محب اهری میگوید نخستین باری که فهمید سرطان دارد سال 71بود که تومور سرطانی در ناحیه گردنش دیده شد و تحت درمان قرار گرفت. بعد از آن در زمستان 2سال پیش بار دیگر پایش دچار مشکل شد که با جراحی و شیمی درمانی برای مدت کوتاهی تومور از بین رفت اما پس از 6 ماه سلولهای سرطانی در ریه، شکم و گردن او دوباره دیده شدند و این مرد امیدوار در زمانی حدود یکونیم سال برای سومین بار پشت بیماری سرطان را به خاک رساند. موضوع تلاش حسین محباهری برای شکست دادن یکی از صعبالعلاجترین بیماریها که بسیاری حتی از شنیدن نامش هم واهمه دارند بهانهای شد تا او را مهمان صفحهمان کنیم. البته محب اهری با همان ویژگیهای خاصش یک غافلگیری خاص هم برایمان داشت و با دوست صمیمیاش عباس محبی یا همان «جانعلی» برنامههای طنز جنگ هفته و... به محل گفتوگو آمد؛ آن هم با موتورسیکلت!
- برای خیلی از ما سرطان یک غول ترسناک است که انگار قصدی جز به زانو درآوردن ما ندارد اما شما که سالها با این بیماری کلنجار رفتهاید چه تعریفی از آن دارید؟
حسین محب اهری: ببینید سرطان مثل هر بیماری دیگری است مثل سرماخوردگی، میگرن و... . هر کسی ممکن است گرفتارش شود، منتها وقتی بیماری سرطان به سراغ آدم میآید کمی بیشتر از برخی بیماریها با بدن انسان کلنجار میرود. مهم این است که شما میخواهید به این کلنجار ادامه دهید یا نه. من میخواستم. من الان 20سال است دارم تلاش میکنم شکستاش دهم و تا الان هم زور من بیشتر بوده تا ببینیم در آینده چه میشود.
- خوب است که کمی درباره همین تجربهتان صحبت کنید؛ اینکه چطور میشود با آن مقابله کرد؟
محب اهری: اول اینکه آنهایی که این بیماری را دارند تازگی زندگی را در خودشان زنده نگه دارند. اگر شما نسبت به زندگی بیتفاوت و بیعلاقه باشید، بیماری مثل دشمنی خواهد بود که به سرزمینی حمله کرده و سربازها نمیخواهند با آن مقابله کنند و قاعدتا در مقابل دشمن شکست میخورند. اگر انگیزه زندگی کردن نداشته باشید سرطان به نابودی شما سرعت میبخشد اما اگر انگیزه داشته باشید بدن شما با کمک دارو چنان دفاع میکند که بیماری را شکست میدهد.
- از نظر شما انگیزههای زندگی چه چیزهایی میتواند باشد؟
محب اهری: انگیزههای زندگی یعنی اینکه شما نسبت به اطرافیانتان بیتفاوت نباشید. نخستین انگیزه مسئولیتپذیر بودن است؛ یعنی اگر پدر خانواده هستید برای شما مهم باشد که فرزندانتان به سر و سامان برسند، برای همسرتان زندگی خوبی فراهم کنید، از پدر و مادرتان نگهداری و دل آنها را شاد کنید و... هر کس باید این مسئولیتها را مرور کند و به اهمیت آن واقف باشد. مرور مسئولیتها مثل هوا برای تنفس به زندگی انگیزه میبخشد. بدانید که شما تنها برای خودتان زندگی نمیکنید و آدمهای زیادی هستند که با لحظه لحظه زندگی شما خوشحال هستند. همه اینها به شما و نیروهای دفاعی بدنتان قوت میدهد تا با بیشترین نیرو آماده مبارزه شوید.
- برخی اما مسئولیتها را از سر خود باز میکنند، مثلا میگویند من که پسرم را داماد کردهام یا دخترم را عروس کردهام، پس مسئولیت خاصی ندارم.
محب اهری: این طرز فکر را قبول ندارم. همیشه در اطراف ما آدمهایی هستند که اگر دقیق شویم میبینیم که نسبت به آنها مسئولیت داریم. دومین انگیزه زندگی من اهمیت دادن به کارها و اهدافم بوده است. من کارهایی در ذهن دارم که حتما باید آنها را انجام دهم و به هر شکلی برای رسیدن به اهدافم تلاش میکنم. بارها برای من پیش آمده که از جلسه شیمیدرمانی مستقیم به سر برنامه رفتهام و هیچکس باور نمیکرد. من مصر بودم که کارهایم را انجام دهم.
محبی: توجه حسین به این موضوع برای خود من یک درس بزرگ بود. مثلا در اوج بیماری، تئاتر، نویسندگی و بازیگری را رها نکرد و مدام با انگیزه همه کارهایش را انجام میداد. در این مورد نوع زندگی کردنش بینظیر بود.
محب اهری: سومین مورد، توجه به این موضوع است که خداوند به شما نعمتهایی داده که برای شما عادی شده و معمولا آنها را فراموش میکنید؛ نعمتهایی مثل اینکه خداوند ما را بهوجود آورده، اعضای بدن ما را به ما اهدا کرده، نعمتهایی مثل فکر کردن، طبیعت و... . اگر کسی این الطاف خداوند را درک کند آن وقت چطور دلش میآید از داشتن این نعمتها چشمپوشی کند. من بهخودم میگفتم قرار است بهار بیاید و طبیعت دگرگون شود، نمیتوانم از دیدن آن چشمپوشی کنم، این نعمتهای خداوند برای من خیلی مهم است و دلم نمیخواهد که به این فکر کنم که نباشم و از این نعمتها محروم شوم. این باور در من وجود دارد که خداوند هر وقت که زمانش باشد من را از دنیا خواهد برد و همه ما روزی به مرگ دچار میشویم و اگر خدا نخواهد برگی از درخت جدا نمیشود و من باید براساس دستور خداوند زندگیام را بکنم، مسئولیتهایم را بر دوش بکشم و کارهایم را انجام دهم و البته در کنار آن باید درد را هم تحمل کنم.
- آیا طی این مدت دیدگاهتان نسبت به زندگی تغییر نکرد؟
محب اهری: من بعد از هر مرحله از جراحیها و شیمیدرمانی زندگی را به قول سینماییها کلوزآپتر(بستهتر) میبینم و ذرهبین دیدگاه من قویتر میشود. این بدین معنی است که همهچیز برایم مهمتر میشود. آنچه من الان در برگ یک درخت میبینم همان چیزی نیست که 10سال پیش میدیدم. من الان طرح و رنگ آن را با دقت بیشتری نگاه کرده و عطر آن را با عمق جان استشمام میکنم.
محبی: ببخشید میان کلامتان میگویم؛ من چند وقت پیش حسینآقا را دیدم و سر تمرین تئاتر، دوستان سراغش را گرفتند؛ گفتم بچهها حسین فیلسوف شده، حکمتی که من الان در بیان، دیدگاه و کلامش میبینم 5سال پیش نمیدیدم.
محب اهری:من الان صداها را دقیقتر میشنوم، درحالیکه قبلا خیلی چیزها را نمیشنیدم. الان زندگی برای من فوقالعاده ارزشمندتر، گرانبهاتر، امیدوارانهتر و لذتبخشتر شده و چیزهای خوب آن برایم جلوه بیشتری دارد و البته سعی خودم را میکنم که از چیزهایی که خوب نیستند گذر کنم و گرفتار آنها نشوم.
- نگران نیستید که سرطان دوباره برگردد؟
چون کارهای نیستم. آن کسی که مرا بهوجود آورده در مورد آینده من نیز میتواند برنامهریزی کند. من 63 سال این مسیر را همینگونه طی کردهام و در این مدت به مواردی برخوردهام که برخی از آنها اعجابآور بوده است.
- الان بعضیها آرزوی زندگی مدرن را دارند اما بعضیها میگویند کاشکی همهچیزمثل قدیم همانقدر ساده و سالم بود. شما الان طرفدار کدام دستهاید.
محب اهری: طبیعتا قبلا تراکم جمعیت این اندازه نبود. همین تهران در سال1342 حدود 1/5میلیون نفر جمعیت داشته و این بدین معنی است که طی این سالها جمعیت 10برابر شده است. تکنولوژی در دوران معاصر موجب شده شما مسائل زندگیتان را در فرصت کمتری حل کنید. وسایل الکترونیکی آشپزخانه، تلفن و موبایل، کامپیوتر و اینترنت، شبکههای مختلف تلویزیون و رادیو، بازیهای دیجیتالی، که بهزودی بچههای ما را دیوانه خواهد کرد، همه و همه سبک زندگیکردن ما را تغییر داده است. این روزها همه جا در دست بچههای کوچک موبایل، تبلت و یا وسیلهای دیجیتال میبینید که با آنها مشغول بازی هستند و اصلا کاری به این ندارند که مهمانی که برایشان آمده چه نسبتی با آنها دارد. ساعتهای متمادی به شکل نامناسب مینشینند و چشمشان مدام بر صفحه بازیشان دوخته شده، تحرک بدنی ندارند و با دستهای خود کاری انجام نمیدهند و خطر مشکلات جسمی ناشی از این نوع رفتار آنها را تهدید میکند. از آن مهمتر، حصاری است که این نوع بازیها به دور ذهن این کودکان میکشد و اجازه تخیل و ایدهپردازی را از آنها میگیرد. اگرچه این بچهها در انجام این نوع بازیها مهارت مطلوبی پیدا میکنند اما ریشه خیالپردازیهای هدفمند در این بچهها خشکیده میشود. به همین دلیل است که دایی امروزی با دایی 40سال پیش که هنگام ورودش به منزل، بچهها با دویدن به استقبالش میرفتند و از سر و کولش بالا میرفتند فرق دارد و عموی امروزی را نمیتوان با عموی گذشته که وقتی میآمد بچهها او را دوره میکردند و میگفتند چی آوردی برایمان و با صدای چی! مقایسه کرد. عمو بهدلیل رفتوآمد و ارتباط است که عمو میشود و اگر این ارتباط به این سرعت کمرنگ شود عمو و دایی مفهوم خود را از دست میدهند و با مرد همسایه که گهگاهی او را میبینیم تفاوتی نخواهد داشت. جنون کودکان و کشتار در مدارس دنیای غرب، ریشه در همین بازیهای کامپیوتری و بیارتباطیهای خانوادگی و دوستانه دارد. من از این میترسم که با این روند، ما 20سال دیگر به روز آنها بیفتیم.
- آقای محبی نظر شما در مورد توسعه تکنولوژی در جامعه چیست؟
محبی: از نظر من نماد تکنولوژی و پیشرفت قرن حاضر ماشین ها هستند که امروز همه انسانهای جهان در استفاده از خودرو به اشتباه خودشان اعتراف کردهاند اما کمپانیها و مافیای خودروسازی نمیگذارند آدمهای متفکر به انتقاد و اصلاح بپردازند و راه و چاه ارائه دهند. من واپسگرا نیستم و از سرعت و رفاه استقبال میکنم اما مخالف از بین بردن طبیعت به قیمت بهدست آوردن سرعت و رفاه هستم. ببینید، بهعنوان مثال در دهه40 زمینهای شمال ایران بکر و دستنخورده بود اما آنچه باعث شد دسترسی به این زمینها آسان شود خودرو است که موجبات تخریب جنگلها و طبیعت را هم فراهم کرده است. اتفاقا مطلبی در همین روزنامه همشهری شما مطالعه کردم که در آن آمده بود جاهایی در سوئیس، نروژ، فرانسه و آمریکا وجود دارد که به هیچ وجه اجازه ورود خودرو به آن منطقه داده نمیشود؛ یعنی تکنولوژی تا مرز روستا راه پیدا کرده و شما برای ورود به روستا باید اتومبیل خود را در مرز آن پارک کنید و با پای پیاده وارد حوزه استحفاظی شوید.
- پس مهمتر از رشد تکنولوژی برخورد آدمها و نحوه استفاده آنان از آن است.
محبی: من خودم روستازاده هستم و میدانم که در ایران ما اگر کسی از خارج از روستا به آن داخل شود، جو حاکم بر روستا و روستاییان او را مجبور میکند که طبق قوانین روستا زندگی کند. مثلا شما اجازه ندارید آسایش روستا و یا همسایگان در آن روستا را به هم بریزید چون به شما گوشزد میکنند و اخطار میدهند و ممکن است شما را از روستا اخراج کنند. اما همان فرد روستایی که من نوعی باشم، به شهر میآیم و همسایه شما میشوم، سر و صدا میکنم، آسانسور را خراب میکنم، ماشین را دوبله پارک میکنم، در ترافیک مزاحمت ایجاد میکنم و... . برای اینکه فرهنگ شهرنشینی را نمیدانم و برایم هم جا نیفتاده است. همین تلاقی فرهنگهاست که تهران را به این روز انداخته که هرکس ساز خودش را بزند. صفحه آخر همشهری معمولا حاوی تصاویری انتقادآمیز از رفتار ما در جامعه است که من به مسئول روزنامه تبریک میگویم چون نکات خوبی را گوشزد میکند. اگر عکسهای زلزله بوئینزهرا در بیش از 50سال پیش را ببینید و با عکسهای زلزله اخیر که در شمال غرب کشور آمد مقایسه کنید میبینید که در زلزله بوئینزهرا پس از تلاش برای نجات انسانها تا آنجا که امکان داشت احشام و چهار پایان را از زیر آوار نجات میدادند. من عکسهای زلزله اخیر را که دیدم فقط سمند و پراید و پژو از زیر خاک بیرون میآوردند. ما خودمان محیطزیست را به این روز انداختهایم. من بسیار طرفدار محیطزیست هستم. الان چند سالی است که با خودم قهر کردهام و به آبادیمان نمیروم. دلیلش هم این است که نمیخواهم خاطرات و تصاویری که از گذشته روستا در ذهن دارم از بین برود. حتی شنیدهام که در ایام عید نوروز ترافیک موجود در برخی از روستاها از تهران بیشتر است، این روستا دیگر روستا نمیشود!
- محب اهری:خب مردم چه کار کنند؟ به روستایشان نروند؟
محبی: نمیگویم نروند ولی کمی مراعات فضای روستای خودشان را بکنند. نروند در باغ و باغچهها و لابهلای درختها. برخی مردم به هیچچیز توجه نمیکنند، اگر کسی جلودارشان نباشد در مزرعه گندم و جو هم ماشین پارک میکنند.