همشهری آنلاین- مهدی تهرانی: سینمایی نویس‌های هم‌عصرش می‌گفتند: تمام سینما مال اوست! هموطنانش به او "سرآلفرد هیچکاک" می‌گویند. در اروپا و آمریکا با لقب "مستر هیچ" شناخته می‌شود. اما فارغ از تمام القاب؛ هیچکاک بخشی جداناشدنی از تاریخ سینمااست.

آلفرد هیچکاک

"پیرمرد فربه و بداخم انگلیسی در 29 آوریل 1980 در سن 81 سالگی مرد و هم خودش را راحت کرد و هم دوروبری‌هایش را. چقدر خوب است که او مرده؛ چون حداقل می‌توانیم یکبار هم که شده به او حمله کنیم؛ اصلا من برای این به او می‌تازم چون او مرده وگرنه الان حرف‌هایم درباره او چیز دیگری بود... "

نقل قول بالا مربوط به "اورسن ولز" است؛ او چند هفته بعد از درگذشت آلفرد هیچکاک در مراسمی در سالن‌شهرداری لس‌آنجلس جملات فوق را درباره او ایراد کرد و همه را خنداند و دست بر قضا خودش هم 5 سال بعد درگذشت.

تصویری که ولز از هیچکاک داده (البته اگر ولز و طنزپردازی‌ها و سخنوری‌های با نمک او را نشناسیم) در نگاه اول بیرحمانه است اما حقیقت دارد.

به طور قطع هیچکاکی در عصر ما وجود ندارد و نمی‌تواند باشد. او اهریمنی بود بدهیبت و یا فرشته‌ای بود نیکو خصال. همین 2 تعریف به نسبت 75 به 25 از او در کتاب‌ها مانده.

تعامل او با دیگران و دیگران با او و فیدبک همین رفتار شناختی‌ها باعث شد هیچکاک حداقل از اوایل 1950 در 50 سالگی به چنین یال و کوپالی برسد که اورسن‌ولز فقید که حداقل 2 برابر هیچکاک فربه، هیکل داشت چنین نقل قولی از او بکند.

برای ما که 10 ساله بودیم و آخرین کار او توطئه خانوادگی Family plot محصول 1976‌ را می‌دیدیم؛ مسلما هیچکاک را با نوارهای ویدئویی شناختیم و کتاب‌های تروفو که درباره او نوشته بود.

به هر حال بخت با ما یار بود. برای قدیمی‌ترها که حسابی با دیدن فیلم‌های دوبله شده  هیچکاک در سینماهای خودمان  کیفور شده‌اند بحثی ندارم و شاید کمی غبطه شامل حال شود ولی برای نسل سوم ما؛ که علاقه‌مند است به سینما؛ شناختن هیچکاک و مرور آثارش کاری است واجب که البته وظیفه نیست.

هیچکاک در دوره‌ فیلمسازی‌اش در انگلستان آن کارگردان خشن به زعم هالیوود نشینان نیست و اصلا تازه واردی بوده که سر ضرب هم به سر صحنه فیلمسازی نیامده. یعنی اول آمده شوخی‌نویس بین حلقه‌های فیلم شده (سینمای صامت)‌ بعد دیالوگ‌ها را نوشته، دستیاری کرده و سر آخر در حدود سال‌های 1921 به بعد یا سناریست اصلی فیلم بوده و یا این‌که نقش دستیار اول کارگردان را داشته.

 فیلم‌هایی مانند «همیشه به همسرتان بگویید( »محصول 1921)‌ شماره سیزده (محصول 1922)‌، زن به زن (محصول 1922)‌، سایه سفید، سقوط زن پرهیزگار (هر دو فیلم محصول 1923)‌ ماجرای پرشور (1924)‌ و رذل (1925)‌ دراین‌ رده هستند.

آغاز کار او در مقام کارگردان در سینمای انگلستان از 1925 آغاز و تا 1939 پایان می‌یابد که دوران مهاجرت نوابغ سینمای اروپا به سوی سینمای آمریکا به وقوع می‌پیوندد و هیچکاک از سال 1940 با ساخت «ربه کا» و در 1976 با فیلم «توطئه خانوادگی» کارنامه دوران کاری و حرفه‌ای‌اش را در آمریکا کامل می‌کند.

در این نوشتار به 4 کار او که تماما مربوط به دوران کار اولیه‌اش (انگلستان)‌ است پرداخته‌ام. آثاری که اگر چه پختگی دیگر فیلم‌های هالیوودی او را ندارد اما سرشار از ذهن ریاضی! هیچکاکی است.

اگر می خواهید وزن هیچکاک و استادی‌اش در سوسپانس و تعلیق را بدانید به یادداشت دیگری از نگارنده در ذیل مراجعه کنید که کلا در باره همین موضوع است. زندگینامه هیچکاک نیز در فیلمی با عنوان خودش در سال 2012 ساخته شد که نقد آن و مجموعه تصاویرش را نیز می توانید در لینک‌های پائین ببینید.

به هرروی وزن و کارنامه حرفه‌ای سینمایی و تلویزیونی هیچکاک هنوز که هنوز است آنقدر کلان و سنگین جلوه‌گری می‌کند که هیچکس نمی‌تواند کلاهش را برای احترام به «مستر هیچ( »لقب او در آمریکا)‌ از سر برندارد. او در کارنامه حرفه‌ای‌اش 66 فیلم در مقام کارگردان، 27 فیلم در مقام تهیه‌کننده، 35 فیلم به عنوان هنرپیشه (افتخاری)‌ و بیش از 70 اثر در مقام نویسنده به ثبت رسانیده است.

مردی که زیاد می‌دانست/ The man who Knew too much

پیتر لوره در مردی که زیاد می دانست ساخته آلفرد هیچکاک محصول ۱۹۳۵

کارگردان: آلفرد هیچکاک/فیلمنامه: چارلز بنت، دی بی ویندهام لوئیس/فیلمبردار: کورت کورانت/تدوین: سنت بسی. استیوارت/موسیقی: آرتور بنجامین، لوئیس له‌وی/ طراحان دکور: آلفرد یانگ و پیتر پراد/تهیه‌کنندگان: مایکل بالکن و آیو مونتاگ/ زمان: 74 دقیقه/محصول: گامونت بریتیش/محصول 1935، اکران آمریکا: 15 آوریل 1935

بازیگران:لسلی‌ بنکز (باب لارنس)؛ادنابست (جیل لارنس)؛پیتر لوره (آلوت)و فرانک وسپر (رامون لوین)

مردی که زیاد می‌دانست یک ورسیون آمریکایی هم دارد که هیچکاک آن را درسال 1956 یعنی تقریبا 30 سال پس از نسخه اصلی و انگلیسی‌اش ساخت که اتفاقا اثر خوبی هم از کار در آمده اما چیز جدیدی نسبت به نسخه اصلی ندارد.

دهکده کوچک و زمستانی «سنت موریس» واقع در سوئیس پذیرای توریست‌های همیشگی‌ است و کل منطقه درآسایش و آرامش قرار دارد. یک خانواده ثروتمند انگلیسی به طور اتفاقی شاهد از پای در آمدن یک توریست هستند که در واقع «مامور مخفی» است. او از آنها می‌خواهد که یک پیام فوق سری را به مسوولان امنیتی برساند تا هر کاری که می‌توانند انجام دهند. قضیه از این قرار است که ماموران نفوذی می‌خواهند یک سیاستمدار مهم و خارجی را در «آلبرت‌هال» لندن، مورد سوءقصد قرار دهند. اما دختر این خانواده گروگان اعضای سوءقصد کننده قرار می‌گیرد و در نهایت زن و شوهر پا به پای اخلالگران نفوذی و در پی دختر ربوده و گروگان گرفته‌شان تا لندن می‌آیند و در «آلبرت هال» بالاخره موفق می‌شوند جاسوسان را در انجام کارشان ناموفق نمایند...

مردی که زیاد می‌دانست اگرچه جزو بهترین آثار هیچکاک محسوب نمی‌شود اما حداقل به عنوان فیلمی که تزریق سوسپانس در لابه‌لای داستانش بسیار منطقی انجام گرفته در خور ستایش است.

فیلم نسبت به زمان استاندارد حال حاضر که حدود 90 دقیقه است؛ 15 دقیقه کمتر است. ضمن این که بعضی سکانس‌ها کشدار (سنت مورتیس)‌ و بعضی صحنه‌ها طولانی از کار در آمدند اما شاهکار هیچکاک در همان «آلبرت هال» رخ می‌دهد. از وقتی که زوج وارد سالن می‌شوند تا هنگامی که ضارب را شناسایی می‌کنند و او در انجام ترور ناموفق می‌ماند واقعا سرشار ازتعلیق از کار در آمده و نفس تماشاگر را در سینه حبس می‌کند.

با این حال «مردی که زیاد می‌دانست» موفق‌ترین فیلم هیچکاک در انگلستان است. ضمن این که این فیلم اکران آمریکایی هم داشت و در 15 آوریل سال 1935 در آنجا به اکران سراسری رسید و تقریبا موفق هم بود. هیچکاک در مصاحبه با تروفو گفته بود که اصل ماجرا را قبلا شنیده بود. یعنی یک چیزی قبلا درهمین سطح اتفاق افتاده بود که روزنامه‌نگارها به آن واقعه «محاصره خیابان سیدنی» می‌گفتند و زمان این رخداد 1910 بوده است.

جایی که چند خرابکار بین المللی و از جمله روس‌ها به دام افتاده بودند و پلیس لندن دست از پا درازتر و با لب و لوچه‌ آویزان نمی‌توانست افرادی که به عنوان اخلال‌گر و جاسوس در خانه‌ای در خیابان سیدنی پناه گرفته بودند را دستگیر کند چرا که طبق قانون پلیس لندن اجازه حمل سلاح نداشت. هیچکاک در فیلمش نیز برای نشان دادن همین صحنه‌ها طبق گفته خودش با سانسور و اداره‌ آن مشکلات بسیاری پیدا کرد. ضمن این که هیچکاک از بازی «پیتر لوره» رضایت بسیار داشت و او را بعد از فیلم«M» برای بازی در «مردی که زیاد می دانست» دعوت کرد.

و در پایان این که به زعم ساختن یک ورسیون جدید از این داستان خود هیچکاک ورسیون اصلی را بسیار دوست داشت و حتی ساخت دوباره آن را دلیل این تعلق خاطر می‌دانست.

سی‌ونه پله/ The 39 Steps

۳۹ پله/آلفرد هیچکاک/۱۹۳۵

کارگردان:‌ آلفرد هیچکاک/نویسندگان فیلمنامه: چارلز بنت، آلماره ویل/رمان: جان باکن/فیلمبردار: برنارد ناولز/تدوین: درک توئیست/موسیقی: لوئیس له‌وی/طراحان دکور: اتو ورون دوف، آلبرت جولیون/تهیه‌کنندگان: مایکل بالکن، آیو مونتاگ/زمان: 87 دقیقه/محصول: گامونت بریتیش/محصول 1935، ‌اکران آمریکا: اول اوت

بازیگران:مدلن کارول (پاولد)/رابرت دونات (ریچارد هنی)/گادفری ترل (پروفسور جوردن) و لوسی مینهام (آنابلا)

آلفرد هیچکاک در بسیاری از گفتگوهایش اعلام می‌کرد که نسبت به شاهکارهای ادبی احترام ویژه‌ای قائل است. او جان باکن و یکی دو اثرش مانند (گرین منتل)‌ را بسیار می‌ستود، از این رو بودکه داستان 39 پله او را برای ساخت فیلم انتخاب کرد و در گفتگوهایش با «تروفو» نیز به این مهم اشاره کرده است.

کاراکتر اصلی ماجرا یک جوان کانادایی تبار است. او در منزلش با زنی چاقوخورده و کشته شده مواجه می‌شود و در حالی که تمام شواهد علیه اوست مجبور است فکری به حال زار خود بکند. او که «ریچارد هنی» نام دارد عاملان قتل را تا اسکاتلند تعقیب می‌کند و در این راه مدام پایش به مخاطرات جدیدتری باز می‌شود و بیش‌تر در معرض اتهام قرار می‌گیرد. از یک طرف پلیس به او مظنون است و از سویی دیگر جاسوسان می‌خواهند او را دراز کنند. زن جوان پیش از مرگ از وجود منطقه‌ای در اسکاتلند خبر داده بود و این که سازمان جاسوسی 39 پله در آن نقطه ممکن است تجمع داشته باشند... .

39 پله یک تریلر جنایی است و داستانی است که هیچکاک در روایت آن استادی تام و تمام دارد. اکران فیلم در آمریکا موفقیت فراوان داشت و حتی از «مردی که زیاد می‌دانست» هم بهتر بود.

تنوع ماجراها، تداخل منطقی آنها، هوچی‌گری کاراکترها و ایجاد فضای طنز در سکانس‌های تعقیب و گریز و باز هم همان مقوله سوسپانس هیچکاکی باعث شد تا این فیلم 87 دقیقه‌ای اثری دلچسب از کار درآید و شخصیت‌پردازی هیچکاک در «39 پله» به نظر می‌رسد به منتهی درجه رسیده است.

"ریچارد هنی" اگرچه کاراکتر قهرمان فیلم است و به خوبی به تماشاگر نمایانده می‌شود و پردازش کاراکترش تمام و کمال است، اما از دیگران نیز هیچکاک غافل نشده حتی مثلا کاراکتر "دهقان و همسرش" و آقای "حافظه" به بهترین نحوی با پردازش کاراکترشان به روند شکل‌گیری داستان مساعدت بهینه می‌نماید.

در نظر داشته باشید ما به عنوان تماشاگر مثلا از آقای "حافظه" دل خوشی نداریم و اصلا اعتماد به او نداریم، اما در همین حین که ریچارد هنی و آقای حافظه بازی موش و گربه راه انداخته‌اند درمی‌یابیم که او آدمی است که "وجدان حرفه‌ای" دارد. برای همین است که وقتی به او شلیک می‌کنند و در حال مرگ است با همان سوسپانس هیچکاکی می‌بینیم که ماجرا را در آخرین لحظه برای پلیس در چند جمله توضیح می‌دهد و "هنی" تبرئه می‌شود.

خرابکاری/ Sabotage

خرابکاری/آلفردهیچکاک/۱۹۳۷

کارگردان: آلفرد هیچکاک/فیلمنامه: چارلز بنت/رمان: جوزف کنراد/اقتباس: آلماره ویل/فیلمبردار: برنارد ناولز/تدوین: چارلز فرند/موسیقی: لوئیس له‌وی/طراحان دکور: اتودرن دورت، آلبرت جولیون/تهیه‌کنندگان: مایکل بالکن، آیو مونتاگ/زمان: 77 دقیقه/محصول: گامونت بریتیش/محصول 1936، اکران آمریکا: 11 ژانویه 1937

بازیگران: سیلویا سیدنی (سیلویا ورلاک)‌، اسکار هومولکا (شوهر سیلویا)‌، دزموند تستر (برادر سیلویا)‌ و جان لودر (تد، کارآگاه)

خرابکاری، اثری شاخص برای هیچکاک به شمار می‌آید، اما به اذعان خودش یکی دو اشتباه فاحش دارد. هیچکاک همواره از این یکی دو اشتباه دلگیر بود و آرزو داشت که این اتفاقات رخ نمی‌داد.

اصلی‌ترین و مهم‌ترین اشتباه همانا منفجر شدن بمب در دستان برادر کوچک سیلویا در اتوبوس بود و دیگری اشتباه در انتخاب بازیگر نقش شوهر سیلویا. اسکار هومولکا به زعم این که بازیگر قابلی بود، اما به لحاظ فتوتیپ هرگز مناسب نقش ورلاک نبود.

برق لندن بر اثر یک سری اقدامات خرابکارانه به کل قطع می‌شود؛ کسی که این اقدام را سرپرستی کرده کسی نیست جز مدیر جنتلمن‌مآب یک سینما که علی‌الظاهر تا حالا مورچه‌ای را هم زیر پا له نکرده و همراه همسر وفادار و برادر نوجوان او زندگی آرام و به ظاهر سعادتمندانه‌ای را می‌گذرانند؛ اما رخداد بعدی خرابکارانه پته او را روی آب می‌ریزد.

اتفاقی ناخوشایند که در طی آن مدیر سینما دستور می‌گیرد که بمبی را در متروی لندن منفجر کند. بمب را برادر نوجوان همسر ورلاک حمل می‌کند و در هنگامی که در اتوبوس نشسته با بمب منفجر شده و نوجوان به همراه تعدادی دیگر کشته می‌شوند. «سیلویا» که بر اثر این رخداد شدیدا به هم ریخته به همسرش مظنون می‌شود و در یک گیر و دار او را با چاقوی غذاخوری می‌کشد و فرار می‌کند... .

"خرابکاری" به دلیل همان اشتباهات گفته شده از سوی هیچکاک اما باز هم از کارهای مورد علاقه او بوده است. به اعتقاد هیچکاک می‌شد اوج سوسپانس را در سکانس حمل بمب توسط پسرک به فیلم تزریق کرد. بدون این که نیازی باشد که صحنه انفجار نشان داده شود.

دیگر این که پایان فیلم با وجود کشته شدن پسرک نوجوان (برادر سیلویا)‌ کمی تا قسمتی خوش است. چراکه بر اثر اتفاقی ناخواسته و انفجاری تصادفی صحنه جنایت به گونه‌ای می‌شود که سیلویا از هر اتهام مبرا است و بازرس پلیس نیز به او علاقه‌مند است و آخر داستان در فرارش مساعدت می‌کند و زندگی جدیدی برای هر دوتایشان آغاز می‌گردد... .

خانم ناپدید می‌شود/  The Lady Vanishes

خانم ناپدید می شود/ساخته آلفرد هیچکاک/۱۹۳۸

کارگردان: آلفرد هیچکاک/فیلمنامه: سیدنی گیلیات، فرانک لوندر/رمان: اتل لینا وایت/اقتباس: آلماره ویل/فیلمبردار: جک کاکس/تدوین: آلفرد روم دیرینگ/موسیقی: لوئیس له‌وی/طراحان دکور: آلک وچینسکی، آلبرت جولیون/تهیه‌کننده: ادوارد بلک/زمان: 97 دقیقه/محصول: گینبرو پیکچرز انگلستان/محصول 1938، اکران آمریکا: اول نوامبر 1938

بازیگران: مارگارت لاک وود (آیریس هندرسون)‌، مایکل رد گریو (گیلبرت)‌، پل لوکاس (دکتر هارتز)‌ و می ویتی (خانم فروی)

"خانم ناپدید می‌شود" بعد از "جوان و بی‌گناه" محصول 1937 و قبل از "مهمانخانه جامائیکا" محصول 1939 در واقع 3 فیلم آخری هیچکاک هستند که او در انگلستان ساخته و بنابراین باید امضای بیشتری هم از هیچکاک داشته باشند که اتفاقا این روند رخ نداد و هر سه فیلم آثار تقریبا شکست‌خورده‌ای به حساب می‌آیند. هرچند «خانم ناپدید می‌شود» از آنها بهتر از کار درآمده.

نکته دیگر این‌که واقعا «خانم ناپدید می‌شود» علی‌رغم داستان‌اش که عموما بیرونی است، یک فیلم استودیویی محض شناخته می‌شود. هیچکاک فقط از یک واگن حقیقی استفاده کرد و بقیه واگن‌ها مدل‌های آن بودند. فیلم در اکران آمریکا و فرانسه متوسط بود و در انگلستان نسبت به دیگر آثار سال‌های قبل هیچکاک تحویل گرفته نشد.

داستان "خانم ناپدید می‌شود" در واقع در قلب اروپا در منطقه بالکان و در فصل زمستان روایت می‌شود. ترن مسافربری بر اثر بارش زیاد مجبور به توقف شده و ناچارا مسافران به هتلی در نزدیکی آنجا هدایت می‌شوند. در همین ابتدا یک دستفروش کشته می‌شود، اما مرگ او جدی گرفته نمی‌شود. فردا صبح که مسافران دوباره به قطار برمی‌گردند، «آیریس» نقش اول فیلم که دختری جوان است با هم‌کوپه‌ای‌اش خانم فروی هم کلام می‌شود؛ مدتی بعد همین خانم فروی که پیرزنی بامزه و دوست‌داشتنی است به طور اسرارآمیزی ناپدید می‌شود و در این وقت است که همگان آیریس را آخرین نفری می‌دانند که با خانم فروی بوده است...

خانم ناپدید می‌شود یک سناریوی بسیار پیچیده است که خود هیچکاک از آن به عنوان یک فیلمنامه درجه اول و شاهکار یاد می‌کرده، اما همین سناریو با مخالفت منتقدان روبه‌رو شد. چرا که در فیلم و در اواسط آن تماشاگر درمی‌یابد که خانم فروی (همان پیرزن ماجرا)‌ در حقیقت یک مامور مخفی کارکشته و بسیار مجرب است و ناپدید شدن یکباره‌اش ماحصل نقشه‌ای بوده تا بتواند یکی از مسافران ترن به نام «دکتر هارتز» را به دام بیندازد؛ این‌که همچنین کاراکتری با این مختصات مامور مخفی باشد و غیره ذلک؛ اصلا کل سناریو و ماجرا را تحت‌الشعاع قرار داد و هیچکاک نیز مدام در پاسخ این منتقدان می‌گفت تمام فیلم را رها کرده و استدلالات منطقی و سوسپانس لازم را نمی‌بینند و به همین پیرزن بیچاره می‌پردازند.

کد خبر 274852

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha