گاهي يك فيلمنامه ششدانگ و تاثيرگذار قرباني برخي حوادث غير پيشبيني ميشود. گاهي هم انتظار بالا از سازندگان باعث ميگردد كه فيلم كمتر به چشم بيايد. با اينهمه پل جاسوسها با سناريوي جذاب برادران كوئن و بازي حساب شده و ماندگار مارك ريلانس در نقش مكمل رودولف ايبل( جاسوس شوروي سابق) كمي تا قسمتي فيلم را در مجموع نجات داده است.
در ژانر جاسوسی طرح معماگونه هویت یک فرد جاسوس اصل و اساس داستانکها است.در قصه اصلی یا از جاسوس رونمایی میشود و از همان ابتدا تماشاگر وی را میشناسد. و یا اینکه با طرح پازلهایی اسرار آمیز و معماگونه؛ داستان اصلی مبنایش یافتن جاسوس است. از این رو تعلیق و سوسپانس از مهمترین انگارههای موجود در ژانر جاسوسی است.
فیلم جاسوسی بدون هیجان معنایی ندارد. از این رو داستانهای جنایی، سرقت، جعل، فرار و تعقیب و گریز نیز در این گونهی سینمایی فراوان وجود دارد. و این داستانکها عامل اصلی در پیشبرد و روند شکلگیری قصه به حساب میآیند.
اما درام جاسوسي پل جاسوسها ساخته استيون اسپيلبرگ بقدري خطي و سرراست از آب درآمده كه گاهي تماشاگر باور نميكند مشغول تماشاي فيلمي از بزرگان سينماست.
پيش از اين فيلم تعميركار؛ خياط؛ سرباز؛ جاسوس ساخته توماس آلفردسون محصول 2012 براي چندمين مرتبه قواعد ژانر جاسوسي را براي سينماگران رونمايي كرد. ژان لوكاره فقيد در اين نوول ماندگارش آن قدر عالي كاراكترهايش را پرداخت كرده بود كه آلفردسون براي سناريو مشكلي نداشت. حالا پل جاسوسها نه ميتواند مثل د استان لوكاره به ظرايف و عناصر داستانش بپردازد و نه اينكه داستانكهايش مكمل هم ميشوند.
سكانس افتتاحيه در اين فيلم جاسوسي با نماي صحن دادگاه شروع ميشود. دوران جنگ سرد در بروكلين دهه 1950. در اين زمان يك جاسوس شوروي به نام رودولف ايبل قرار است محاكمه شود و به دستور دولت يك وكيل خوشنام و كاركشته به نام جيمز دوناوان وكالت اين جاسوس را به عهده ميگيرد. وكيل آمريكايي با تبحر خود جاسوس را از اعدام ميرهاند يعني وكيل كارش را به خوبي انجام داده اما به داناوان از اين پس از سوي هموطنانش به چشم خائن يك خائن نگاه ميشود...
مشكل ديگر داستان تحميلي موازي فيلم است. اين داستان مربوط به اسير شدن يك خلبان آمريكايي به نام گري پاورز است كه هواپيماي جاسوسياش توسط نيروهاي شوروي در خاك آن كشور سقوط ميكند. و او اسير ميشود. حالا در خلال جنگ سرد قرار است وكيل ايبل به برلين برود و در ازاي استرداد پاورز او را تحويل مقامات آلمان شرقي كند. يك ماموريت عجيب و غريب براي وكيلي كه اصلا مال اين حرفها نيست.
جداي از سناريو ؛ فيلمبرداري يانوش كامينسكي مثل هميشه عالي است؛ شهر برلين با نماهاي او واقعي از كار درآمده اگرچه برخي نماها به درخواست اسپيلبرگ بزرگتر از حد جلوه گر شدهاند.
نظر شما