شائبه را با تمام وجود احساس می کند و حتی برای لحظه ای احساس سرخوشی نیز به او دست میدهد.با اینهمه یوهان تصمیم اش را گرفته.او محال است که فقط ورزشکار بماند تا به قول خودش بخواهد محتاج کسی باشد.در سکانس بعدی وقتی تماشاگر در کمال ناباوری می بیند که یوهان باز هم قصد دزدی دارد دیگر از او قطع امید می کند.سکانس های گویا رمز موفقیت یک فیلم هستند و در سارق از این نوع سکانس ها چندتایی خوب از کاردرآمده اند.

سارق

روابط عاطفی و پردازش کاراکتر اریکا در فیلم سارق نیز بهینه است.برای تماشاگر 2 کاراکتر هستند که در نقش فرشته نجات در این فیلم ظاهر می شوند یکی همان افسر دادگستری و دیگری اریکا مددکار اجتماعی یوهان.هر قدم خلافی که یوهان بعد از آزادی زندان برمی دارد با محبت های این دو نفر کمی تعدیل می شودولی از نیمه داستان دیگر مشخص است که یوهان برگشت پذیر نیست.او هنوز دولتی ها را مقصر می داند.به زعم یوهان نباید او را در سن 19 سالگی هفت سال در زندان نگه می داشتند.او در 26 سالگی از زندان آزاد شد و خود را دیگر یک بازنده می دید.برآیند فیلم ،حرف ها و نظرات یوهان را تائید نمی کند و در صدد تکذیب آنها نیز نیست.فیلم بیوگرافیک است و قرار نیست کسی در داستان هایش قضاوت شود.خود تماشاکر باید به قضاوت بنشیند.

نماهای اکشن نیز در فیلم سارق کم نیستند.صحنه های مربوط به سرقت یوهان و هم چنین صحنه های ورزشی فیلم در مجموع تحرک مناسبی را به فیلم داده اند ولی سکانس دستگیری یوهان و کشته شدنش کند از کار درآمده است.

اگر فیلم را دیده اید به خاطر بیاورید که یک لشگر پلیس به دنبال یوهان افتاده اند.این جا دیگر آخر خط است.یوهان هم سر افسر دادگستری را کلاه گذاشته و هم سر اریکا مددکار اجتماعی اش را،دیگر هیچ پناهی ندارد.هم آن افسر و هم اریکا از یوهان قطع امید کرده اند و دیگر هیچ امتیازی نیز  برای یوهان از سوی تماشاگر تمی توان متصور بود.

اصلا همین نابکاری یوهان در دروغ گفتن و ریاکاری به اریکا ثابث می کند که او شخصیت نامردی داشته و از ابتدا همه را سرکار گذاشته است.با این همه از لحظه ای که معلوم می شود یوهان از شعبه اصلی بانک وین 300 هزار شلینگ کف کرده تا وقتی که در جنگل حومه شهر او را به دام می اندازند،تماشاگر مایل به دستگیری یوهان است.این تغییر رویه تماشاگر فیلم نکته مثبتی است.روندی که خلاف فیلم های هالیوودی هم است.قرار نیست ضد قهرمان یک داستان را تا به عرش بالا برد.

البته ضدقهرمان ها در فیم ها بخش مهمی را تشکیل می دهند.اساس قصه بر شخصیت آنها شکل نمی گیرد اما ممکن است در مقام مقایسه،شخصیت آنها کارآمدترین باشد.در سارق شخصیت قهرمان و ضدقهرمان به یک شکل در داستان نمود عینی پیدا می کنند.اولین سرقت و اولین دستگیری یوهان در 1977 آنهم در 19 سالگی پایانی است بر زندگی قهرمانانه او .از 1984 تا 1988 که او کشته می شود نیز تماما زندگی ضد قهرمانانه او را شاهد هستیم.مقایسه ها نیز نشان می دهد که شخصیت یوهان ریتنبرگر (یا همان یوهان کاستنبرگر) از فرصت خود یا آگاهی کامل استفاده نکردند.دوربین هیزنبرگر در مقام کارگردان،تقربیا توانسته این مهم را به ما نشان دهد.

دیالوگ ها نیز در فیلم راهگشا هستند.بنجامین هیزنبرگر نویسنده فیلم نامه هم هست و نویسنده نوول در نگارش گفتگوها او را یاری داده.نتیجه هم مشخص است.بازهم از نگاه های معناشناختی خبری نیست و داستان به همان روایت بیوگرافیکش وفادار مانده است.به هرحال در فیلم بیوگرافیک قرار نیست از همه جنبه ها به زندگی یک نفر نگاه شود.سارق زندگی یک قهرمان مارتن و یک دزد است.همین و بس.حالا تصور کنید مثلا دیوید فینچر این فیلم را می شاخت یا دیوید کراننبرگ.آن وقت فقط نگاه های رفتارشناختی اصل کار قرار می گرفت.

سارق

The robber

کارگردان: بنجامین هیزنبرگر/ فیلمنامه: مارتین پرینز؛بنجامین هیزنبرگر/ محصول 2010 آلمان و اتریش/ زمان فیلم :96 دقیقه/بازیگران: آندریاس لاست(یوهان)، فرانسیسکا ویز(اریکا)، فلوریان وتروبا،جان بدنار و کارکوس شله زینر

کد خبر 173731
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز