زندگي اين پسر فرازونشيب زيادي داشت اما او هيچوقت دست از تلاش نكشيد و هر زمان ديد راهي كه پيش رويش است او را به موفقيت نميرساند يك راه ديگر انتخاب كرد. او از زندگي سختي كه داشت گذر كرده و اين روزها به مردي تبديل شده كه ميتواند بار سنگين هزينههاي زندگي را تا حدودي از روي دوش مادرش بردارد و براي زندگي آينده خودش نيز برنامه بريزد.
- من سرسخت بودم
حميد مانند برخي جوانهاي ديگر كه اين روزها با آنها ملاقات ميكنيم هدف خاصي در زندگي نداشت اما جدايي پدر و مادر و مشكلاتي كه در زندگي او ايجاد شد، اين پسر را در سنين نوجواني به سمت كار و انتخاب هدف برد؛ «زماني كه من 5سال داشتم پدر و مادرم بر اثر اختلافاتي كه در زندگيشان پيش آمد از يكديگر جدا شدند. من بايد با پدرم زندگي ميكردم. ايشان مدتي بعد طلاق از مادرم ازدواج كردند و من هم رفتم تا با پدرم و همسرش زندگي كنم. ايشان زن بدي نبود اما كارهايي انجام ميداد كه من را ناراحت ميكرد. نميگذاشت ورزش كنم. احساسش اين بود كه اگر ورزش كنم پول پدرم را دور ميريزم. احساس ميكردم ديگر به اهدافم نخواهم رسيد اما من سرسخت بودم و دلم ميخواست ورزش كنم. اين مسئله و چيزهاي ديگر باعث شد زماني كه 13سال سن داشتم براي ادامه زندگي به خانه مادرم بروم.» حميد به محض اينكه به خانه مادرش رفت شروع كرد به مرور كارهايي كه احساس ميكرد در زندگياش بايد انجام دهد و هيچوقت ديگر نميتواند آنها را به سرانجام برساند؛ «زماني كه به خانه مادرم آمد تصميم گرفتم اهدافم را دنبال كنم. از سال 85وارد مدرسه فوتبال شهيد سعيدي شدم، بعد از مدتي وارد تيمهاي دسته اول شدم و توپ زدم. روزهاي خوب و خوشي را پشت سر ميگذاشتم تا اينكه اتفاقات ديگري در زندگيام رخ داد.»
- فوتبال را كنار گذاشتم
سوژه سرسخت گزارش ما درست زماني كه احساس ميكرد قدم به قدم به خواستههايش نزديك ميشود مشكلات ديگري برايش بهوجود آمد؛ «براي رسيدن به اهدافي كه در فوتبال داشتم سالها تمرين كردم. روزهاي زيادي صبح زود وقتي هنوز خيليها خواب بودند بيدار شدم و تمرين كردم.»
تا ديروقت تمرين ميكردم و هيچ كاري در اين دنيا نبود كه بخواهم بيشتر از فوتبال براي آن وقت صرف كنم. يك روز چيزي به چشم ديدم كه همه آرزوهايم را نقش بر آب كرد و فهميدم من هر چقدر هم كه در زمينه ورزش سخت فعاليت كنم باز هم نميتوانم به جايي برسم چون نه پارتي داشتم نه پول.»
وقتي از حميد ميپرسيم چطور به اين نتيجه رسيد، خاطره روزي را تعريف ميكند كه تصميم گرفت براي هميشه فوتبال را كنار بگذارد و بهدنبال چيزهاي ديگري در زندگي باشد؛ «من در يك تيم دسته اولي بازي ميكردم. يك روز سر تمرين مربي به من گفت مي توني به تيم كمك كني؟ گفتم وضع مالي من آنطور نيست كه بتوانم كمكي كنم. اما همانجا يكي از بچهها كه از نظر فني خيلي در سطح بالايي نبود براي كمك به تيم اعلام آمادگي كرد. فرداي آن روز مادرش سر تمرين آمد و يك چك در وجه باشگاه كشيد. آن روز تمام زحمات من و خيليهاي ديگر با مقداري پول خريده شد. از آن روز فهميدم بايد براي زندگيام راه ديگري انتخاب كنم. با اينكه خيلي فوتبال را دوست داشتم اما آن را كنار گذاشتم.»
- كار كردن را شروع كردم
حميد به گفته خودش از همان روز متوجه شد در زندگياش بدون كار كردن نميتواند به جايي برسد؛ «از آن روز به بعد تصميم گرفتم روي پاي خودم بايستم و زندگيام را عوض كنم. من از ورزش دل كندم و فهميدم نهتنها در فوتبال بلكه خيلي جاهاي ديگر احتمال اين وجود دارد كه يك نفر، زحمت يك نفر ديگر را با مقداري پول بخرد. شروع كردم با جديت درس خواندن و همزمان كار كردن.»
بعد از به اتمام رسيدن دوره دبيرستان، حميد علاوه بر آمادهشدن براي كنكور، شروع كرد بهكار كردن؛ «نخستين كاري كه در آن مشغول شدم، آبكاري بود. اوايل با حقوقي كه ميگرفتم شروع كردم به برآورده كردن آرزوهايي كه از دوران كودكيام داشتم. دوچرخه خريدم، كنسول بازي خريدم. البته حقوقم را به مادرم ميدادم و مقداري را براي خودم برميداشتم تا چيزهايي كه دوست داشتم بخرم. بعد از شروع به كار، هزينه زندگي من از روي دوش مادرم برداشته شد و اين خودش كمك بزرگي بود. ميدانستم كسي پشت من نيست، پدر و مادر پولداري ندارم و بايد خودم به فكر خودم باشم به همين دليل بعد از قبول شدن در دانشگاه كارهاي نيمهوقت خودم را شروع كردم.»
- خواستم، توانستم
پتينهكردن، فروشندگي قطعات كامپيوتريو... كارهايي بود كه حميد زندگي مستقلش را با آنها شروع كرد؛ «يادم هست وقتي به مغازه فروش قطعات كامپيوتري رفتم ساعتي 400تومان پول ميگرفتم كه آخر ماه چيزي حدود 50تا 60هزار تومان ميشد اما هيچوقت كم نياوردم چون ميدانستم روزهاي بهتري هم در زندگي از راه خواهد رسيد. درست هم فكر ميكردم چون وقتي به كلاسهاي كوثر رفتم و كار را ياد گرفتم آنقدر پيشنهادهاي كاري خوبي داشتم كه همه تعجب ميكردند.» دليل رسيدن حميد به موفقيت، تمركزي بود كه او روي كار و هدفهايش گذاشته بود؛ « همه قلب من بهدنبال موفقيت بود و هميشه از خدا ميخواستم كه به من كمك كند.
خيلي وقتها در اهداف خودم دقيق ميشدم و همه تلاشم را ميكردم كه به تمام آنها با هر جزئياتي كه دارد برسم.»
حميد در رشته طراحي صنعتي شروع به درس خواندن كرد اما مسير موفقيت زماني به او روي آورد كه تصميم گرفت كمي بيشتر به مادرش كمك كند؛ «بعد از اينكه فارغالتحصيل شدم براي خدمت سربازي اقدام كردم. در اين فاصله مادرم بهعنوان سرپرست خانواده با حضور در كلاسهاي كوثر خياطي ياد گرفته بود و كار ميكرد اما گردنش بهدليل كار زياد به قدري درد داشت كه دكترها ميگفتند نبايد كار كند. همين مسائل باعث شد من بيش از گذشته بهكار فكر كنم. در كنار كار تمام وقتي كه داشتم يك كار نيمهوقت پيدا كردم و علاوه بر آن كار، بهعنوان بازارياب غيرحضوري براي يكي از آشنايان شروع بهكار كردم. با تلفن مشتري پيدا ميكردم و به مغازه فاميلمان ميفرستادم، او هم در مقابل به من درصدي پرداخت ميكرد. رفتهرفته مشتريهاي من و حقوقي كه دريافت ميكردم بيشتر شد و همين مسئله انگيزهام را براي رسيدن به اهدافم بيشتر كرد.»
- هنوز هم دوستش دارم
با اينكه حميد 4سال و نيم قبل از رفتن به سربازي و فارغالتحصيلي، فوتبال را براي هميشه كنار گذاشته بود اما يك روز پيشنهاد وسوسهبرانگيزي دريافت كرد و تصميم گرفت يكبار ديگر خودش را در اين مسير محك بزند؛ «بعد از خداحافظي كردن با ورزش حرفهاي براي دل خودم ورزش ميكردم. يك روز مردي آمد و به من گفت كه ميتواند با مقداري پول جايي براي من در تيم پيدا كند تا بتوانم خدمت سربازيام را بهعنوان فوتباليست در آن بگذرانم.
پيشنهاد وسوسهبرانگيزي بود و من هم فريب خوردم. پولي كه آن مرد ميخواست را با چند ماه كاركردن جمع كردم اما خدا را شكر قبل از اينكه پول را به دستش برسانم فهميدم كلاهبردار است. هنوز فوتبال را دوست دارم و هر وقت بازيهاي فوتبال را ميبينم قلبم درد ميگيرد اما ديگر نميخواهم سمت آن بروم چون هيچوقت اتفاق خوبي در آن انتظار من را نميكشد.» بعد از قطع اميد كامل از فوتبال، حميد دفترچه سربازياش را پست كرد تا بعد از آن را با وقت آزاد و بدون مشكل وارد بازار كار شود؛ «اوايل سربازيام در شهرستان بودم و بعد به تهران منتقل شدم. براي عصرها كه از سربازي به خانه ميآمدم هم يك كار نيمهوقت پيدا كردم. صاحبكارم از اينكه من در اين شرايط هم كار ميكردم خيلي خوشاش آمده بود و با من راه ميآمد.»
- زندگيام عوض شد
دوران سربازي او به همين روال گذشت تا اينكه كارت پايان خدمتش را گرفت و توانست بدون هيچ مانعي كارش را شروع كند؛ «بعد از سربازي من ديگر مانعي سر راهم نداشتم. وقتم كاملا آزاد بود و ميتوانستم براي خودم كار كنم. در اين مدت كمي قرضهايم بالا رفته بود و بايد سريع آنرا جبران ميكردم. معمولا آدمها وقتي از سربازي ميآيند مدتي را استراحت ميكنند اما من يكراست براي رفتن به سر كار اقدام كردم. نخستين كار من بعد از سربازي فروشندگي در يك مغازه لوازم بهداشتي بود. در همان فاصله از طريق مادرم كه در مراكز مهارت آموزي كوثر شهرداري تهران شركت كرده بود با خدماتي كه شهرداري براي سرپرست خانوارها و بچههاي آنها گذاشته بودند آشنا شدم و در رشته برق شروع به يادگيري كردم و از همان موقع بود كه زندگي من عوض شد. حضور من در اين كلاسها 4ماه طول كشيد. از يك كارگر با مزد كم تبديل شدم به كسي كه پروژههاي بزرگ و خوبي ميگيرد و ميتواند كمي در هزينههاي سخت زندگي به خانوادهاش كمك كند. اعتماد به نفس ما با حضور در اين كلاسها از قبل بيشتر شد. الان كه خودم را با گذشته مقايسه ميكنم احساسم اين است كه زندگيام كاملا عوض شده است.» مادر حميد ديگر بنيه گذشته را براي كار كردن ندارد و او بايد تمام هزينهها را برعهده بگيرد؛ «مدتي قبل مادرم بهدليل بيماري به جراحي نياز پيدا كرد و از آن زمان به بعد نميتواند كار كند، اما خدا را شكر من مشغول هستم و ميتوانم هزينهها را تقبل كنم. نميگويم اين روزها دغدغه پول ندارم و وضعم خيلي خوب است اما خدا را شكر روزگارمان خيلي سخت نميگذرد و از اين بابت خيلي ممنون خدا هستم.»
- خدا پسرم را حفظ ميكند
اكرم سليماني، مادر 54ساله حميد است كه اين روزها بهعلت بيماري و جراحياي كه انجام داده، توانايي زيادي براي كار كردن ندارد. او خوشحال است از اينكه پسرش توانسته سرنوشت و آيندهاش را به خوبي و درستي رقم بزند. گفتوگوي ما را با خانم سليماني بخوانيد.
- اين روزها كه پسرتان روي پاي خودش ايستاده چه حسي داريد؟
واقعا قابل بيان نيست. از كودكي باتوجه به مشكلاتي كه داشتيم هميشه دلم ميخواست حميد بتواند به چيزهايي كه براي خودش در ذهنش دارد برسد و آدم موفقي باشد. از روزي كه او براي زندگي كردن به خانه من آمد سعي خودم را بهكار گرفتم تا بتواند مسير زندگياش را بهخوبي و درستي انتخاب كند. آن سالها كار ميكردم و خرج خانه را ميدادم اما ميدانم در حدي نبود كه بتواند نيازهاي يك جوان به سن و شرايط حميد را تأمين كند. اما وقتي ديدم خودش شروع بهكار كرده و حتي با مزد كم كار ميكند فهميدم آينده روشني دارد.
- الان ميتوانيد كار كنيد؟
بعد از عمل جراحياي كه داشتم كار كردن برايم سختتر شده است. خدا را شكر حميد به خانهمان ميرسد.
- مثلا كدام خرج را برعهده گرفته است؟
اول اينكه سالهاست از من پولي بابت مايحتاج خودش دريافت نميكند و همين كمك بزرگي است. مواد خوراكي خانه را ميخرد و هرجا كه نياز باشد و از دستش بربيايد هزينه ميكند. پسر من كودكي خوبي نداشت اما خدا را شكر بزرگسالي موفقي دارد و از اينكه زنده هستم و اين روزها را ميبينم بينهايت خوشحالم. هيچ كاري از دستم برنميآيد به جز اينكه برايش آرزوي موفقيت كنم و از خدا بخواهم در آينده هم زندگي موفقي داشته باشد.
نظر شما