ما بارها با الکساندر پین گفتگو کردهایم. و هر بار این کارگردان در حرفهایش بیش از هر چیز به لولیکشن آثارش اهمیت میداد و در این باره حرفهای متنوعی میگفت. اولین گفتگوی گاردین با او بعد از ساختن فیلم به یاد ماندنی "درباره اشمیت"محصول 2002 شکل گرفت و آخرینش در بارهی فیلم مستقل اما موفق نبراسکار محصول 2013 ،که در ذیل میخوانید:
- شما در نبراسکا رشد کردهاید و این چهارمین فیلمتان است پس از ریشهشهر، انتخابات و درباره اشمیت که لوکیشن آن بازهم نبراسکا است. در اصطلاح عامیانه شما چه چیز خاصی در بارهی این شهر میدانید که دیگران نمی دانند. در این باره برایمان میگوئید؟
من فیلمسازی در نبراسکا را دوست دارم. داستان نبراسکا روایتی بود که تماما میدانستم. بقیهی آمریکاییها این ایالت را فقط محلی برای رانندگی و پرواز میشناسند.چرا که نبراسکا بزرگراههای تخت و صافی دارد.من در اوماها رشد کردم.جایی که به آن به قول معروف پاریس نبراسکا میگویند. در واقع من روح و قلب این شهر را میشناسم و دوستدارم داستانهایم در این محل تعریف شوند.
- یعنی برای شما مهم است که فقط در نبراسکا کار کنید و کل نقشه را بدین شهر اختصاص دهید؟
نه اصلا اینگونه فکر نمیکنم.بحث تعصب نیست.من نبراسکا و محیط آنرا میشناسم و به من یاد دادهاند که به لوکیشن فیلم بسیار اهمیت بدهم.من این نصیحت را در فیلمهای دیگرم به کار بستم و نتیجه گرفتم.شما تاحالا از وودی آلن پرسیدهاید که چرا 30 سال از عمر فیلمسازیاش را فقط در نیویورک کار کردهاست؟ مهم علایق قلبی است. اما خب ممکن است من دوباره به اوهایو بروم و یا به هونولولو ( اشاره به ساخت فیلم فرزندان) ولی وقتی بخواهم فیلم جمع و جور بسازم در خانهام خواهم ساخت یعنی در نبراسکا.
- در نبراسکا که شرح وقایع زندگی چند روز از زندگی یک پدر و پسر هست، شرح ماجرا از مونتانا شروع میشود تا به نبراسکا برسد. به نظر میآید از این سفرهای جادهای در روایت سینمایی لذت میبرید؟ در "درباره اشمیت" نیز ما همین روند را میبینیم. و البته آن سکوتهای خاص در حین سفر و همچنین رگههای طنز گاها سیاهی که در گفتگوها شاهد هستیم.
بله. دقیقا و من به عمد اینکار را میکنم . من عاشق سینمای پرتحرک هستم حتی اگر فیلم هایم گفتگوهای کمی داشته باشند.درست مثل فیلمهای چاپلین. با اینهمه باید در این کار توازن را رعایت کرد. نبراسکا یا در باره اشمیت اگرچه میتواند یک کمدی درام جادهای باشد اما من تابع قوانین ژانر نمیمانم.
ممکن است در دیالوگها کمی سکون وارد کنم، اما دوست دارم فیلمهایم کند نباشند. سفر خودش سرشار از حرکت است و وقتی داستانتان در جاده شکل میگیرد، پس سرعت یکی از فاکتورهای پیشبرندهی شمااست.منظورم از سرعت رانندگی دیوانه وار هنرپیشه نیست.سرعت شکل گیری داستانکها و باور پذیر شدن کاراکترهااست که مهم است.
- اصلا چطور شد نبراسکا را سیاه و سفید ساختید؟آیا استودیو مشکلی با این قضیه نداشت؟
باید بگویم که همه با این شیوه مشکل داشتند و مخالف من بودند..اصلا همه به من نصیحت می کردند که این کار را نکنم اما من تصمیمم را گرفته بودم که نبراسکار را سیاه و سفید بسازم.خیلیها وقتی میفهمیدند که قرار است این فیلم سیاه سفید فیلمبرداری شود از در دیگر استودیو خارج میشدند و پشت سرشان را هم نگاه نمیکردند.فقط دو نفر موافق این موضوع بودند.یکی خودم به عنوان کارگردان و دیگری فیدون پاپامیشل مدیر فیلمبرداری پروژه. برای همین نبراسکا با یک بودجه محدود و تقریبا مستقل شکل گرفت.
- کمی بیشتر برایمان توضیح دهید.چه شکلی در نظرتان بود که اصرار بر سیاه و سفید بودن نبراسکا داشتید؟
تقریبا 90 درصد فیلم هایی که من به عنوان کارگردان دیدم و نظرم در باره شان عالی است و می توانم بگویم حتی از آنها شدیدا تاثیر گرفتم سیاه و سفید هستند. سینماهای دیگر عمده تبلیغات به شمار می روند. در سینمای رنگی همه چیز تبلیغات است. آیا تاکنون کسی به شما گفته که "فهرست شیندلر" و یا "گاو خشمگین" را فقط به خاطر سیاه و سفید بودنشان تماشا کرده است؟ این غیرممکن است.من به عنوان یک کارگردانی که از 50 سالگی گذشته و کارنامهای هرچند اندک برای خودش ساخته، دوست داشتم فیلم سیاه و سفید را نیز تجریه کنم.
- حالا که به سن و سال و کارنامه حرفه ای خودتان اشاره کردید، بد نیست در باره ی الگوهای خود و یا فیلمهایی که شمارا تحت تاثیر قرار دادند نیز برایمان بگوئید.
اولین فیلم برای من عصر جدید چاپلین است.برای من او قلهی سینمااست. بعد از او باید از بونوئل نام ببرم. هفت سامورایی کوروساوا انتخاب دیگر من است. خوب بد زشت اثر سرجیو لئونه، قسمت دوم پدر خواندهی کاپولا، هشت و نیم فلینی و چند فیلم دیگر آثار محبوب من هستند. من مدام این فیلمها را دیدهام و لذت بردم. اینها فیلمهایی بودند که من در زمان مدرسه و بعدا در کالج با آنها آشنا شدم و شدیدا من را به سمت سینما هل دادند.