آنتونیو داماسیو، متولد1944 لیسبون است. او حدود 30 سال است که ریاست بخش نورولوژی دانشگاه آیووا آمریکا را بر عهده دارد. پروندههای آسیبهای مغزی که او در اختیار دارد، بسیار قطور است که به کمک آنها میکوشد تا پرده از راز عملکرد احساسات بردارد.
داماسیو، اخیراً توانست مفهوم جدیدی از "احساسات" و "هیجانات" تعریف و ارائه دهد. براساس تعریف این دانشمند، هیجانات پاسخهای طبیعی بدن به رویدادهای بیرونی هستند و احساسات، تنها پس از آنکه بدن عکسالعمل خود را نشان داد در مغز انسان شکل میگیرند.
مطلب زیر، خلاصه گفتههای داماسیو است که در نشریه ScientificAmerican چاپ شده است.
داماسیو در باره تحقیقات و مطالعات خود میگوید؛ من در ابتدا به همه آسیبهای نورولوژیک علاقمند بودم. هر یک از این آسیبها بخشی از رفتار را دچار اختلال میکنند. شاید به همین خاطر یک روز از خودم پرسیدم: چرا در برخی از اختلالهای مغزی، انسانها تمام هوشمندی خود را حفظ میکنند اما در مدیریت سادهترین فعالیتهای زندگی خود در میمانند؟
مطالعات من نشان داد، تخریب بخشی از مغز که مسئول کنترل احساس است، میتواند این تبعات را به دنبال داشته باشد.
حال به تفاوت بین "احساس" و "هیجان" توجه کنید. ما در زندگی روزمره این کلمهها را به جای یکدیگر به کار میگیریم. اما اگر بخواهیم با دانش نورولوژی به آن نگاه کنیم، میتوان گفت؛ "هیجانات" پاسخهای نسبتاً سادهای هستند که بدن ما به محرکهای بیرونی یا درونی نشان میدهند. وقتی از چیزی میترسیم، قلب ما تندتر میزند، دهان ما خشک میشود و پوست ما رنگ میبازد.
این پاسخها به صورت اتوماتیک و ناخودآگاه روی میدهند و مغز ما با مشاهده این نشانهها نتیجه میگیرد که ما ترسیده ایم! پس احساسات بعد از شکلگیری هیجانات به وجود میآیند. به عبارتی احساسات ناشی از هیجانات است. چرا که مغز به صورت پیوسته از بخشهای مختلف بدن سیگنال میگیرد. مغز از تغییرات به وجود آمده در بخشهای مختلف بدن، نتیجه میگیرد که "هیجان" بوجود آمده و به این طریق "احساس" شکل میگیرد.
البته ترجیح میدهم، "هیجان" را پاسخ فیزیولوژیک بدن و "احساس" را برداشت مغز از این پاسخ، بگویم.
اینکه آیا همه احساسات ریشه در پاسخهای فیزیولوژیک بدن دارند یا نه؟ باید بگویم؛ واقعیت این است که گاهی ما برنامه و علائمی به مغز خود میدهیم که آن احساسات را ایجاد کنند. برای مثال؛ آیا برای شما پیش آمد است که وقتی دلسوزانه به ماجرای زندگی فردی گوش میکردید، دچار احساس ترس، یا غمگین شده باشید؟ این همان حالتی است که نشان میدهد، ما میتوانیم بطور عمدی نیز احساسات مختلفی را در ذهن خود ایجاد کنیم.
من نظریه دکارت را که میگوید؛ ذهن و بدن دو وجود مستقل هستند را رد میکنم. این را در کتابم، تحت عنوان "اشتباه دکارت" بطور مفصل آوردهام. برای من، ذهن و بدن دو جنبه مختلف یک پدیده بیولوژیک هستند. اسپینوزا شبیه من فکر میکرد. او هم گفته بود که ذهن بیرون از بدن وجود ندارد.
من در کتاب آخر خود "در جستجوی اسپینوزا" در باره این دانشمند که واکسن ضد هیجان Antipassion را کشف کرده است، صحبت کردهام. او فردی دانشمند است. اینکه او قرنها پیش از نظر ذهنی به نوروبیولوژی امروز نزدیک بوده، بسیار جالب است. همچنین او توانسته است بر اساس همان نگرش، دیدگاههای ارزشمندی را برای زندگی کردن و بنا نمودن یک جامعه ایدهآل ارائه کند.
اسپینوزا معتقد بود؛ برای داشتن یک زندگی و جامعه ایدهال باید احساسات شیرین و مثبت را جایگزین احساسات بد و منفی کنیم.
من به تأثیر احساسات روی تصمیمگیری بسیار علاقمند هستم. اینکه همدلی، شرمندگی یا غرور چه تأثیری روی تصمیمگیری یک انسان میگذارد، نیاز به مطالعه، تحقیق و آزمایش بسیار با همکاری و کمک همه جانبه دانشمندان انسان شناسان و جامعه شناس دارد.
به نظر من حیوانات هم به نوعی خودآگاهی دارند. البته خودآگاهی حیوانات، بسیار ساده است. به عبارتی شکل سادهای ازخوداگاهی را میتوان در آنها دید. چرا که مفهوم گستردهتر و پیچیده "خودآگاهی" به شکلی که ما انسانها آن را میشناسیم، نیازمند حافظهای قدرتمند از سرگذشت انسان است.
به طور کلی، میتوان گفت که شناخت "احساسات" انسان بهترین راه درمان،دردهای روانی او خواهد بود. چرا که اختلالات احساسی ریشه عمده بیماریهای روانی افراد است. من تردید ندارم که در آینده بر اساس تحقیقات امروز، درمانهای بهتری برای بیماریهای شناخته شده، خواهیم یافت.